جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

یاد آن زمین های خاکی کردستان بخیر؛ یکی از رویا می گوید؛ دیگری سفره دل می گشاید – کوروش طاهرنسب

چهره ها شادمان، صورت ها خندان، زنان مثل همیشه نیمی بیشتر از مردان، راستی در درون دل ها چه می گذرد!. قابی برای یادگاری از نسلی جوان با  نسلی از قدیم! یکی شور ، رویاء و افتخار در سر دارد.آن دیگری،سفره دل از گذشته ها را در تورق خاطرات می گشاید. فاصله این دو نسل، از شیردوشان دامنه آرارات تا کباب پزان دامنه دالاهو است. 

یادش بخیر آن زمان که زمین ها خاکی بود. دروازه های سنگ چین و تیرک های چوبی بر پا می شد. یادش بخیر . زمانی که توپ های چهل تکه را، که در بین گرمی بازی یا بادشان در می رفت و یا مثل تایر اتومبیل های قدیمی پنچر می شد. سه سوت و خیلی سریع پنچری اش گرفته و بار دیگر رویاها و نگرانی ها  هر دو با هم از پنچری دوباره، از پاها و گردش توپ گرد، به افکار و مغزها راه باز می کرد. یادش بخیر! این چهل تکه ی غریب، همان کودکی، شادی، سرخوشی و آزادانه دویدن و با هم بودنمان بود، که زیر پای زندگی این روزها، چنین حال و روزی پیدا کرده. تکنولوژی نبود. پول نبود. اما خودباوری فراوان یافت می شد. با کلاف های نخ و دوک های چوبی تور دروازه دوخته می شد. خودکفائی با اکسیر عشق در پرده نخست اش کیمیاگری می کرد! آن روزها را نمی توان فراموش کرد. نه با سکوت، نه با اغماض و نه با گذر زمان و سپیدی موی و  چین و چروک های صورت! دوستی ها، به یاد هم بودن ها و در کنار هم زیستن از زیباترین حکمت های آن نسل فوتبال کردستان بود. ناکجا آباد های کم داشتیم. همه به نام به نشان، به مرام و به رفاقت در شهر و دیار در کنج کنج  محلات خاکی و گرد و خاک های راه هائی که رفتن و آمدن در آن ها برای مسابقه ای و یا بازی تمرینی، جسم ها را تکان و افکار را به دنبال خود می کشیدند. خاک و زمین با پستی و بلندی شان، قواره های آدم ها و رهگذران خوش قامت و احساس پاک شان را به رخ می کشید. در آن فوتبال، بین دارا و ندار فاصله زیاد نبود. آنانی که دارا بودند، اما تعدادشان خیلی کم و آنانی که ندار بودند، اما جمعیت شان عظیم! همیشه رفیق بودند وهیچ ریگی به کفش شان چسبیده نمی شد. گرچه دوران بر نمی گردد دگر، ولی عزت آن رفته ها به ابدیت یاداش بخیر!

به قول شاعر: سر بر گریبان فرو بر و از دل خویش بپرس، آنچه را که می داند…

قامت های خمیده و موهای سپید و چین و چروک صورت و لرزش دستان، از جمعی سخن می گفت و از مسافرانی آدرس می داد، که در قافله رفاقت و رهسپاری با کاروان مروت در منزلگاه یاری از یاران  قدیمی به ایستگاه عشق و دلداگی می رسند. در مجلسی که استاد علی خشنودی مرد خوشنام و بیشکسوت صاحبنام، محمد تورانی مرد همیشه آرام و الگوی معرفت، بهروز کرباسچی جنتلمن ساکت، هوشنگ یحیائی بیشکسوتی که در آئینه فوتبال در جستجوی سیاست بود. بزرگان نسل دوم فوتبال کردستان، مثل جلال ولدبیگی کاپیتان با اخلاق، پرویز داراب پور مرد روزهای سخت و پرکار، حبیب اله لطف اله نسب، فرهاد شریف پور، طاهر صالحی و همایون سلیمانی پیشکسوتان تاثیرگذار و با معرفت، در کنار رئیس فعال هیات فوتبال سقز و همکاران و بیشکسوتان نام آور شهر سقز، با یکی ایوب عباسپور یکی از دروازه بان های کردستان و رئیس سابق هیات فوتبال شهر سقز، خاطرات گذشته را مرور و چاق سلامتی به رسم گذشته که نشانه اش صداقت و رفاقت بود، دیداری دگر تازه کردند. فرصتی بود که یاد و خاطره شادروان محمد شکری از پیشکسوتان خوشنام سقز را ارج نهند. در این مجلس ، از گذشته های خیلی دور گفتند. از آن شب هائی که هوا تاریک می شد و در حسرت یک کور سوی نوری که بتوان لباس و ساک ها را بر روی سکوهای بی در و پیکر استادیوم امین و یا بنام پرآوازه گلشن جستجو کنند. زمین شنی گلشن که یک طرف اش به طور کامل دیوار نداشت، به نسبت نام و برازندگی اش خیلی بی مسماء، بدقواره و کج و معوج در باور شاعران و طنزپردازان معنی می شد. از میان چهره نسل اول فوتبال کردستان، علی خشنودی، محمد تورانی، هوشنگ یحیائی، منصور کرباسچی، بهروز کرباسچی و… غبار سال های اخیر را بیشتر بر موی و چهره می بینند. هر چند هم خاک و هم غبار به مردان نسل اول و نسل دوم و سال های دورتر این دیار وفا نکرد. تا بگویم غبار بی رحم تر از خاک تاکنون نشان داده. اگر چه جسمان بی توان و دفن شده بزرگان سابق سردی خاک را حس نمی کنند. اما زندگان از یاد رفته و سختی کشیده سنگینی غبار و فراموشی آگاهانه را بر پیکر رو به زوال خود حس می کنند. زمانی که غبار سنگین این سال ها با بیرنگ شدن واژه گانی چون – کسوت – همراه شد، ارتباط و همراهی نسل های تازه با نسل پیشنیان به سستی و خمیده گی گرائیده. گوئی قبل از ان ها، هیچ منش، مرام، احترام و ارزش و هیچ افتخار و یادگاری از فوتبال به جای نمانده بود. فوتبال سنندج و سپس کردستان را کسانی ساختند که به “اخلاق” ایمان داشتند و هرگز نمی‌خواستند ورزش را – مانند امروز – بدون درس و اخلاق تصور کنند. نسل قدیمی تر کردستان که فوتبال معروف به کله قندی را نیز بازی می کردند. در همنشینی، هم صحبتی و رفاقت با تهران، مکتب شاهین و برخی از آموزه های مکتب دوچرخه سواران را به عاریت گرفته و برای بیشرفت و توسعه این ورزش در قاب طلائی آویزان زندگی فوتبالی خود کردند. شعار نیست بلکه حقیقت دارد. در فوتبالی که هر روز خبر از تبانی، فساد و بی‌اخلاقی‌های دیگری رایج و جاری می شود، هنوز هم کسانی به یاد گذشته‌های دور، از مکتبی حرف می‌زنند که مرام‌نامه‌اش “اخلاق” بود و “درس”. در مکتب “شاهین” اگر اخلاق نداشتی و درس‌خوان نبودی، جایی در فوتبال نداشتید. سه اصل استوار بود که انضباط و اخلاق، اصل اول دانش، اصل دوم و ورزش، سومین اصل بود. این شعار در اصل برای شاهینی‌ها یک ایدئولوژی بود. مرام‌نامه‌ای که هرگز آن را زیر پا نمی‌گذاشتند. این مرام نامه در کردستان اعتبار مضاعف داشت.

اسامی حاضران در مجلس دیدار پیشکسوتان:

نفرات نشسته از راست: منیره صدیقی، ایوب عباسپور، محمد بهشتی، فرهاد خاطر ویسی، پرویز داراب پور

نفرات نشسته در ردیف وسط: عبداله رضائی، رضا عباس زاده، جلال ولدبیگی، حبیب اله لطف اله نسبی، محمد تورانی، منصور کرباسچی، علی خشنودی، هوشنگ یحیائی

نفرات ایستاده در ردیف راست: شیرکو حجازی، محمد رهنما، حبیب اله شرقی، عبداله مهدویان، سعید کرم پور، بهروز کرباسچی، فرهاد شریف پور، ایرج عباس زاده، عابد خورشیدی، محمد نجیب شریفی، امجد صلواتی، خالد اشرفی، طاهر صالحی و همایون سلیمانی. شاهرخ طاهرنسب عکس پائین تصویر دسته جمعی.

حالا دیگر نه از اصول و پرنسیب ناصر رشیدی و عشق بی چشم داشت علی خشنودی  و نه منش و وارستگی  محمد تورانی، و نه یکرنگی و گذشت بهروز کرباسچی، نه خلوص نیت هوشنگ رشیدی، فغفور بطحائی ،جلال ولدبیگی، رشید طهماسبی، فرهاد شریف پور، طاهر صالحی، همایون سلیمانی، پرویز داراب پور و حبیب اله لطف اله نسب، مادی قلعه و دیگران حرفی به میان می آید. نسل نو، نسل مادیات کم اخلاق، نسل نو، نسل مدارس فوتبال کاسب کار، نسل نو، نسل پرخاشگری است. در آن زمان ها، محلات و کنار پیست های تک ورزشگاه شهر، جای شان بازیکن سازی با الهام از مانیفست شاهین بود. اشتباه برداشت نشود. وقتی اکثریت مردم زندگی را به سختی می گذرانند. وقتی در برابر تعداد اندکی بازیکن در مدارش آموزش فوتبال، ده ها هزار نوجوان و جوان در حسرت کفش فوتبال و عشق به بازی و با انبوهی از درد و غم، روز و شب را همیشه تاریک و چشم انداز آینده را نیز، تیره تر از حال و امروز می بینند. وجود بنگاه های تجارتی فوتبال بنام مدارس و آکادمی که اساس و معیار های اش آماتور است، چه منفعت و چه نتیجه ملموس دارد! خروجی این مدارس کدام است؟ خروجی محلات در قدیم را مرور کنیم. هر آن چه در کارنامه اش نوشته شده مثبت و نمرات اش عالی است. فوتبال سنندج را کسانی ساختند که به “اخلاق” ایمان داشتند و هرگز نمی‌خواستند ورزش را – مانند امروز – بدون درس و اخلاق تصور کنند. سرنوشت “فکر سالم در بدن سالم است” به چه روزی افتاده؟ بگذریم …! همه یک نیاز می طلبیدند و به یک طریق عمل می‌ شد. انضباط محکم و سنجیده بود و با اعضای باشگاه مانند انسان‌های کامل رفتار می‌شد. کار باشگاه برای همه، اعم از بازیکن یا مربی رضایت خاطر و شادی به ارمغان می‌آورد. همکاری، کمک به یکدیگر و رفع نواقص به عنوان یک سرشت در تمامی بازیکنان جا افتاده بود و همه با هم و به خاطر یکدیگر می‌کوشیدند و همه از این همکاری بهره مند می شدند.

 همت عالی

در کشورهای موسوم به جهان سوم ، نهادهای خودجوش مردمی در جاهائی برای حمایت از گروه هائی از شهروندان به کار هایئ روی می آورند که خروجی اش-همت عالی- نام گرفته است. همت عالی وقتی در لباس پهلوانی درآید، کمک به مردم ، حماسه و جوانمردی عیار و اندازه آن است. از دیر باز بیشکسوتان فوتبال کردستان لباسی را بر تن کرده اند، که قواره های اش با نوارهای منقوش به-همت عالی- بریده و دوخته شده است.  شاهرخ طاهرنسب یکی از بیشکسوتان فوتبال کردستان که در کشور نروژ مقیم است. با توسل و تکیه بر-همت عالی- برای فوتبالیست های هموطن اش در سنندج، جوایزی متعددی با نیت هدیه شامل کفش، توپ و لباس ورزشی برای توزیع بین بازیکنان نوجوان و جوان کردستان ارسال می کند. این جوایز در مراسم هائی توسط تعدادی از بیشکسوتان نام آشنای فوتبال کردستان، بین افراد مورد نظر اهداء و تقسیم می شود!

همت عالی از کارکردهای شهروندی است که خود جوش و نابهنگام و بدون هیچ خاستگاه سیاسی و فقط از جنبه های اجتماعی و فرهنگی همراه و یاری دهنده همشهری ها و هموطنان است. این رسم از قدیم ها و ابتدا در کلیسا ها و مساجد، سپس از طریق افراد، شرکت ها، سازمان ها و مجتمع های کوچک و بزرگ فعالیت داشته است. در زمان کنونی خیلی گسترده شده.

ایوب مثل فاروق، فاروق مثل ایوب

شرح عکس ها: سمت راست از بالا، شاهرخ طاهرنسب.سمت چپ، ایوب عباسپور،فغفور بطحائی، فاروق نقشبندی، هوشنگ رشیدی. نشسته فرهاد یغموری. سمت راست از پائین، ایوب عباسپور با عصا در جمع سایر بیشکسوتان

در آن زمین خاکی بی در و پیکر استادیوم امین سنندج، چند دروازه بان بودند که با هر واکنش و شیرجه ای و به هوا پریدنی، استخوان های بدنشان مثل فولاد آبدیده  مقاوم تر می شد. بهاءالدین خوشا بهرامی، ناصر سیدالشهدائی، فاروق نقشبندی، مظفر رحمت پناه، ایوب عباسپور، اسماعیل فکری و چند نفر دیگر! ایوب و فاروق در نجابت، رفاقت و اصالت کم نمی گذاشتند. ایوب عباسپور، هم محله ای، هم باشگاهی و دوست من، وقتی از سنندج به شهر مراغه رفت و در آنجا معاون اداره اوقاف شد. برای رونق گرفتن فوتبال مراغه تلاش زیادی کرد. دوستان مشترک مان مثل علی پاشائی دروازه بان پرسپولیس سنندج و داریوش حاج رشیدی، دروازه بان تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز، به خاطر ایوب عباسپور پای شان به شهر مراغه باز شد . هر از چند گاهی به دیدار ایوب و زمین بازی فوتبال شهر می رفتند. ایوب بیشتر هفته ها روزهای پنجشنبه و جمعه را به تبریز می آمد و با هم به استادیوم فوتبال باغشمال می رفتیم. آن وقت ها، من در دانشگاه تبریز تحصیل می کردم و در کیهان و کیهان ورزشی هم، همزمان کار می کردم. بعدها شنیدم که در مریوان و سقز نیز مثل همان مراغه در سازندگی فوتبال و ترویج اخلاق و درس نقش زیادی داشته است!

چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت

باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران سعدی

https://akhbar-rooz.com/?p=197425 لينک کوتاه

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x