« ارتباط شگفتآوری میان انواع مختلف شعارها با حرکت و فرهنگ خود مردم، و خصلت و قدرت شعارسازی آنها وجود دارد.» محمد مختاری
پس از خیزش مردمی ابانماه و تظاهرات دانشجویان در چند ماه اخیر مسأله «شعارهای ما» مدت کوتاهی مورد توجه قرار گرفت و سپس به فراموشی سپرده شد. واقعیت امر این است که تجزیه و تحلیل شعارهای سیاسی در ایران کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در طی فراز و نشیبهای انقلاب بهمن، ایران شاهد افرینش هزاران شعار سیاسی بود که تحلیل آنها، یکی از ابزارهای درک این جنبش بزرگ مردمی میباشد. در ایران چند کتاب به قصد جمعاوری و تجزیه و تحلیل این شعارها تاکنون نوشته شده است. اولین تلاش در این راه جزوه کوچک نورالدین بزرگمهر با عنوان «در طلوع ازادی، جای شهدا خالی» بود، که بلافاصله بعد از جابجایی قدرت در فرودین ۱۳۵۸ ، در آن هزار شعار انقلاب در ۷۵ صفحه گرداوری شده بود. نویسنده با تلاش فراوان سعی کرد این شعارها را بدون طبقهبندی و فقط به قصد حفظ یک گنجینه تاریخی هنری و انقلابی در کتاب خود جمعاوری نماید. پس از آن چند کتاب دیگر نیز در این رابطه نوشته شد و در یکی از جامعترین این مجموعهها، آقای محمد حسین پناهی و تنی چند از دانشجویان، ۴۱۵۳ شعار را در کتاب «جامعهشناسی شعارهای انقلاب اسلامی» جمعاوری کردند. در ویکیپدیای فارسی با تلاش عدهای دیگر نیز بخشی از شعارهای انقلاب در دسترس عموم قرار دارد.
در چند سال اخیرچند نوشته، از جمله مقاله «از پاییدن شهبانو تا زایاندن شاه» نوشته خانم مریم قهرمانی در رادیو زمانه و نیز «شعارهایی که انقلاب ایران را ساخت» نوشته آقای محمد رهبر در سایت بیبیسی فارسی به بررسی رابطه شعارهای انقلاب و نتایج آن پرداختهاند. متأسفانه هر دو نویسنده بالا بدون اطلاع یا دسترسی به تجزیه و تحلیل زنده یاد محمد مختاری در مقاله «بررسی شعارهای دوران قیام» که در کتاب جمعه شمارههای ۲۰ و ۲۴ به چاپ رسید، به بررسی شعارهای انقلاب که در کتاب مرکز اسناد انقلاب اسلامی بنام «فرهنگ شعارهای انقلاب اسلامی» جمعاوری شدهاند، پرداختند. مقاله چهل سال پیش مختاری، از جمله بر پایه شعارهای جمعاوری شده در کتاب نورالدین بزرگمهر که نیمی از آن شعارها موزون بودند نوشته شد. خواندن نوشته او به چند علت به همه کسانی که میخواهند به تجزیه و تحلیل انقلاب بپردازند، توصیه میشود: اول، مقاله در ابتدای انقلاب، به عنوان یک شاهد انقلاب، و در مقطعی نوشته شد که هنوز غبار گذشت زمان موجب تیرگی وقایع نشده و جمهوری اسلامی نیز بازنویسی تاریخ را به طور جدی آغاز نکرده بود. دوم، مختاری به بخشی از انقلابیون اگاهی تعلق داشت که طعم شکست را در انقلاب چشیده بود و به همه چیز به دیده انتقادی مینگریست. سوم، او هنرمندی بود که به خوبی رابطه شعار و مردم و علل جذب تودهها به آنها را درک میکرد. چند سال پس از انقلاب، مهندس مهدی بازرگان در کتاب، انقلاب ایران در دو حرکت، نگاهی به حوادث انقلاب، از جمله شعارهای آن میاندازد.
خانم قهرمانی در نوشته خود در مورد نسل انقلاب این پرسش را مطرح میکند که «چه بر سر این نسل رفت تا بر آن برامد که برای داشتن گلستان، آتش بکارد؟» او با بررسی شعارهای هزلامیز انقلاب به این نتیجه میرسد که مخالفان شاه با «ادبیاتی سرشار از خشونت، به نقد خشونت پرداختهاند و عجیب است که انتظار داشتهاند چنین انتخابی، به چیزی جز تکرار خشونت و ماندگاری آن بیانجامد…توسل به ابزار و ادبیات خشونت، به ماندگاری و زایایی و تثبیت آن میانجامد و راه را به سوی تغییرات سازنده پویا و مسالمتامیز میبندد؛ چرا که نمیتوان آتش کاشت و چیزی جز درو کردن آتش از کِشته خود انتظار داشت.»
آقای رهبر نیز در نوشته مشابهی، ضمن بررسی کوتاه شعارهای انقلاب به این نتیجه میرسد که مردم در انقلاب ایران از نقطه «صفر» آغاز کردند و «در اتوپیای حکومت اسلامی و لذت جنگ مسلحانه» تاریخ را به فراموشی سپردند. قانون اساسی مشروطه «دور انداخته شد»، «فرهنگ لمپنی و مردسالار» در شعارها موج میزد و «نتیجه همان شد که باید میشد». هر دو نویسنده یاد شده درواقع نتیجه میگیرند که پیامدهای انقلاب را از همان ابتدا، از شعارهای انقلاب میشد حدس زد.
لازم به تذکر است که قصد این نوشته نه بررسی مقالات و کتابها یادشده، بلکه نقد چند نظر مطرح در جنبش کنونی است که نویسندگان نامبرده، به بهترین وجهی فرمولبندی کردهاند. هدف این نوشته تأمل در چند نکته از جمله:
- شعار باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟
- آیا نتیجه انقلاب را میتوان از شعارهای آن حدس زد؟
- آیا بهترین شعارها توسط سیاستمداران مجرب ساخته میشوند یا شاعران گمنام و یا مردم عادی؟
- چرا مردم ایران بیشتر مجذوب شعارهای تهییجی و نه عاقلانه و متین گشتند؟
- نقش شعر و هزل در پیدایش شعارهای بزرگ.
۱
شعار چیست؟ بنا بر نظر برخی، کلمه سلوگان (Slogan) از مشتقات کلمه ایرلندی (sluagh-gharim) به معنی ارتش+ فریاد است و بنا به گفته جورج شانکل از سال ۱۷۰۴ در دنیای انگلیسی زبان این اصطلاح به معنای جمله و یا فریادی است که یک فرد یا گروهی از افراد سر میدهند. از آن، قبل از هر چیز به منظور شناسایی یا همبستگی گروهی استفاده میشود. در گذشته بیشتر در میادین جنگ از آن استفاده میشد و امروز در استادیومهای ورزشی. بسیاری از شرکتهای تجاری از آن برای معرفی برند خود استفاده میکنند. در دنیای سیاست نیز بیش از پیش از کلمات کوتاه و فشرده، شعارهای سیاسی، برای تبلیغات و ارتباط با مردم استفاده میشود. درست به همین خاطر است که احزاب سیاسی اروپایی برای به خدمت گرفتن متخصصان تبلیغاتی موفق سیاسی، مثلاً مسئولین تبلیغاتی حزب دموکرات در دوران اوباما، صف میکشند.
یک شعار سیاسی موفق چه ویژگیهایی دارد؟ چند ویژگی که تقریباً همه بر سر آن توافق دارند را میتوان به شرح زیر نام برد:
- ایجاز. یک شعار خوب شعاریست که به راحتی در خاطر بماند، کوتاه و مختصر.
- موزون و از ریتم خاص و تجانس زبانی که یاداور شعر است برخوردار باشد.
- نحوه فرمولبندی آن شبیه کلمات قصار است هر چند که کلمه قصار نیست. مانند ضربالمثل زبانزد میگردد، میتواند هشداردهنده باشد و یا فریادی برای درخواست کمک.
- برخی از انان ذرهای از شوخطبعی و یا بازی با کلمات را در خود دارند.
- از پیچیدگیهای زبان نهایت استفاده را برده باشد، اما باید به خاطر داشت که از آنها باید «در صحنه نبرد» و به هنگام فریاد زدن استفاده نمود.یک متن معمولی نیست که فقط خوانده شود. درست به همین خاطر است که در پشت بسیاری از شعارهای بزرگ یک شاعر باذوق گمنام قرار دارد. برای ساختن آن نیاز به یک قدرت تصور خارقالعاده است.
- مانند هر وسیله ارتباطی دیگر محدود و مقید به محیط است و تحت تأثیر زمینه ارتباطی و نیروهای استفادهکننده، دچار تغییر و تحول میشود.
- هدف اصلی یک شعار، رساندن یک پیام بیاد ماندنی به مخاطبینش میباشد.
- بسته به مخاطبین، زبان آن انتخاب میشود.
بنابراین برای ارزیابی یک شعار سیاسی نمیتوان بدون در نظر گرفتن لحظه تاریخی که آن شعار آفریده شده، و مخاطبینش قضاوت نمود. وظیفه یک شعار سیاسی فشرده کردن بسیاری از ایدههای سیاسی با استفاده از کلمات موزون کوتاه ، سادهای که در ذهن لانه میکنند و از خاطرهها زدوده نمیشوند، میباشد. یک شعار سیاسی موفق قبل از آنکه عقل را بکار گیرد از نیمه هشیاری مخاطبین استفاده میکند، از قدرت تخیل آنها به بهترین نحو موجود سود میبرد.
اما شعارهای سیاسی به جز ویژگیهای یاد شده چند ویژگی دیگر نیز دارند که به آنها بعداً اشاره خواهد شد. اما قبل از هرچیز باید به بیوگرافی چند شعار مهم نگاه کرد تا خصوصیات یاد شده در بالا را بهتر درک نمود.
۲
ازادی، برابری، برادری از معروفترین شعارهای انقلابی جهان است. آن شعار ملی فرانسه و هائیتی محسوب میشود. به جز بخش برادری، آزادی و برابری همیشه در سرتاسر سده هجدهم در فرانسه مطرح بود. همراه با آزادی و برابری گاه دوستی، احسان و یا اتحاد به جای برادری تبلیغ میشد. درواقع این شعار در انقلابات بعدی فرانسه در قرن نوزدهم به شعار ملی آن کشور با تغییراتی بدل گشت. در ابتدا، زمانی که شاه هنوز زنده بود شعار مشروطه «ملت، قانون، شاه» شعار اصلی بود (برخلاف شعار دوران پهلوی (خدا، شاه، میهن) که شاه بعد از خدا و مهمتر از میهن و ملت محسوب میشد). شعار کنونی ملی فرانسه فقط یک شعار در میان شعارهای دیگر مانند « ازادی، اتحاد، برابری»، «ازادی، برابری، عدالت»، «ازادی، خرد، برابری»…بود. گفته میشود قبل از روبسپیر، مومورو ناشر معروف انقلابی، از شعار «اتحاد، تجزیهناپذیری جمهوری؛ ازادی، برابری، برادری یا مرگ» استفاده میکرد. پس از انقلاب شعار «ازادی، برابری، برادری یا مرگ» بتدریج مرسوم گشت و بعداً بخش «یا مرگ» آن پس از چندی به خاطر نامناسب بودن حذف شد. در هر حال با استناد به اسناد تاریخی، اولین بار روبسپیر در سخنرانی خود در سال ۱۷۹۰ در مورد سازماندهی گارد ملی از «ازادی، برابری، برادری» استفاده کرد.
بسیاری از زنان مبارز، حتی خارجیانی مانند ماری ولستونکرافت، که مشتاقانه از انقلاب فرانسه حمایت کردند، از نتایج انقلاب در خصوص حقوق زنان ناامید گشتند. بخش «برادری» این شعار در زمان خود اعتراض زیادی ایجاد نکرد، هر چند که برخی از مبارزین آزادی زنان در مورد نگاه مردانه انقلاب ساکت ننشستند و به آن اعتراض نمودند. با این حال، بیش از یک قرن طول کشید تا زمان اعتراف به نامناسب بودن این شعار از طریق نادیده انگاشتن حقوق نیمی از جمعیت جهان، زنان، فرا رسید. انقلابیون فرانسه به هیچوجه پرونده جالبی در مورد حقوق زنان نداشتند. آنها بر اساس قوانین مختلفی که تصویب کردند زنان را در کنار کودکان بدون حق و حقوق شهروندی در نظر گرفتند. بنابراین میتوان گفت که تبعیض جنسی یکی از مشکلات این شعار بود. آن نه عام بلکه بیانگر حقوق بخشی از جامعه بود.
در زمان انقلاب، بازگشت به دوران باستان و الهام گرفتن از خدایان و الهههای باستانی و جدید امری رایج بود. ماریان، که بر گرفته از نام رایج زنان ماری-آن، در زمان انقلاب بود- به الهه آزادی، به سمبل ازادی، برابری، برادری و عقل بدل گشت. اگر ژاندارک سمبل زنانه دنیای قدیم بود، ماریان مظهر آزادی و عقل، در نقطه مقابل سلطنت قرار داشت و جمهوری را نمایندگی میکرد. بنابراین شعار جمهوری، برادری بود و نماد آن یک الهه زن. در دوران فرانسه سلطنتی، این مردان بودند که نماد رژیم قدیم محسوب میشدند. جمهوری جدید با انتخاب یک سمبل زنانه میخواست خود را از از دنیای قدیم کاملاً جدا سازد. با این حال، این دو رابطهای تناقضامیز داشتند، زنی که مظهر آزادی ، عقل و جمهوری بود اما در همان جمهوری از حقوق شهروندی برخوردار نبود.
چهره ماریان در طول انقلاب فرانسه دچار دگرگونیهای فراوانی گشت. در آغاز خدایی بود در میان خدایان دیگر اما از سال ۱۷۹۲ موقعیتش تثبیت شد. تا قبل از انقلاب زن جوانی بود با لباس معمولی زنان رومی باستان با کلاه فریژی یا کلاه آزادی که دوکی شکل بود و سری کج داشت. اما هنگامی که به عنوان سمبل جهموری اول انتخاب شد، به زن جوان مصممی بدل گشت که نیزه انقلاب را در دست داشت. زمانی که حکومت به دست ژاکوبنها رسید، حکومت نیاز داشت که به جنگ ضدانقلاب و نیروهای خارجی برود، از این رو ماریان در صحنه جنگ به زن جوانی با سینههای برهنه تبدیل شد که پرچم به دست پیشقراول سربازان بود و به آنها شجاعت میبخشید. بعد از سقوط ژاکوبنها، او دیگر نه نیزه و نه کلاه بدست داشت….به عبارتی دیگر بر اساس نیازهای حکومت وقت، این الهه آزادی و سمبل جمهوری چهره متفاوتی به خود گرفت.
حکومت ناپلئون همانقدر ضد زن بود که حکومت انقلابی قبل از او. با این حال او نظم عمومی را جایگزین برابری و برادری نمود. «ازادی و نظم عمومی» شعار ناپلئون گشت. با انقلاب ۱۹۴۸ این شعار با محبوبیت بیشتری به صحنه سیاسی بازگشت و جاودانه شد.
۳
بدون شک سوسیالیستها از زمان انقلاب فرانسه تاکنون شعارهای بیادماندنی فراوانی ایجاد کردهاند. چه رقبای سوسیالیست مارکس و چه طرفداران بعدی او تلاش فراوانی برای یافتن «یک خطیهای» ایدئولوژیک و سیاسی نمودند. این فقط شامل لنین یا مائو نمیشد بلکه بسیاری دیگر از جمله روزا لوکزامبورگ نیز به لزوم شعارهای سیاسی باور داشتند. از نظر آنها شعار «تفاوت بین آگاهی و کنش را تیره و تار مینمود»؛ با این حال آن بخش جداییناپذیری از دینامیسم «ضرورت و آزادی بود که عمل انقلابی را به جلو میراند». مارکس خود علاقه زیادی به یک خطیهای سیاسی نداشت ولی شعارهای مانیفست کمونیستی نام او و همکارش را جاودانه نمود. مارکس بین شعارهای ارتجاعی و انقلابی تفاوت قائل بود. باید به خاطر داشت که لازمه درک یک جمله قصار حل یک پازل یا پیچیدگی در معنای آن جمله است، در حالی که هدف یک شعار سیاسی تهییج مردم است، از این رو، آن هیچ ادعایی به عنوان پندی پر ارزش برای زندگی ندارد. مسلماً یک شعار به عنوان یک جمله فشرده میتواند حاوی اطلاعات زیادی باشد که بسیاری از آنها باید برای اغلب مخاطبین مستقیمش روشن باشند. هدف دادن صدا به چیزی است که صدا ندارد و یا ایجاد چیزی است که وجود ندارد.
مارکس در هجدهم برومر عنوان میکند که انقلابهای بورژوایی، شعر خود را از گذشته گرفته، در حالی که انقلاب سوسیالیستی از آینده میگیرد. اگر در انقلابات گذشته شعار فراتر از مضمون میرفت باید در انقلاب سوسیالیستی مضمون فراتر از شعار رود. او نشان میدهد که چگونه انقلابیون بورژوایی برای شکوهمند جلوه دادن مبارزات خود مجبور بودند از گفتمانهای گذشته قرض کنند. در نتیجه وظیفه انقلابیون نه تکرار و چسباندن عبارات، شعارها و گفتمانهای گذشته بلکه انتقاد بیامان و ایجاد شعر آینده از طریق خودسازی است. بنابراین مارکس وظیفهای بسیار مشکلی را بر عهده انقلابیون قرار میدهد.
۴
او خود در کتاب «مبارزه طبقاتی در فرانسه»، شعار بیاد ماندنی «انقلاب مرد! – زنده باد انقلاب!» را مطرح میکند. اما آیا این شعار خود تکیه بر گذشته ندارد؟ این شعار درواقع بر پایه شعار «شاه مرد، جاوید باد شاه!» قرار داشت. در فرانسه، نهاد سلطنتی و طرفدارانش به هنگام مرگ شاه قدیم و با معرفی شاه جدید، با گفتن این شعار بر تداوم سلطنت تأکید داشتند. به عبارتی، در سیستم افراد مهم نبوده بلکه بقای سلطنت اهمیت داشت. هر شاهی هر چقدر بزرگ و پر اهمیت، روزی میمرد. شاهان گذرنده اما سلطنت جاویدان بود. شاه جدید ادامه دهنده راه شاه قدیم محسوب میگشت. اما مارکس با دادن تغییرات کوچکی در جمله خود، افزودن خط تیره «-» ، معنی و مفهوم جدیدی به آن بخشید. جمله به گونهای تقسیم شده است که اگر چه قسمت اول بر مرگ انقلاب و قسمت دوم بر جاودانگی آن تأکید دارد اما این دو بر خلاف جمله شاه، به نوعی از یکدیگر مجزا هستند. او با استفاده از یک جمله تاریخی شناخته شده، با افزودن یک خط تیره بر دو واقعیت جداگانه تأکید میکند: اری انقلاب بورژوایی مرد اما این تمام واقعیت نیست ، یک انقلاب جدید سوسیالیستی در راه است که با انقلاب اولی نسبتی جز نام ندارد. آن مضمون کاملاً جدیدی دارد، مظهر تداوم انقلابات گذشته بورژوایی در فرانسه نیست بلکه نوع متفاوتی از انقلاب است.
شعارهای «نان، صلح، زمین» و «تمام قدرت بدست شوراها» شعارهای مهمی در بقدرت رسیدن بلشویکها محسوب میشدند. اما در مورد چگونگی شکلگیری این دو شعار نیز تصورات غیردقیقی رایج است که باید در مورد آنها کمی مکث کرد.
جنگ اول جهانی شکاف عمیقی در جنبش کارگری ایجاد نمود، از جمله بین ناسیونال سوسیالیستهایی که به نام دفاع از میهن به حمایت از جنگ پرداختند و انترناسیونالیستها. اما شکاف دیگری نیز در بین انترناسیونالیستها در مورد شعارهای ضد جنگ وجود داشت که بدان کمتر توجه شده است. در طی دو سال اول جنگ، لنین نه فقط پلمیک با طرفداران جنگ بلکه با مخالفین جنگ نیز داشت. بنا به هال دراپر، تاریخنگار امریکایی، در کتاب «جنگ و انقلاب» در بین سالهای ۱۹۱۶–۱۹۱۴ لنین چهار بار مجبور به تعویض شعارهای خود گشت، اما بلشویکها و لنین هر بار در توضیح شعارهای ضدجنگ ناکام شدند.
اول، در سپتامبر ۱۹۱۴ لنین طرفدار فرمول بد و بدتر بود. از آنجا که روسیه زندان ملل محسوب میشد، برای طبقه کارگر و ملل تحت ستم بهترین الترناتیو این بود که شووینیسم تزاری و روسیه بزرگ در جنگ شکست بخورد و از این طریق کارگران و ملل تحت ستم بتوانند با یکدیگر بر علیه حکومت تزاری متحد شوند. «تزاریسم صد بار بدتر از قیصریسم بود». بنابراین، لنین از »شکستگرایی انقلابی» نام میبرد. چنین سیاستی به معنی آن بود که در جنگ امپریالیستی، باید بین روسیه عقبمانده و آلمان پیشرفته فرق قائل شد. شکست روسیه به معنی پیروزی آلمان در جنگ بود. نتیجه ناخواسته آن که، سوسیالیستهای آلمانی قاعدتاً میبایستی از پیروزی کشورشان حمایت میکردند. در این صورت چرا بلشویکها به سوسیالدمکراتهای آلمان حمله مینمودند؟ در عمل حزب بلشویکها، چنین شعاری را نپذیرفت. این شعار لنین هیچگاه بازتاب زیادی در بیرون، در زمان طرح شعار، نیافت. در درون حزب نیز صدای اعتراض بر علیه این شعار بلند شد.
دوم، «شکست [انقلاب را] تسهیل میکند.». بلشویکهای مهاجر در ژنو ضمن رد ایده بد و بدتر لنین، خواستار آن گشتند که فرمولبندی شعار لنین عوض شود. این به معنی پذیرش محتوی نظر لنین بود اما بدون آنکه از اصطلاح « بد و بدتر» نامی برده شود. در نظر آنها شکست روسیه در جنگ موجب هموار شدن راه انقلاب میگشت. لنین اگر چه نظر بلشویکهای ژنو را نپذیرفت اما در عمل آن را اجرا کرد. فقط همچون شعار قبلی یک مشکل وجود داشت: اگر سوسیالیستهای روسیه آرزوی شکست کشورشان در جنگ با آلمان را دارند، چرا باید به سوسیالیستهای آلمانی برای کمک به رفقای روسیشان-از طریق مشارکت فعال در جنگ برای شکست روسیه- انتقاد کرد؟ این موضع بسیاری از سوسیالیستهای طرفدار جنگ بود. درواقع آنها برای پوشاندن ناسیونالیسم خود سعی میکردند دلایل قابل قبول انترناسیونالیستی بیابند. لنین به خوبی نیت اصلی آنها را افشا نمود اما هیچگاه نتوانست با این شعار به نتیجه دلخواه خود -لزوم پیشبرد سیاست ضد جنگ از سوی همه سوسیالیستها- برسد.
سوم، «ارزوی شکست در همه کشورها». شعار « شکست برای تسهیل انقلاب» برخلاف شعار اول، مختص روسیه نبود و به واقعیتی عام اشاره میکرد-یعنی بحران شکست در جنگ میتواند موجب تضعیف دولت مرکزی گشته و در صورت آمادگی و اتحاد نیروهای مترقی، میتوان از ان برای سرنگونی حکومت استفاده نمود. از این رو برای خلاصی از تضاد سیاستهای کارگری متفاوت در اروپا، لنین آن را به یک شعار عمومی انترناسیونالیستی تبدیل کرد: شکستگرایی برای همه سوسیالیستها. او در سال ۱۹۱۵ اعلام کرد که سوسیالیسم فقط زمانی وفادار به ایدههای خود باقی میماند که «به هیچ کدام از طرفین بورژوازی امپریالیستی نپیوندد، اعلام کند که هر دو طرف به یک اندازه بد هستند، و آرزوی شکست بورژوازی امپریالیستی در هر کشوری را داشته باشد». بنابراین فرمول جدید، «ارزوی شکست بورژوازی امپریالیستی در همه کشورها» بود. «ارزوی شکست» نتیجه بحث در باره جنگ بد و بدتر بود. اما در مورد این شعارنیز یک مشکل عملی وجود داشت. «ارزوی شکست» به خودی خود به معنی شکستگرایی نبود. کسی میتوانست شکستگرا باشد که تنها به آرزوی شکست بسنده نکند، بلکه همه اقدامهای عملی برای شکست را نیز بکار گیرد. نکته دیگر اینکه در این زمان شکست در جنگ به معنی شکست حکومت کشور اول توسط حکومت کشور دوم-حکومتی که سوسیالیستهای کشور اول از آن حمایت میکردند-بود. از این رو، در نهایت یک سوسیالیست روسی طرفدار شکست کشور خود، میتوانست به یک سوسیالیست دفاعگرای آلمانی بدل شود.(نگاه کنید به نزاع ایران و آمریکا و طرفداران مختلف این نزاع)
از سوی برخی از جناحهای حزب، اعتراض به این فرمولبندی بیشتر از فرمولبندی اول بود. این پرسش مطرح شد که آیا «ارزوی شکست» به معنی «ارزوی شکست نظامی توسط حکومت دشمن بود»؟ پاسخ لنین این بود که منظور او کمک به دشمن و یا «منفجر کردن پلها» نیست اما این توضیحات کمک زیادی به حل قضیه نکرد. توضیح مخالفین شعار ساده بود: انها «کار برای یک عمل انقلابی» را به خوبی درک میکردند اما «کار کردن برای شکست»، انهم در جنگی که از هیچکدام از طرفین جنگ حمایت نمیکردند، برایشان غیرقابل فهم بود.
چهارم، «در مقابل ریسک [شکست] متوقف نشو». با تشدید انتقادها، لنین شعار «ارزوی شکست» را به کنار نهاد. مخالفین شعار، از جمله بوخارین، پیروز شدند. در قطعنامه برن که از سوی لنین نگاشته شد بر این نکته تأکید میشود: در اثر گسترش مبارزه طبقاتی در درون روسیه، امکان شکست کشور در نتیجه تبلیغات انقلابی وجود دارد. اما «به خاطر چنین ریسکی نباید متوقف شد. ما آرزوی شکست را نداریم. آنچه آرزوی ماست ادامه مبارزه طبقاتی برای پیروزی انقلاب سوسیالیستی است؛ ما در جهت برآورده کردن این آرزو، با وجود درک این واقعیت که ممکن است تأثیر عملی بر برنامه نظامی گذارد، حرکت خواهیم نمود.»
در نهایت، لنین شعار «شکستگرایی» در همه اشکال آن را در ۱۹۱۶ به کنار گذاشت. لوکزامبورگ، لنین و تروتسکی و دیگر رهبران سوسیالیستی ضد جنگ، شعار «صلح مدنی»، که از سوی سوسیالیستهای دفاعگرا مطرح شده بود، را رد میکردند و بر ادامه مبارزه طبقاتی در طی جنگ در جهت انقلاب سوسیالیستی توافق داشتند.
شعار «نان، صلح، زمین» بلشویکها در پرتو این مباحثات و به منظور متحد کردن کارگران، دهقانان ، سربازان و همه اقشار و طبقات دیگری که از جنگ خسته شده بودند، بوجود امد. شعاری که انقلاب اکتبر سعی نمود به آن، با وجود جنگ داخلی طولانی وفادار بماند، هر چند که اجرای آن ساده نبود. بنا بر آنچه گفته شد، در طول جنگ لنین و بلشویکها راه طولانی را برای یافتن شعار مناسبی که هم در خدمت انقلاب، و هم مانعی در برابر درغلتیدن در سکتاریسم معمول چپگرایان بود، پیمودند. لنین دریافت که شکستگرایی موجب جدایی حزب از مردم عادی میگشت.
با وجود آنکه تروتسکی یکی از شخصیتهایی بود که در زمان جنگ اول جهانی در مباحث مربوط به شکستگرایی کاملاً دخیل بود و موضع دقیقتری نسبت به لنین داشت، مدتها طول کشید تا در جریان جنگ دوم جهانی موضع قاطعی نسبت به نیروهای فاشیستی اتخاذ کند.او پس از سقوط فرانسه بود که شعار شکستگرایی عام در مقابل جنگ را به کنار نهاد و جبهه ضدفاشیستی را پذیرفت.
۵
اما مهمترین شعار بلشویکها در انقلاب روسیه شعار دیگری بود. اگر برای بسیاری از انقلابهای بورژوایی، شعار «ازادی، برابری، برادری» اصلیترین نماد انقلاب بورژوایی در قرن نوزدهم بود، شعار «همه قدرت به شوراها» مهمترین شعار انقلابی در قرن بیستم محسوب میگشت. در مورد این شعار نیز باید گفت ، روایتی که از سوی تروتسکی بعد از انقلاب مطرح شد، همچنان مورد پذیرش بسیاری از چپگرایان، اعم از تروتسکیست و غیر تروتسکیست، میباشد . اما لارس تی لی روایت متفاوتی را بر اساس پژوهشهایش را طرح میکند، که به واقعیت نزدیکتر است.
این شعار بسیار فشرده، و قابل فهم از سوی همه نیروهای انقلابی در کشمکشهای سیاسی ۱۹۱۷ بود. در پشت آن اختلافات درونی بلشویکها نیز حضور جدی داشت. با این حال، در زبان روسی از سه کلمه تشکیل شده است «وسییا وِلاست سوویتُم». انقدر کوتاه که بر روی هر پلاکاردی به راحتی جا میگرفت. انقدر گسترده که قابل استفاده در موقعیتها و زمینههای کاملاً متفاوتی بود. انقدر عمیق که در پشت آن دریایی از اختلافات استراتژیکی و تاکتیکی قرار داشت. انقدر ظریف، که بدون آنکه به طور آشکار خواهان سرنگونی حکومت موقت شود، آن را از قدرت خلع میکرد.
اینشتین زمانی گفت: «هر چیزی باید تا جای ممکن ساده شود، اما نه سادهتر» از انچه که باید باشد. این شعار درست این خواسته اینشتین را برآورده میسازد. ساده، قابلفهم در عین حال نمیتوان آن را سادهتر نمود. اگر زمانی فدائیان، به غلط، جنگ مسلحانه را هم استراتژی و هم تاکتیک خود تلقی میکردند، در شرایط انقلابی روسیه آن هم استراتژی و هم تاکتیک محسوب میشد. این شعار هم یک استراتژی برای جنبش طبقاتی، برای پروژه هژمونی پرولتاریا، برای اتحاد استراتژیک کارگران و دهقانان محسوب میشد، هم از سوی دیگر بهترین تاکتیک برای حزب برای حل مسأله قدرت و نمایندگی سیاسی، و خالی کردن زیر پای حکومت موقت بود.
بر اساس روایت تروتسکی، حزب با تزهای لنین خود را »تجدید سلاح نمود»، به عبارتی آن تزها، اغازی نوین برای حزب محسوب میشد. بنا بر طرفداران امروز او، لنین در تزهای اوریل ایده «انقلاب مداوم» تروتسکی را پذیرفت و با رد کردن سیاست «نیمه بلشویکی» بلشویکهای پتروگراد و نیز پرنسیپهای قدیمی بلشویکها ، شوک بزرگی در میان رهبران و اعضای حزب ایجاد کرد.اما لارس لی معتقد است که تزهای اوریل، یک بازنگری بزرگ در خلاف جهت سیاستهای پیشین بلشویکها محسوب نمیشد، بلکه در اصل متکی بر سیاست قدیمی طبقاتی بلشویکها بود. ضمنا، شعار «همه قدرت به دست شوراها» برخلاف بسیاری از روایتهای متداول، نه در اوریل بلکه در ماه مه به شعار حزب بدل گشت. یعنی پس از فروکش کردن بحث در مورد تزهای اوریل، این شعار به شعار حزبی بدل گشت.
بنا بر درک قدیمی بلشویکها از زمان انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، هدف اصلی مشارکت مارکسیستها در انقلاب، «به پیش راندن نیروهای انقلاب» بود، یعنی وظیفه کارگران و دهقانان رساندن انقلاب به انتهای آن بود. برای نایل شدن به چنین هدفی، آنها میبایست در جامعه به یک نیروی هژمون بدل میگشتند. بر پایه چنین درکی طرح شعار «همه قدرت به دست شوراها» چندان عجیب نبود.مشکل اصلی رهبران داخلی بلشویکها، از جمله استالین و کامنف، این بود که خود شوراها، قدرت مرکزی را به حکومت موقت بخشیده بودند. آنها در انتظار این بودند که شوراها به اشتباه خود پی برده و روزی «قدرت را به طور کامل در دست خود گیرند» (کامنف) امابلشویکهای پتروگراد حاضر نبودند که در مقابله با حکومت موقت، چنین هدفی را به شکل شعار مطرح کنند. در نظر انها، طرح چنین شعاری فقط مقابله با حکومت موقت نبود، بلکه تصمیم خود شوراها را زیر علامت سؤال قرار میداد. از سوی دیگر آنها معتقد بودند حذف زودهنگام حکومت موقت موجب تشتت در میان نیروهای انقلابی میشد. به گفته آنها «کسب قدرت شقالقمر نبود اما حفظ آن عمل بسیار مشکلی تلقی میگشت.»
با بازگشت لنین به روسیه، خواسته کسب قدرت کامل شوراها به طور آشکار مطرح شد، اما تفویض کامل قدرت وابسته به نظر نمایندگان شوراها بود. اعلام آشکار چنین هدفی موجب شکاف بیشتر حکومت موقت و شوراها گشت. بلشویکها وظیفه اصلی خود را متقاعد کردن شوراهای کارگری و نمایندگان سربازان برای درک یک موضوع اساسی قرار دادند: تا زمانی که قدرت در دست حکومت موقت است، جنگ پایان نخواهد یافت. در شرایط روسیه «دفاع انقلابی» معنایی ندارد. لنین صریحاً مطرح کرد که از حکومت موقت نباید هیچ «تقاضایی» نمود، چرا که چنین «تقاضاهایی» به معنی پراکنده نمودن تصوری نادرست در مورد حکومت موقت بود. از نظر وی، آنچه که برخی از رهبران بلشویکها در مورد «کنترل» حکومت موقت مطرح میکردند، بیمعنی بود.
۶
برخلاف تصور بسیاری شعار «تمام قدرت به شوراها» در تزهای اوریل وجود ندارد. کنفرانس سراسری بلشویکها شعار «قدرت کامل دولتی» برای کارگران و دهقانان را مطرح نمود. از نظر لارس لی، نه لنین و نه هیچیک از دیگر رهبران معروف بلشویکها، مؤلف شعار هم نبودند. در ۲۱ اوریل ۱۹۱۷ عکسی در پروادا منتشر شد که در ان یکی از بلشویکهای گمنام که با مجموعه مباحث بلشویکها در مورد رابطه حکومت موقت و شوراها، و نیز نظر جدید بلشویکها در مورد دموکراسی شورایی آشنایی داشت، شعار «تمام قدرت به شوراها» را بر روی پلاکاردی نوشته بود. این پلاکارد نظر لنین را به خود جلب نمود و بعداً در دوم ماه مه، در مورد این شعار مقالهای در پراودا نوشت. در نتیجه، تزهای اوریل که در اوایل اوریل مطرح شدند، چنین شعاری را در شکل معروفش مطرح نمیکند، بلکه چند هفته بعد از آن، این شعار توسط لنین پیش کشیده میشود. قطعاً بدون جلب توجه لنین به چنین شعاری، بدون بحثهای اولیه بلشویکها در مورد قدرت شوراها، چنین شعاری به یکی از معروفترین شعارهای دنیا تبدیل نمیشد. بنابراین میتوان گفت که شعارهای بزرگ زاده نمیشوند، بلکه کشف میگردند.
تاکنون، برخورد با شعارهای انقلاب ایران از چند زاویه مختلف صورت گرفته است. در این نوشته به چند گروه مختلف به طور مختصر، اشاره میشود.
- برای برخی در بررسی پروسه شکلگیری انقلاب، مطالعه شعارها، «نشان میدهد که چه نیروهایی در مبارزه و مراحل مختلف آن مشارکت داشتهاند. استراتژیشان و میزان کارایی و حدود عمل انقلابیشان چه بوده است. کدام گروه در آغاز و دوران حرکت آرام نهضت، و کدام گروه در فرجام و دوران حرکت رادیکال ان، کاربرد مشخص و تعیینکنندهیی داشته است» (مختاری، بررسی شعارهای دوران قیام).
- برخی دیگر چون خانم قهرمانی و آقای رهبر، بر اساس نتایج انقلاب به شعارهای انقلاب برگشته و نتیجه میگیرند که از همان ابتدا میشد نتایج انقلاب را حدس زد.
- کسانی چون مهندس مهدی بازرگان با بررسی شعارهای انقلاب و پیامدهای آن، به این نتیجه میرسند که انقلاب به بیراهه رفته است.
- کسانی چون محمد حسین پناهی، نویسنده کتاب جامعهشناسی انقلاب اسلامی و یا فریبا شایگان که به «بررسی اهداف، ایدهالها و ارزشهای انقلاب اسلامی» پرداختهاند، هم شعارهای انقلاب، هم سخنان خمینی و هم نتایج انقلاب، همه بر هم منطبق بودند. از این رو، هیچ کژروی در انقلاب رخ نداده است.
در میان چند گروه بالا، مختاری با بررسی ۸۰۰ شعار موزون- که بنا به گفته او با مراجعه به ۱۰۰۰ شعار جمعاوری شده توسط نورالدین بزرگمهر مقایسه و تکمیل گشته بود- به تجزیه و تحلیل آماری شعارهای انقلاب پرداخت. این تجزیه و تحلیل با وجود امکانات کم آن زمان، هنوز هم بهترین تجزیه و تحلیل از شعارهای انقلاب محسوب میشود. مهدی بازرگان در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» بر اساس نوارهای مانده از انقلاب، به درصد بندی شعارها پرداخت. و در نهایت پناهی با اضافه کردن دو سال به روند انقلاب، یعنی ۱۳۶۰–۱۳۵۶ به بررسی بیش از چهار هزار شعار میپردازد.
بازرگان با تکیه بر شعارها و پوسترهای راهپیماییهای سه روز مهم مذهبی، یعنی عید فطر، تاسوعا و عاشورا شعارها را به چهار دسته تقسیم میکند:
- شعارهای ضد استبدادی. در حدود ۳۸ درصد
- انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، در حدود ۳۱ درصد
- رهبری خمینی، در حدود ۱۶ درصد
- یاد گذشتگان، در حدود ۱۵ درصد
بنابراین او، اولاً چند حادثه معین در تهران را انتخاب میکند، دوما، شعارها را به چهار دسته تقسیم میکند به طوری که همه مخالفین غیرمذهبی که در راهپیماییهای مزبور وجود داشتند کاملاً حذف شوند. در نهایت او سه دسته را یعنی نوجوانان، مارکسیسم و روحانیت را فاتحین انقلاب برمیشمرد. قطعاً هیچکس در مورد رهبری روحانیت از شهریور ۵۷ به بعد اختلاف نظری ندارد، اما در باره دو مورد دیگر جای بحث و مجادله زیاد است. بازرگان ضمن گذری کوتاه در «تاریخ» فعالیت مارکسیستها، مطرح میکند که آنها همیشه از انقلاب مشروطیت به بعد در صحنه مبارزه حضور داشتهاند. اما به چه دلیل مارکسیستها یکی از فاتحین انقلاب بودند؟ آنها نه در شکل حزبی بلکه «به صورت عامل فرهنگی گسترده» در انقلاب پیروز شدند. او در مورد نشانههای پیروزی مارکسیسم میگوید:
«نشانههای این گردانندگی و پیروزی را در انقلاب اسلامی و بویژه در حرکت روحیههای تخاصم، تضاد، تخریب و طرد میبینیم که جلوه عام داشته است، و در ابروهای در هم کشیده و مشتهای بهم فشرده در فحشها و مرگ بر فلانها و اعدام باید گرددهای یادگار تودهاییها که کمترین سنخیت با ادب ایرانی و مخصوصاً با اخلاق اسلامی ندارد… ستیزهجویی ریشهکنی علیه سرمایه و زمین و بخش خصوصی… تصرف اراضی کلیه مالکین و غیرمحلیها..» به عبارتی هر بیادبی و جنایتی نتیجه نفوذ گفتمان مارکسیستها بوده است، حتی «ابروهای درهم کشیده»!
کتاب بازرگان، انقلاب در دو حرکت اولین بار در تابستان ۱۳۶۳ منتشر میشود. این کتاب در اواخر ۱۳۶۲، وقتی که محمد خاتمی وزیر ارشاد بود، برای اجازه انتشار به وزارت ارشاد فرستاده شد و خاتمی اجازه انتشار آن را بلافاصله به محمد توسلی اعلام میکند. یک سال قبل از چاپ کتاب، رهبران حزب توده که از مخالفان اصلی نهضت آزادی بودند، مانند بسیاری دیگر از نیروهای اپوزیسیون پس از شکنجه در جلو دوربینهای تلویزیونی حاضر شدند. با این حال، وی مدعی میشود که مارکسیستها یکی از «فاتحین انقلاب» بودند.
او حتی اطلاعات درستی در مورد آمار طرفداران جمهوری اسلامی نمیتواند ارائه دهد. مدعی میگردد در رفراندوم جمهوری اسلامی، که در زمان نخستوزیری خود او برگزار شد، ۹۸ درصد مردم «با پای خودشان به حوزهها رفتند و بدست خودشان ورقه مثبت در صندوقها ریختند.»، در حالی که ۹۸ درصد شرکتکنندگان به جمهوری اسلامی رأی دادند. بسیاری در رفراندوم، بنا بر آمار غیردولتی در حدود سی درصد، به دلایل متفاوت و نه فقط مخالفت فعال با حکومت جدید، در انتخابات شرکت نکردند. این رقمی است که او به عنوان رئیس دولت مسئول انتخابات، میبایست بهتر از هر کس دیگری میدانست.
وی مدعی میگردد که عامل اصلی «تقسیم و تفرقه جامعه» مارکسیستها بودند و قبل از آن، «ما در میان خودمان، جز معدود قلیلی از مارکسیستها و مارکسصفتان، ضد انقلاب نداشتیم» چپها «عناوینی از قبیل ضدانقلاب، طاغوتی، فئودال و غیره را وارد فرهنگ بعد از پیروزی جامعه ایران کردند. پس از آنکه این اصطلاحات و تصورات داخل ذهن و زبان جوانان تند و مکتبیهای ما گشت افشاگریها و وصله زدنها به وسیله خود مسلمانها شروع گردید» بنابراین تخم و نفاق و کجروی را مارکسیستها در انقلاب کاشتند و «وحدت ۹۸ درصدی مردم ایران» که همه طرفدار جمهوری اسلامی بودند، را به هم زدند.از نظر او به جز حزب توده، «بعضی گروهکهای چپ مانند تروتسکیستها و چریکهای فدایی اکثریت خود را مدافع انقلاب و جمهوری اسلامی و حتی مدافع ولایت فقیه و خط امام نشان میدادند تا امکان فعالیت آزاد داشته و هم برنامههایشان را اجرا کنند و خط بدهند و هم بهموقع مقتضی ضربه لازم را بزنند». نتیجه آن که، برای او به عنوان « رهبر لیبرالهای ایران» مسأله آزادی سیاسی دگراندیشان، با هر نیت پلیدی، اصلاً اهمیتی نداشت. او تا آنجا پیش میرود که مدعی میگردد در زمان شاه مارکسیستها از آزادی بیشتری نسبت به مذهبیها برخوردار بودند و همه چیز را وارونه جلوه میدهد: «امریکاییها و اروپاییها به هیچ وجه بدشان نمیاید که تفکرات الحادی و مارکسیستی در میان ما رشد نماید، کما آنکه در زمان شاه پیدا کردن کتابهای مارکسیستی راحتتر از کتابهای اسلامی نظیر طالقانی و شریعتی و غیره بود.».
پناهی نیز با در هم امیختن دو مرحله متفاوت یعنی مرحله قبل از سرنگونی نظام پادشاهی با مرحله تثبیت جمهوری اسلامی عملاً تجزیه و تحلیل خود را بسیار تضعیف نموده است. این امکان وجود داشت که با تکیه بر کار بزرگمهر و دیگران، شعارهای قبل از سرنگونی و پس از آن جدا میگشتند؛ البته اگر این کار بدون عمد، و نه به خاطر بهتر کردن کردن آمار به نفع جمهوری اسلامی، صورت گرفته باشد. در صورت جدا کردن شعارها، امکان بررسی پروسه انقلاب از آغاز تا سرنگونی شاه و پروسه تثبیت وجود داشت. از زمانی که روحانیت قدرت را بدست گرفت، و حتی قبل از آن به شهادت خاطرات رهبران جمهوری اسلامی، نیروهای حاکم و اپوزیسیون در شرایط یکسانی قرار نداشتند. رادیو، تلویزیون، بخش بزرگی از مطبوعات در انحصار رژیم حاکم بود، ضمن آنکه سرکوب و کشتار نیروهای مخالف نیز به شکل بارزی در تمام سطوح جامعه در جریان بود. در چنین شرایطی، نمیتوان آمار شعارهای دیکته شده در بلندگوهای تبلیغاتی از سوی نیروهای حاکم را با شعارهای اپوزیسیون همسنگ نمود. اما قبل از انقلاب شرایط کاملاً متفاوت بود و بلندگویهای دولتی و نهادهای سرکوب در اختیار نیروهای مذهبی قرار نداشتند.
از سوی دیگر پناهی بدون در نظر گرفتن ماهیت لغزنده برخی از شعارها، و دستهبندی انها در یک مقوله ثابت، ظرافت و چندگانگی شعارها را در نظر نمیگیرد. برای او رسیدن به عدد ۱۰۰ درصد بیش از هر چیز دیگری اهمیت داشته است، در حالی در بسیاری از موارد، میتوان و باید یک شعار را در دو یا سه دسته متفاوت قرار داد، کاری که مختاری به دقت انجام داده، بدون آنکه آن را پنهان نماید. نتیجه آنکه با محبوس کردن یک شعار در یک مقوله، هدف اصلی که تجزیه و تحلیل رفتار مردم و گروههای سیاسی در طی انقلاب بوده است، کاملاً از یاد رفته است .
۷
تدا اسکاچپول نامی بسیار آشنا در میان روشنفکران ایرانی است. او در بحبوبه انقلاب ایران کتاب معروف خود به نام «دولتها و انقلابهای اجتماعی» را -که به طور اخص به بررسی انقلابات بزرگ فرانسه، روسیه و چین میپردازد- منتشر کرد. وی ضمن مقایسه همه نظریات مختلف در مورد انقلابات، تمرکز خود را بر تشابهات آنها بدون در نظر گرفتن توضیحات گوناگون نظریهپردازان قرار داد. اسکاچپول از این طریق توانست چند تشابه مهم در میان انقلابات بزرگ بیابد. اول، همه نظریات انقلاب از مارکس گرفته تا توکویل و دورکیم با وجود توضیحات مختلف بر این نکته تأکید دارند که نوسازی جامعه روند بسیار زجراوری است و منجر به نارضایتی در جامعه میگردد. دوم، جنبشی که متکی بر یک سازماندهی قوی و ایدئولوژی معینی است میتواند با عزم راسخ خود نظم اجتماعی را مختل سازد. سوم، جنبش انقلابی پس از پیروزی انقلاب میتواند تمام برنامههای خود را به اجرا در اورند.
اسکاچپول همه این نظرات را رد نمود. از نظر او مدرنسازی نمیتواند منجر به انقلاب شود. در مورد ایدئولوژی و اجرای برنامههای انقلابیون نیز او این توضیح ساده را ارائه نمود که تاریخ انقلابات را پیروزمندان انقلاب مینویسند. همه این انقلابیون اعم از لنین، مائو، کاسترو و غیره پس از پیروزی اعلام میکنند که از همان ابتدای انقلاب، مردم به تبعیت از برنامه اعلام شده انان در انقلاب شرکت نمودهاند و آنها به تغییراتی که در جامعه صورت میگیرد از قبل رأی دادهاند. بنابراین او چند انتقاد اساسی را مطرح میسازد:
اول، اینکه نظم اجتماعی موجود به رضایت یا موافقت اکثریت افراد جامعه بستگی دارد و نظام حاکم بایستی مشروعیت سیاسی داشته باشدتا بتواند به حکومت خود ادامه دهد استدلال نادرستی است. بسیاری از حکومتها مشروعیت سیاسی ندارند اما به حکومت خود ادامه میدهند. اسکاچپول معتقد است که تکیه بر مشروعیت سیاسی باعث شده است که نسبت به قدرت سرکوب رژیمهای حاکم کم توجهی شود.
دوم، تأکید بر عزم راسخ انقلابیون در برپایی انقلاب ما را دچار توهم در مورد علل انقلاب میسازد.از نظر وی، انقلاب را انقلابیون نمیسازند بلکه آن اتفاق میافتد. حکومتها ابتدا متزلزل میشوند و بعد اکثر مردم وارد میدان میگردند. مهم این تزلزل اولیه حکومت است. حال باید به این پرسش جواب داد که چه اتفاقی در جامعه رخ میدهد که دولت نمیتواند قاطعانه تصمیم به سرکوبی مردم بگیرد. او در اینجا از جمله تأکید بر نقش مستقل دولت در جامعه دارد.
سوم، (مهممترین نتیجه برای بحث حاضر): نتایج انقلاب را نیز انگیزههای اولیه انقلابیون تعیین نمیکند. این به معنی آن نیست که انقلابیون منافع یا انگیزههای معینی نداشته باشند بلکه تأکید او بر این نکته است که کشمکش بین انقلابیون، محدودیتهای ساختاری داخلی، شرایط خارجی همه اینها بر نتایج انقلاب تاثیرگذار هستند و از این رو نمیتوان از قبل نتایج انقلاب را تعیین نمود. مقاصد اولیه انقلابیون در برخورد با شرایط سخت ساختاری موجود ممکن است که دچار تغییرات زیادی شوند.
اسکاچپول در عین حال چند پیشنهاد مشخص را مطرح میسازد.
اول، بایستی به عوامل غیر ارادی توجه نمود.
دوم، بایستی به روابط بینالمللی دقت کرد.
سوم، «زمان جهانی تاریخی» را در نظر گرفت
چهارم، استقلال نسبی دولت نسبت به طبقات حاکم را باید مد نظر قرار داد.
بنابراین از نظر اسکاچپول باید به عواملی توجه کرد که هم جامعهشناختی هستند و هم تاریخی. او پس از انقلاب ایران، بر لزوم تغییرات کوچکی در برخی از نظریات خود اعتراف کرد، از جمله اینکه ایدئولوژی در برخی از انقلابات نقش مهمتری را ایفا میکند و از این رو کمی از نظریات ساختارگرایی اولیه خود فاصله گرفت. اما نکته مهم در اینجا تأکید بر این واقعیت است که قبل از پیروزی هر انقلاب، طبقات اجتماعی و نیروهای سیاسی متفاوتی بر علیه حکومت بسیج میشوند. پس از پیروزی، توازن نیروهای داخلی و بینالمللی، ایدئولوژی و برنامه سیاسی نیروهای حاضر در حکومت جدید پیامدهای انقلاب را معین میکند. پیامدهای انقلاب در ارتباط با شعارهای انقلاب هستند اما بین این دو یک رابطه کاملا مستقیم وجود ندارد. از این رو فقط کافی نیست با تکیه بر پیامدهای انقلاب حضور نیروهای متفاوت در دوران بسیج انقلاب را کتمان کرد، کاری که بازرگان مینماید، و یا اینکه از برخی از شعارهای انقلاب، پیامدهای بعدی انقلاب را از قبل حتمی تلقی نمود. بزرگترین مشکل انقلاب ایران آن بود که متحجرترین بخش شرکتکننده در انقلاب به دلایل مختلف ، از جمله تشتت در نیروهای مخالف روحانیت، توانست هژمونی خود را کاملاً تثبیت نماید.
دو مثال. در انقلاب روسیه شعار اصلی، «نان،صلح، زمین» بود و نه سوسیالیسم. بلشویکها و لنین آغاز انقلاب سوسیالیستی در یک کشور را ممکن میدانستند اما استقرار سوسیالیسم در یک کشور، آن هم در روسیه، برای انان قابل تصور نبود. از این رو آنها در انتظار انقلاب سوسیالیستی در آلمان و کشورهای دیگر اروپایی بودند. اما روسیه انقلابی هیچ کمکی از خارج دریافت نکرد. بعد از مرگ لنین، ابتدا بوخارین با تکیه بر برخی از نظرات لنین امکان استقرار سوسیالیسم در یک کشور را ممکن دانست. پس از وی، استالین چنین ادعایی را مطرح و سپس به اجرا گذاشت. اما در سال ۱۹۱۷ و یا حتی ۱۹۱۸ آنها چنین نظری نداشتند. بعد از شکست انقلابهای اروپا، آنها مجدداً با تکیه بر بعضی از نوشتههای لنین مطرح ساختند که بلشویکها از همان ابتدا نیز چنین الترناتیوی را مد نظر گرفته بودند. همه بلشویکها قطعاً و از صمیم قلب خواهان برقراری فوری سوسیالیسم در روسیه بودند، اما برآورده کردن چنین ارزویی را بدون کمک دیگران ناممکن میدانستند. در نهایت، در زمانی که همه نیروهای اپوزیسیون عملاً سرکوب شدند و انقلابی در اروپا به وقوع نپیوست، آنها بر سر دو راهی استقرار سوسیالیسم در یک کشور و درجا زدن قرار گرفتند و اولی را برگزیدند.
۸
پس از انقلاب بهمن، مسأله حجاب به یک مسأله مرکزی برای حکومت بدل شد. بنا به گفته بازرگان، تا قبل از سرنگونی رژیم سلطنتی نه از ولایت فقیه خبری بود، نه از صدور انقلاب و مرگ بر لیبرال و بیحجاب.بنا به تحقیقات پناهی، از میان ۳۵۹ شعار «مربوط به ارزشها، اهداف و ارمانهای فرهنگی انقلاب» در طی دو سال قبل و دو سال بعد از انقلاب فقط ۲۳ شعار یعنی ۶ درصد انان مربوط به حجاب بود. باید توجه داشت که اکثر این شعارها پس از سرنگونی مطرح شدند. بنا بر بررسی که فریبا شایگان از مجموعه سخنرانیها و نوشتههای خمینی به عمل آورده است، از مجموع ۲۹۱ موردی که به طور تصادفی برای مقایسه با آمار پناهی انتخاب شده بود و خمینی در باره «اهداف، ایدهالها و ارزشهای فرهنگی انقلاب اسلامی» نظرات خود را به نوعی مطرح کرده بود، فقط یک مورد یعنی سه دهم درصد به طور مشخص به مسأله حجاب اختصاص داشت. این به آن معنی نیست که مسأله حجاب برای روحانیت ارزشی نداشت- که بسیار داشت- و یکی از پایههای اصلی «ارزشهای اسلامی» محسوب میشد. اما در ابتدای انقلاب و در شرایط بهتر توازن نیروها، امکان عقبنشینی در مورد آن وجود داشت.
همانطور که گفته شد،چند برخورد نادرست با مسأله شعارهای انقلاب دیده میشود. طرفداران کنونی جمهوری اسلامی که سعی دارند پیامدهای انقلاب را کاملاً منطبق با خواسته مردم نشان دهند. از آنجا که آمار و واقعیات با این هدف کاملاً جور در نمیایند، شعارهای قبل و بعد از انقلاب درهم امیخته میشوند.
مهدی بازرگان در «انقلاب در دو حرکت» اگرچه وحدت مردم بر علیه شاه را میبیند، به حضور اقشار مختلف در انقلاب اذعان دارد، اما در نهایت نمیتواند درک کند که در پشت مخالفت «مردم» با شاه، خواستههای متفاوتی وجود داشتند. در هر انقلاب و جنبشی پس از پیروزی انقلابیون، توازون نیروها در داخل و خارج، میزان اتحاد و همکاری اپوزیسیون جدید پس از پیروزی، امکانات اپوزیسیون تازه در بسیج مردم، استراتژی مناسب در برخورد این نیروها با یکدیگر و حکومت، تلاش برای یافتن شعارهای مناسب برای بسیج تودهای بر نتایج انقلاب تأثیر دارند. در کشور ما، اختلافات ایدئولوژیک نیروهای مخالف جمهوری اسلامی یکی از مشکلات بود. این اختلاف نه فقط در میان لیبرالهایی چون بازرگان و مارکسیستهایی چون کیانوری وجود داشت بلکه تشتت در میان همه نیروها بسیار زیاد بود. بازرگان در کتاب خود نه فقط چپها را عامل همه بدبختیها میداند، بلکه حتی نقش مثبتی برای ایتالله شریعتمداری نیز قائل نیست. اما، این اختلافات کتمانناپذیر، مشکل اصلی اپوزیسیون نبود. عده زیادی عملاً در اپوزیسیون قرار داشتند، ولی خود را اپوزیسیون نمیدانستند. آنها خود را صاحب انقلاب تلقی میکردند و هیچیک دیگری را به عنوان نیروی سیاسی که در جامعه حضور داشته و خواهد داشت، و از این رو دارای حقوق معینی بود، در نظر گرفته نمیگرفت.
بسیاری از چپها با تمسک به شعار مارکس «انقلاب مرد – زنده باد انقلاب» بدون آن که منطق درونی این شعار و میزان قدرت خود را دریابند، در پی انقلابی سوسیالیستی بودند، برخی دیگر نیز از همان روز اول به جمهوری اسلامی رأی دادند. تجربه بهمن و سرنگونی شاه به همه نشان داده بود که با وجود همه اختلافات ایدئولوژیک، همکاری سیاسی برای رسیدن به برخی از خواستههای سیاسی کاملاً ممکن بود اما چنین ضرورتی را هیچیک از نیروهای سیاسی مخالف حکومت روحانیت نمیپذیرفت.در ایران مسلماً نیاز به انقلاب دیگری بود اما نه برای سرنگونی حکومت تازه به قدرت رسیده، بلکه انقلاب در نحوه همکاری نیروهای اپوزیسیون جدید برای مقابله با دیکتاتور جدید. شاید شعار مناسب از همان روز اول چیزی در این مایه بود: «دیکتاتور رفت – مقابله با دیکتاتوری جدید». این فرصتی بود که در ابتدای انقلاب از لیبرالها گرفته تا چپها از دست دادند.
در پاسخ به این پرسش که آیا انقلاب ایران به خواستههای خود رسید. برخی از خواستهها مسلماً به اجرا در امدند. از میان ۸۰۰ شعار مورد بررسی مختاری، ۴۰۰ شعار یعنی ۵۰ درصد ضد رژیم شاه بودند، از این میان ۲۸۰ شعار یعنی ۳۵٪ انان فقط ضدشاه بودند. ۹۲ شعار یعنی در حدود ۱۲ درصد ضد امپریالیستی، ۱۶۰ شعار یعنی ۲۰ درصد شعارها حمایت از خمینی بود. در مجموع ۸۰ درصد شعارها (۶۴۰ شعار) جنبه فردگرایی داشت. اینها شعارهایی بودند که بلافاصله به اجرا در آمدند، شاه رفت و خمینی امد. رابطه با غرب محدود شد، جابجایی طبقاتی در قشر حاکم ایجاد شد. ۸۶ شعار یعنی کمی بیش از ۱۰٪ شعارها مربوط به گروههای سیاسی بود که بسیاری از انان به اجرا در نیامدند، اما شعار جمهوری اسلامی که در هفتههای اخر قبل از سرنگونی، به جمع شعارها پیوسته بود، بلافاصله به اجرا گذاشته شد. ولایت فقیه که در قانون اساسی مورد تأیید خمینی نیز وجود نداشت، به مهمترین اصل انقلاب اسلامی بدل گشت.
محمد رهبر معتقد است که «انقلاب۵۷ انگار در تاریخ صفر شکل گرفت. بی اینکه تجربهای در یاد مردمان از مشروطه و نهضت ملی مصدق مانده باشد. اتوپیای حکومت اسلامی و لذت جنگ مسلحانه که از سوی گروههایی مثل فداییان خلق و مجاهدین تبلیغ میشد، همه آنچه از گذشته رسیده بود را در الزایمری عاطفی میشست.» اما برعکس، مشارکتکنندگان انقلاب ایران دچار الزایمر نشده بودند. آنها دقیقاً شکستهای انقلاب مشروطه و نهضت ملی مصدق را در خاطر داشتند.
روشنفکران، غربگرایی روشنفکران مشروطه را در خاطر داشتند و به غربزدگی رسیدند.
روحانیت، تجربه فضلالله نوری و کاشانی را در یاد داشت و این بار برای گرفتن قدرت انحصاری و بدون حضور دیگران، خیزش برداشت. خمینی اگرچه طرفدار مدرس بود، اما سلطنت فقها در لباس جمهوری را آرزو داشت در حالی که مدرس خواهان سلطنت شاهان ضمن تبعیت آنها از قوانین شرع بود.
حزب توده، شکست همکاری خود با مصدق را در خاطره داشت و از همان روز اول در خدمت جمهوری اسلامی در امد.
بسیاری از نکات پیشنویس اولیه قانون اساسی جمهوری اسلامی با توجه به قانون اساسی دوران مشروطیت نوشته شده بود.
مردم و دیگر نیروهای سیاسی جوانتر، با توجه به شکست نهضت ملی مصدق و کودتای ۳۲ نه به پیامهای شاه و نه بختیار باور نکردند.
سر چشمه اصلی شعارهای ضدامریکایی در انقلاب ایران شکست نهضت ملی نفت بود.
ضمن آنکه جمهوری اسلامی در طی چهل سال حکومت خود نتوانسته نه مصدق را از خاطرهها بزداید و نه کاشانی و نوری را به عنوان شخصیت ملی به خورد مردم دهد. در عوض، امروز بسیاری از مخالفین، از چپ و راست دچار الزایمر شده و حوادث دوران سلطنت پهلویها و نیز چگونگی سپردن رهبری به روحانیت را کاملاً از خاطر زدوده اند.
۹
شعارها در بسیج مردم و کشاندن آنها به خیابان نقش بزرگی دارند. اما رابطه مستقیمی بین شعارهای یک جنبش و پیامدهای آن وجود ندارد. این به معنی آن نیست که هر انقلابی بدون توجه به شعارهای اولیه خود میتواند ادعای پیروزی انقلاب را سر دهد. مسلماً بین این دو یک رابطه وجود دارد، اما باید بیاد آورد که از یک یا چند شعار نیز نمیتوان به نتایج انقلاب رسید. نیروهای فاتح در صورت خمودگی اپوزیسیون، عدم مقاومت نهادهای مدنی و سیاسی میتوانند ضمن اجرای برخی از شعارها، بسته به عوامل مختلف ، تغییرات مهمی در جهت ایدههای خود اعمال کنند. سیر انقلاب چه قبل از پیروزی و چه بعد از آن وابسته به بسیج نیروها، میزان حضور مردم در خیابان ، اتحاد نیروهای مترقی برای رسیدن به خواستههای مشترک و مشارکت فعال در سیر حوادث است. شعارهای مناسب یکی از اشکال چنین بسیجی است. معمولاً این شعارها نه توسط رهبران سیاسی بلکه نیروهای خوش ذوق دیگر درست میشوند. رهبران اگر خود توان ساختن چنین شعارهایی را ندارند، بایستی حداقل، توانایی کشف آنها را داشته باشند.
اما چرا در عکس بالا، شعار دست راست بسرعت در جامعه جا باز کرد اما شعار دست چپ به موفقیتی نرسید؟ بنا به گفته مختاری ۳۵٪ شعارهای انقلاب عامیانه بودند. بخشی از این شعارها در زمره شعارهای لومپنی قرار داشت. آیا میتوان از آنها دفاع نمود؟ اینها پرسشهایی هستند که در بخش بعدی به آن پرداخته خواهد شد.
ادامه دارد
منابع
- ویکیپدیا
- مریم قهرمانی، پاییدن شهبانو تا زایاندن شاه»
- مهدی بازرگان، انقلاب ایران در دو حرکت
- محمد مختاری، بررسی شعارهای دوران قیام
- محمد رهبر، شعارهایی که انقلاب ایران را ساخت
- محمد حسین پناهی، جامعهشناسی شعارهای انقلاب اسلامی
- فریبا شایگان، بررسی اهداف، ایدهالها و ارزشهای انقلاب اسلامی
- لارس تی لی، بیوگرافی یک شعار
- میکائیل تسانگاریس، ارتباط رادیکال و شعارهای اجتماعی رسانهای-سیاسی
- یان میزکوسکی، شعار چیست؟
- الیوت کولا، مجله مطالعات خاورمیانه
- نیو لفت ریویو
شعر فردا را
سازمان انقلابی ای که مردم را تشکل دهد و همه گیر باشد ،خواهد خواند
در غیر اینحالت خیابانها از تعفن لاشه ها پر خواهد شد “لنین”