یکشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۳
یکشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۳

سعید عباسی، مبارز عرب و عضو «نهضت آزادی مردم عرب خوزستان» از میان ما رفت! – محمد جواهرکلام

ما جوانان عرب  خوزستان در دوران نوجوانی برای خودمان بتهایی داشتیم. می‌خواهم بگویم «سمپات» sympapath  بودیم.[۱] آن زمان  که ما سمپات «نهضت آزادی مردم عرب خوزستان» شده بودیم (این نام را من الان بر آنها می‌گذارم، و در اصل آنها نام دیگری داشته و دارند)[۲] باری، یادم نمی‌آید که سازمان مجاهدین یا فدائیان خلق اصلاً وجود داشتند یا نه. (خودم متولد۱۳۳۰ هستم). بله، چون ما عرب بودیم طبعاً جذب گروههایی مثل گروه یادشده می‌شدیم. این نهضت و اعضای آن حرف موجهی داشتند: دولت پهلوی اول و پهلوی دوم-  بخصوص – کمر به نابودی فرهنگ مردم عرب خوزستان، زبان عربی، آداب و رسوم عربی بسته‌اند. کاری کرده‌اند که سخن گفتن به عربی پیش بعض از خانواده‌ها، بخصوص نوکیسه هاشان نشانه‌ی «عقب‌ماندگی» شمرده می‌شد. خیلی از خانواده‌ها تحت تأثیر همین تبلیغات مسموم،  برای فرزندان خودشان اسامی فارسی انتخاب می‌کردند.) این  را خوب یادم می‌آید. (میان ترکها هم بیش و کم همین روند در حال اتفاق بودن بود. شخصیت «چوخ بختیار» صمد بهرنگی بیش و کم تعبیری از این روند بود. ) 

کمتر در تاریخ گفته شده که پهلوی اول بعد از خلع شیخ خزعل چه خفقانی  بر  عربهای خوزستان تحمیل کرد (بگذریم از این که  اصلاً عده ای از هم‌میهنان ما هنوز نمی دانند اصلاً ایران عرب دارد و این که این  عربها در خوزستان ساکن‌اند؛ درد و رنجشان به کنار.) براثر همین فشارها سازمان‌هایی در میان عربهای خوزستان شکل گرفت تا با این روندِ «فارسی سازی» (تفریس) مردم  عرب مبارزه کند. آری، عربهای خوزستان نه می‌توانستند در ادارات به عربی (زبان مادری‌شان) حرف بزنند، نه می‌توانستند برای بچه هایشان اسم عربی بگذارند.[۳] چون ممنوع بود. اسامی شهرهاشان را هم در زمان پهلوی اول عوض کرده بودند: شما ببینید جزیره ی صلبوخ (نزدیکیهای مرز عراق) با مردم ماهیگیر و زحمتکشش  را گفتند باید «جزیره مینو» بخوانید، که یکی از جزایر هاوایی را تداعی می کند!) متاسفانه این روند نامگذاری شهرهای عرب‌نشین با همکاری اعضای «فاضل» فرهنگستان اول انجام گرفت (کسانی چون محمدعلی فروغی، علی اصغر حکمت، سید حسن تقی‌زاده و اسامی دهان پر کن دیگر)، یا مثلاً محمره را خرمشهر، فلاحیه مرکز دورق را شادگان، معشور را ماهشهر, عبادان را آبادان و قس علی هذا.

گفتم که سعید عباسی (۱۳۲۹-۱۴۰۲) یکی از اعضای این نهضت بود. و ما هم جوان و عرب، در جستجوی برای رهایی از خفقان.  شب و روزمان  به شنیدن رادیو بغداد، و رادیو صوت الشعب قاهره و قس علی هذا می گذشت. (مثل الان که مردم تماماً از کانالهای ماهواره ای استفاده می‌کنند.)  اما رژیم پهلوی این را نمی‌خواست. می‌خواست تمام مردم عرب فارس شوند. می رفت از یزد و اصفهان مهاجر می‌آورد و در پالایشگاه آبادان یا مراکز صنعتی دیگر  به کار می‌گمارد، تا هم جمعیت عرب را «رقیق» کند،[۴] و هم به جای عربهای در جاهایی حساس منصوب کند.  چرا؟ برای این که عربها نامحرم‌ بودند – و هستند- و سپردن این کارها به آنها دور از «امنیت» است، و به صلاح  نیست. (این سیاست تا به امروز هم ادامه دارد و نامزدهای عرب در ورود به مجلس شورا، انتخابات شورای شهر و… با محدویتهای شدید روبه رو هستند و در گزینش، به دلیل عرب بودن، رد می‌شوند).

سعید عباسی (۱۳۲۹-۱۴۰۲) یکی از این مبارزان بود. ایها جملگی با «رژیم شاه» مخالف بودند، و برای خودشان تشکیلاتی درست کرده بودند. بعضی هاشان تند می‌رفتند و بعضی، نه،  به کار فرهنگی  اعتقاد داشتند. باری رژیم شاه شایع کرده  بود که اینها خیال دارند خوزستان را از ایران جدا کنند و برچسب تجزیه طلبی به آنها چسبانده بودند. (پهلوی‌ها  در این نامگذاریها ید طولا داشتند:  به  مبارزانِ زمان خودشان: چریک و مجاهد «خرابکار» می‌گفتند، تا به روزگار ما…). 

سعید عباسی در ۱۳۲۹ در روستای ابوچلاچ، از توابع بُستان در خوزستان به دنیا آمد (ابوکلاک : کَلَک نوعی قایق است). در جوانی به این نهضت پیوست. در رژیم شاه همراه با رفقایش زندانی شد، سپس به سوریه رفت، و آنجا مبارزه را ادامه داد. بیست سال آخر عمرش را در بیمارستانها و خانه‌ی دخترش در سوئد با نارسایی کلیوی مبارزه کرد. یک کلیه در بدنش کاشتند، و او ۱۶ سال را با این یک کلیه گذراند. این بود تا اینکه یک هفته پیش در سوئد در تبعید از پا در آمد. در مراسم درگذشتِ او که در خانه‌ی بستگانش در تهران برگزار شد، جمع زیادی از روشنفکران عرب، وکلای آزاد اندیش، علاقه‌مندان به شعر و ادب عربی و فارسی شرکت کردند و یادش را گرامی داشتند. روانش شاد!


[۱]  «سیاسی شدن» در آن زمان با سمپاتیزه شدن (هواداری) اعضا شروع می شد. بعضی در این حد می‌ماندند (کتاب می خواندند؛ جلسات نقد و بررسی تشکیل می‌دادند، کوه می‌رفتند و…)، و بعضی پس از کسب تجاربی، «کادر» می شدند. هوادار بودن هم خالی از خطر نبود. همین ها بودند که گاهی به خاطر داشتن یک کتاب مجبور به تحمل زندانهای طولانی مدت می‌شدند (خود من در روزنامه های بعد از انقلاب می‌خواندم که در میان «کشفیات» از خانه‌ها،  مأموران علاوه بر «کتب ضاله»، کوله‌پشتی، نوارهای احمد شاملو و … را به عنوان «مدارک جرم» ضبط می‌کردند. گفتن دارد که مأموران  ساواک – و به تبع‌شان اینها- وقتی به خانه‌ای می‌ریختند، تمام کتابهای طرف را می بُردند؛ پول نقدی هم اگر گیرشان می‌آمد از مصادره‌اشدریغ نمی‌کردند. (کتابها را پس از این که طرف را به خاطر داشتن انها محکوم می‌کردند، می‌بردند. خود من یادم هست که کتابی را از دستفروشی در خیابان انقلاب خریده بودم – نمایشنامهِ «بیرون جلو در» اثر ولفگانگ بورشرت – که اسم صاحبش – سعید سلطانپور – در صفحه عنوانش نوشته شده بود.)         

[۲]  تاریخ «نهضت آزادی مردم عرب خوزستان» تاکنون نوشته نشده است. (نوشتن تاریخ این نهضت نیاز به اسناد دارد: یکی مطبوعات، یکی چیزهایی که خودشان منتشر کرده‌اند، یکی گزارشهای ساواک درباره‌شان، و..)   

[۳]  البته اسامی «عربی» هم خود مشکلاتی داشتند، مثلاً از همین قماش بودند اسامیِ: دعیر، جحیش، حنش، لفته، جمعه، جاسم و… که صاحبانشان بعداً، به میل خودشان، مجبور شد عوضشان کنند

[۴]  خود این مطلب که عده‌ای آن را مذموم می‌شمارند، جای بحث دارد. مگر قرار است مردم عرب با مردم پیرامون نجوشند و نیامیزند و از آنها زن نگیرند؟ خب، همین ها خود به نوعی ترکیب جمعیتی را «به ضرر عربها» بر هم می‌زنند. به نظر من باید در این نظریه – «رقیق سازی» تجدید نظر کرد.

اين مطلب را به شبکه های اجتماعی ارسال کنيد

https://akhbar-rooz.com/?p=198467 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x