
۱
هراسد ز توفان و برف و تگرگ،
که آویزه ی شاخِ خویش است برگ:
از این، چون نوازد نسیمی ش نیز،
رُخ اش زرد، می لرزد از بیمِ مرگ!
۲
دلیر است و جان برکف این پیرمرد:
پذیرای کاری ترین زخم و درد.
شکست اش عصا و کمان گشت تیر:
از این، گام ننهد به دشتِ نبرد!
۳
به تن، آش و لاش اند پیرانِ ما:
به دل، پُر ز «کاش» اند پیرانِ ما.
ندارند تیرِ خدنگی؛ وز این،
کماندار باشند پیرانِ ما!
۴
بمان تا کند تیرِ پُشت ات کمان
نمیرِ نمانی به نامِ «زمان»!
یکی چاره داری: به پیری مَرَس:
اگر خواهی از او بیابی امان!
بیست وهفتم آذرماه ۱۳۹۸،
بیدرکجای لندن
۵
۱
رای
امتیاز بدهید!