
جّلالخالق!
هنوز
بویِ فتیلهیِ فانوسِ نفت سوز
ماسیده به دهلیزِ منخرین؛
هنوز
شیارِ شلاقِ سورچی
بر گرده تیر میکشد؛
هنوز
دقالبابِ پستچی
در حفرههایِ گوش
طنینی از شوق و دلهره دارد…
امروزه روز، ولی
ز پرتوِ تابانِ قندیلِ معلّق
دیجورِ شب همه نور میشود؛
و امکانِ سفر
هر لحظه میسّر است
با پرندهیِ پولادِ تیزپر؛
و با یکی اشارتِ انگشت،
رایانه چو چاپارِ تندپوی
ز چارسویِ جهان خبرآور میشود.
]در درازِ گذرگهِ عمر
خو کردهام دگر اما به این همه اعجاز[.
اکنون ولی،
-چونان شگرفیِ خیزابِ سترگی در برکهیِ خُردی-
هوش از سرم ربوده به حیرت
یکی پدیدهیِ نو:
ابداعِ هوشی مصنوع
که سخن میگویدام به چندین زبان
به تبحّر؛
که گسترِ عقلاش همه بی مرز و به غایت؛
و که بی شماریِ طبعِ هنر هاش
آفرینشگرانه خلّاق!
***
درنگ کن کمی به تأمل!
این معجزتی ز عصرِ شعور است:
بی عصایِ جادوئی به کف اندر،
بی کلاهِ شعبده در کار،
و بی دعویِ رابطه با عرشِ اعلا
یا اتکا به وحیِ خدا.
تیبورن- ۱۷ می۲۰۲۳
خبرها، گزارش ها و ویدئوهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز ببیند