شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

عهدِ اندوه – خسرو باقرپور

“نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی بیهوده پندم” (سعدی)

چه دشواری ی جانفرسایی ست
در سرسامِ بزرگراهِ جنون
با سرعتِ اشتیاق راندن
بی هیچ مقصدی
که در نهایتِ آن
آرامشِ آغوشِ گرمِ یارِ تو باشد.

راندن!
و بر عهدِ اندوه ماندن.

چه حِسِّ غریبی ست
سرطانِ نااُمیدی
در قایقِ خیالْ نشستن،
و پارو زدن در هیچ
بر این رودِ پُر شن و بی آب
و تو را طلب کردن
که نیستی، ناپیدایی و رفته ای

دلتنگی!
و بر عهدِ اندوه ماندن.


چه عقوبتِ تلخی ست
زوالِ خرد *
آنگاه که به خیالِ لُقمه ای،
دستانِ خویشتن
با حرصِ گرسنه ی خویش،
به دندانِ باور
خونین کنی.

لبه ی نان شکستن!
و بر عهدِ اندوه ماندن.


*  زوالِ عقل، Dementia, Demenz

https://akhbar-rooz.com/?p=204219 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x