
رنفری کلارک یک روزنامه نگار استرالیایی است. در سراسر دهه ۱۹۹۰ او گزارشگر هفته نامه چپ سبز سیدنی (Green Left Weekly of Sydney) در مسکو بود. سال گذشته او کتاب فاجعه سرمایه داری در اوکراین: چگونه خصوصی سازی مردم اوکراین را از مالکیت محروم و فقیر کرد، انتشار داد.
در ماه آوریل، با کلارک ایمیل هایی را رد و بدل کردیم. مطالب زیر رونوشت آن ایمیل هاست:
ناتالی بالدوین: در شروع کتابت اشاره کرده ای که اقتصاد اوکراین از سال ۱۹۹۰ یعنی وضعیت اش در مقطع پایانی عصر شوروی تا ۲۰۱۸ بطور قابل ملاحظه ای سقوط کرده است. می توانی توضیح بدهی که وضعیت اوکراین در سال ۱۹۹۰ چطور بود؟ و اقتصادش درست قبل از حمله روسیه در چه وضعیتی بود؟
رنفری کلارک: در تحقیقاتی که برای نوشتن این کتاب انجام دادم متوجه شدم که پژوهش ۱۹۹۲ “دویچه بانک” (بانک آلمانی) استدلال می کند که، در بین همه کشورهایی که از شوروی جدا شدند، اوکراین بهترین شانس موفقیت را داشت. در آن مقطع، از دیدگاه صاحب نظران غربی در این که اوکراین بهترین آینده را می توانست داشته باشد به نظر می رسید که تردیدی وجود نداشت.
اوکراین یکی از صنعتی ترین بخش های شوروی را شامل می شد. اوکراین یکی از مراکز اصلی صنایع متالورژی، صنایع فضایی و تولید هواپیما بود. بخشی از غنی ترین زمین های کشاورزی جهان را در اختیار داشت، و حتی با استانداردهای اروپای غربی مردم اوکراین از تحصیلات بالا برخوردار بودند.
فرض بر این بود که با خصوصی سازی و بازار آزاد در عرض چند سال اوکراین تبدیل به یک قدرت اقتصادی می شود و مردمش از مواهب رفاهی در جهان اول برخوردار می شوند.
اما بعد از حدود ۳۰ سال، در سال ۲۰۲۱، یکسال قبل از “عملیات ویژه نظامی” روسیه، اوضاع در اوکراین به طور اساسی متفاوت بود. با بسته شدن صنایع بزرگ و پیشرفته اش (مثل صنایع فضایی، ماشین سازی و کشتی سازی)، کشور شدیدا دچار توسعه زدایی شده است.
ارقام بانک جهانی نشان می دهد که به قیمت دلار ثابت، تولید ناخالص داخلی اوکراین در سال ۲۰۲۱ در مقایسه با سال ۱۹۹۰، ۳۸ درصد کاهش داشته است. اگر ما سخاوتمندانه ترین مقیاس را بکار گیریم، یعنی تولید ناخالص داخلی سرانه بر مبنای برابری قیمت خرید، این کاهش ۲۱ در صد می شود. در مقابل آن، کل جهان در مقایسه با رقم ۲۱ در صد کاهش در اوکراین یک افزایش ۷۵ در صدی را نشان می دهد.
برای اینکه مقایسه مشخص تری کرده باشیم، در سال ۲۰۲۱ تولید ناخالص داخلی سرانه اوکراین تقریبا معادل با تولید ناخالص داخلی سرانه پاراگوئه، گواتمالا و اندونزی بود.

دستفروش های کیف، گواهی بر یک اقتصاد راکد
علل سقوط اقتصادی اوکراین چه بود؟ تحلیلگران غربی عمدتا روی تاثیرات آنچه که از عصر شوروی برای اوکراین باقی مانده بود تمرکز می کنند، و در سالهای اخیر، سیاست ها و عملکرد روسیه را مقصر می دانند. کتاب من این موارد را هم مورد بررسی قرار می دهد، اما برای من روشن است که مسائل بسیار پیچیده تری در این امر دخالت دارند.
به نظر من، دلایل عمده فاجعه اوکراین به خاطر خود نظام سرمایه داری است، و به ویژه، نقش اقتصادی و عملکردهای بخش “مرکزی” کشورهای پیشرفته سرمایه داری بر بخش حاشیه ای کمتر توسعه یافته می باشد.
بطور خیلی ساده، “راه سرمایه داری” برای اوکراین انتخاب غلطی بود.
به نظر می رسد که اوکراین هم دردهه ۱۹۹۰همان تجربه روسیه را پشت سر گذاشت، یعنی گروهی از الیگارشی ها پیدا شدند که کنترل ثروت و دارایی های عمده کشور را بدست گرفتند. می توانید توضیح دهید که این پروسه چگونه اتفاق افتاد؟
رنفری کلارک: به عنوان یک قشر اجتماعی، ریشه الیگارشی را هم در اوکراین و هم در روسیه باید در جامعه شوروی و در عصر پروسترویکا (بازسازی گورباچف)، از حدود ۱۹۸۸، جستجو کرد. به اعتقاد من، الیگارشی در شوروی سابق از ادغام سه جریان کم و بیش متمایز برخاست که در سال های آخر پروسترویکا توانست مقادیر قابل توجهی از ذخایر سرمایه های خصوصی را انباشت کند. این جریان ها مدیران ارشد شرکت های بزرگ دولتی؛ افرادی در سلسله مناصب بالای دولتی؛ شامل سیاستمداران، بوروکراتها، قضات و دادستانها؛ و در نهایت، تبهکاران و مافیا بودند.
قانونی در سال ۱۹۸۸ در مورد تعاونی ها به افراد اجازه داد که شرکت های کوچک بوجود آورده و آنها را مدیریت کنند. ساختارهایی شبیه به آن، که فقط بطور اسمی تعاونی بودند، سریعا به وسیله مدیران بالای شرکتهای بزرگ دولتی بوجود آمدند، که از آنها برای ذخیره کردن وجوه مالی که بطور غیرقانونی از بخش های مالی شرکت های دولتی برداشته شده بود، استفاده کردند. وقتی که اوکراین در سال ۱۹۹۱ مستقل شد، بسیاری از افراد ارشد در شرکت های دولتی همچنین سرمایه دارهای خصوصی قابل ملاحظه ای بودند.
صاحبان جدید سرمایه به سیاستمدارانی احتیاج داشتند تا قوانینی به نفع آنها بوجود بیاورند، و احتیاج به بوروکرات هایی داشتند که تصمیمات اداری به نفع آنها بگیرند. این سرمایه دارها همچنین احتیاج به قضاتی داشتند که وقتی که اختلافاتی وجود داشت به نفع آنها حکم صادر کنند، و همانطور که اغلب اتفاق افتاد، وقتی که موسسان شرکت ها خارج از قانون عمل کردند، دادستان ها آنها را نادیده گرفتند. برای انجام این نوع از خدمات، سیاستمداران و مقامات مسئول رشوه دریافت کردند، که این امکان را برای آنها فراهم کرد که برای خودشان سرمایه انباشت کنند و در بسیاری موارد بیزینس های خودشان را بوجود بیاورند.
همچنین شبکه های جنایی وجود داشتند که همیشه در جامعه شوروی فعال بودند، اما حالا متوجه شدند که چشم اندازشان به آینده به مراتب بهتر شده بود. در سالهای منتهی به فروپاشی شوروی، حاکمیت قانون ضعیف شده بود و یا وجود نداشت. ضعف حاکمیت قانون فرصت های عظیمی را نه تنها برای دزدی و تقلب بوجود آورد، بلکه جانیانی را بوجود آورد که کارشان قلدری و اخاذی بود. اگر تو صاحب یک بیزینس بودی و احتیاج داشتی که یک قراردادی به اجرا در بیاید، آن را از طریق استخدام گروهی از “مردان جوان و گردن کلفت” انجام می دادی.

اوکراینی ها به وجود فساد در دولت شان اعتراض می کنند
برای ماندن در بیزینس، شرکت های خصوصی احتیاج به “سقفشان” داشتند، این سقف همان قلدر هایی بودند که از آنها در مقابل رقبای باجگیر دفاع می کردند ( با دریافت سهم مهمی از سود شرکت). در برخی از موارد این “سقف،” با یک پرداخت مناسب، بوسیله پلیس مهیا می شد.
این نوع از اعمال جنایی هیچگونه تولیدی به همراه نداشت و مانع از سرمایه گذاری تولیدی می شد. ولی به شدت پر منفعت بود، و در واقع شروعی بود برای ایجاد تعداد متنابهی از امپراتوری بیزینس های پسا-شوروی. متنفذ بزرگ فولاد رینات اخمتوف، برای سالهای متمادی ثروتمندترین الیگارشی اوکراین، پسرک معدنچی بود که کارش را به عنوان دستیار مافیای دونتسک شروع کرد.

از اواخر دهه ۱۹۸۰، در عرض چند سال، جریانات گوناگون فاسد و فعال جنایی در گروه های الیگارشی ادغام شدند که تمرکزشان روی یک شهر خاص و بخش های اقتصادی بود. وقتی که شرکت های دولتی را در دهه ۱۹۹۰ خصوصی سازی کردند، این گروهای الیگارشی بودند که عمدتا دارایی های شرکت های دولتی را تصاحب کردند.
باید مطلبی را در مورد فرهنگ داد و ستدی که در سال های پایانی شوروی به وجود آمد، بگویم، و هنوز در اوکراین باقیست و به شدت با آنچه در غرب وجود دارد متفاوت است. تعداد بسیار محدودی از روسای تجاری درمورد اینکه سرمایه داری به اصطلاح چگونه عمل می کند اطلاعی داشتند، و مطالب کتاب های درسی در مورد تجارت بهر حال عمدتا بی فایده بودند.
روش ثروتمند شدن پرداخت رشوه برای دسترسی به درآمد دولت بود، یا با مصادره و فروش دارایی های دولتی که در گذشته بوسیله شوروی بوجود آمده بود. مالکیت دارایی بسیار ناامن بود، تو هرگز نمی دانستی که چه روزی وقتی در محل دفتر کارت ظاهر شوی ماموران مسلح شرکت رقیب، که به یک قاضی رشوه داده اند، در آنجا در انتظارت باشند.
شنیدم که یک علت مخالفت با غیر متمرکز سازی سیاسی ( که به نظر می رسد که یک راه حل ممکن برای اختلافات اوکراین باشد) این است که تمرکز سازی به نفع الیگارشی هاست. فکر می کنید که این درست باشد؟
رنفری کلارک: در اینجا جواب ساده ای برای آن سوال وجود ندارد. از نظر سیاسی و مدیریت، اوکراین از مقطع استقلال اش بطور نسبی یک کشور متمرکز بوده است. دولت های ایالتی انتخابی نیستند بلکه کیف آنها را تعیین می کند. این انعکاسی از ترس کیف از تمایلات تجزیه طلبانه در مناطقی از اوکراین می باشد. بطور مشخص باید به دونباس فکر کرد.
علیرغم اینکه اوکراین یک کشور متمرکزی است، ماشین دولتی اوکراین کاملا ضعیف است. بخش عمده قدرت در دست گروه های الیگارشی منطقه ای می باشد. بر خلاف وضعیت روسیه و بلاروس، هیچ فردی یا گروهی از الیگارشی ها موفق به تسلط و محدود کردن قدرت متنفذین تجاری که در جنگ مزمن با یکدیگر هستند، نبوده است. اوکراین هرگز در ارائه پوتین یا لوکاشنکو خودش موفق نبوده است.
می توان سیستم اوکراین را به عنوان تعدد الیگارشی سیال توصیف کرد، در حالی که کنترل روی دولت کیف به صورت دوره ای بین گروه های ناپایدار از افراد و خاندان ها در حال تغییر است. در مجموع، در طی چندین دهه به نظر می رسد که الیگارشی ها با این وضعیت راضی بوده اند، چرا که این مانع از بوجود آمدن یک قدرت مرکزی شده است که قادر باشد به آنها انضباط دهد و جلوی امتیازات ویژه شان را بگیرد.
تو توضیح دادی که چطور تفکیک اجباری اقتصاد روسیه و اوکراین به زیان اقتصاد اوکراین بوده است. علت آن را می توانی توضیح دهی؟
رنفری کلارک: زیر نظر برنامه ریزی مرکزی شوروی روسیه و اوکراین یک اقتصاد واحد وسیع تشکیل دادند، و تولید کنندگان اغلب بطور تنگاتنگی با مشتریان و عرضه کنندگان در ایالت دیگر در رابطه بودند. در واقع، عمدتا برنامه ریزی شوروی فقط یک عرضه کننده را برای یک محصول خاص در کل شوروی در نظر می گرفت، این به منزله آن بود که برای بریده نشدن کل زنجیره تولید تجارت بین ایالتی ضروری بود.
بنابراین اینکه روسیه در سراسر دهه های اولیه استقلال اوکراین بزرگترین شریک تجاری اوکراین باقی ماند قابل درک بود. علیرغم مسائلی مثل تغییرات نرخ ارز، این نوع از تجارت مزایای قانع کننده ای باخود بهمراه داشت. موانع گمرکی وجود نداشت، استانداردهای فنی، که اغلب از عصر شوروی باقی مانده بودند، عمدتا یکسان بود. با روشهای عملی داد وستد آشنایی وجود داشت، و مذاکرات به زبان روسی انجام می شد.
شاید مهمترین عامل دیگر این بود که دو کشور از نظر توسعه تکنولوژیک در یک سطح بودند. بهره وری نیروی کار در دو کشور تفاوت چندانی نداشت. هیچ طرف در خطر از دست دادن بخش های صنعتی شان بوسیله رقبای ماهر تر از طرف دیگر نبودند.
با این اوصاف، یکی از گفتمان های کلیشه ای مفسران لیبرال در اوکراین و غرب این بود که ارتباطات نزدیک اقتصادی روسیه و اوکراین مانع از پیشرفت اوکراین می شود. گفته شد که اوکراین نیاز مبرمی به این دارد که به روسیه (که مرتبط با شوروی است) پشت کرده، و خود را به غرب نزدیک کند. در این سناریو، تجارت اوکراین با روسیه باید جانشین یک “تجارت آزاد عمیق و فراگیر” با اتحادیه اروپا شود.
این نوع از گفتمان توام با جنجال باخود انشعابات گسترده ایدئولوژیک، سیاسی، و حتی نظامی بهمراه داشت. اما بطور خلاصه، در سال ۲۰۱۴، اپوزیسیون در اوکراین مغلوب شد و توافقنامه مشارکت (Association Agreement) با اتحادیه اروپا امضا شد. در سال ۲۰۱۶ تجارت بین اوکراین و روسیه شدیدا کاهش یافت، تا جایی که بسیار کمتر از تجارت با اتحادیه اروپا شد.

ویکتوریا نولند در میدان (اوکراین) در میان تظاهرکنندگان در حین قیام شیرینی توزیع می کند. ائتلاف با غرب بعد از کودتا برای کشورهای غربی به مراتب بهتر بوده است تا برای اوکراین، که اقتصادش در نظم جدید بدتر شده است
اما، حرکت اوکراین در جهت ائتلاف با غرب موج رشد اقتصادی موعود را بهمراه نداشت. بعد از یک رکود شدید به خاطر رویدادهای ۲۰۱۴ میدان، رشد ناخالص ملی فقط یک بهبود ضعیف را بین سالهای ۲۰۱۶ تا ۲۰۲۱ به همراه داشت. در این میان، تجارت کشور با اتحادیه اروپا شدیدا منفی باقی ماند. ائتلاف با غرب به مراتب بهتر برای غرب عمل کرد تا برای اوکراین.
تو تفسیر جالبی در مورد طرفداران غرب هم در روسیه و هم در اوکراین (شامل تظاهر کنندگان و طرفداران میدان) داشتی: “مثل همتای روسیه شان، اعضای اقشار طبقه متوسط ‘غرب گرا’ در رابطه با واقعیت های جوامع غرب تمایل به ساده انگاری دارند، الحاق به ساختارهای اقتصادی جهان توسعه یافته در عمل برای کشورهایی که به مراتب فقیر ترو عقب افتاده تر هستند چه معنایی می تواند داشته باشد.” (صفحه ۹) می توانی تاثیرات واقعی سیاست های حاصله از میدان و امضای توافقنامه مشارکت با اتحادیه اروپا را توضیح دهی؟ به نظر می رسد که مثل مورد “مواظب آنچه که آرزو می کنی باش” است.
رنفری کلارک: اگر شما می خواهید دل روشنفکران اوکراین را بشکنید، فقط به آنها یادآوری کنید که رشد اقتصادی در اتحادیه اروپا راکد است، و جوامع اروپایی غرق در بحران هستند.
اوکراین یک موافقتنامه ائتلاف اقتصادی با اتحادیه اروپا دارد، که اجازه برای فعالیت در زمینه های وسیع تجارت آزاد را می دهد. اما اوکراین با سرمایه داری اروپا، به عنوان بخش محوری از بهره وری بالا و دستمزد بالای سیستم، ائتلاف پیدا نکرده است. سوال این است که چه دلیلی برای کشورهای اتحادیه اروپا وجود دارد که بخواهند برای خودشان یک رقیب دیگری بوجود بیاورند؟
به جای آن، اوکراین تبدیل به بازاری برای تولید کنندگان کشورهای پیشرفته غربی شده است، و به عنوان عرضه کننده کالاهای عمومی با تکنولوژی پایین مثل بیلت های (شمش های) فولادی و مواد شیمیایی اساسی برای کشورهای غربی در نظر گرفته شده است. اینها کالاهای با سود پایین هستند که تولید کنندگان غربی معمولا آنها را تولید نمی کنند، بویژه از آنجا که آنها درجه آلودگی شان بالاست.

کارخانه شطرنج سازی در اوکراین در عصر شوروی
در دوران شوروی، همانطور که توضیح دادم، اوکراین مرکز تولیدات سطح بالا و بعضا در سطح جهان بود. اما در بحران و بی نظمی در اطراف خصوصی سازی، حجم سرمایه گذاری اش سقوط کرد، نوآوری متوقف شد، و تولیدات اوکراین در بازارهای جهان توسعه یافته غیر رقابتی شدند. در رویاهای تئوریسین های لیبرال، سرمایه داران خارجی بنا بود که گروه به گروه از مرز بگذرند، کارخانه های صنعتی از هم پاشیده را بخرند، آنها را با دستمزدهای پایین دوباره تجهیز کرده، و از طریق صادرات به غرب از آنها صاحب سودهای جذاب شوند. اما اوکراین اقتصادی بر مبنای بزهکاری داشت که بوسیله الیگارشی ها اداره می شد. به جای شنا کردن در کنار کوسه ها سرمایه داران خارجی با قاطعیت تصمیم گرفتند که از آنجا دور باشند.
توقف تعرفه ها بر واردات اتحادیه اروپا این انتظار را بوجود آورد که سرمایه گذاری های غرب به اوکراین سوق داده شده و شرایط را عوض کنند. در ضمن، انتظار براین بود که سرمایه گذاران خارجی الیگارشی ها را با رقابت کنار می زنند، و ماشین دولتی فاسد و ضد کسب و کار را مجبور به اصلاحات می کنند.
ولی هیچکدام از این ها به وقوع نپیوستند. سرمایه گذاری خارجی در سطح خیلی پایین باقی ماند. همزمان، تجارت آزاد با اتحادیه اروپا به منزله آن بود که تولید کنندگان غربی، با بهره وری بالاتر و با ارائه طیف جذاب تری از کالاها، قادر بودند که بخش بزرگی از بازار اوکراین را بدست گیرند و تولید کنندگان محلی را به ورشکستگی به کشانند.
برای نمونه، من می توانم صنعت ماشین سازی اوکراین را که در سال ۲۰۰۸ بیش از ۴۰۰۰۰۰ وسیله نقلیه تولید می کرد، مثال بزنم. آخرین سال تولید مهم برای اوکراین سال ۲۰۱۴ بود. اما وقتی که در سال ۲۰۱۸ کاهش تعرفه ها برای واردات ماشین دست دوم از اتحادیه اروپا باعث افزایش عظیم در واردات ماشینهای مسافربری از اتحاده اروپا به اوکراین شد، تولید ماشین های مسافربری در اوکراین عملا متوقف شد.
در همین رابطه، به نظر می رسد که اوکراین طعمه سیاست های نئولیبرالی شرکت سالاری (corporatist) شده است که نفعش بیشتر به قدرت های خارج از کشور می رسد-سیاست هایی که در گذشته جنبش های ضد جهانی شدن دهه ۱۹۹۰ از آنها انتقاد می کردند و با آنها مخالف بودند. چپ این نوع سیاست های اقتصادی را وقتی که بر کشورهای ضعیف تر تحمیل می شدند به عنوان استعمار نو می شناخت. حالا (لااقل در آمریکا) مثل یک بچه سربراه و هراسان سرش با کاریکاتوری از سیاست های هویت گرم شده است و آخرین تبلیغات جنگ را تکرار میکند. به نظر شما چه اتفاقی برای چپ افتاده است؟
رنفری کلارک: به نظر من، بیشتر جناح های چپ در غرب واکنش مناسبی به جنگ در اوکراین نشان نداده اند. اصولا، ریشه مسئله در یک ذهنیت، نگرش و عادت لیبرالی، و در عدم آموزش سنت های متمایز نسلی از کنشگران، شامل سنت های روشنفکری، در رابطه با مبارزات طبقاتی است.

کارخانه ماشین سازی اوکراین: تولید ماشین در اوکراین در حال سقوط است
امروز، بسیاری از چپ ها به اندازه کافی از تجهیزات روش شناسی برخوردار نیستند تا مسئله اوکراین را درک کنند، که البته باید اذعان کرد که بشدت پیچیده است. اینجا من باید دو نکته را اضافه کنم. اول، برای چپ این سوال که آیا روسیه امروز یک قدرت امپریالیستی است یا نه اهمیت ویژه ای دارد. دوم، در پاسخ به این سوال چپ به خودش مطلقا نباید اجازه دهد که به افکار گاردین و واشنگتن پست اتکا کند. روش شناسی (متدولوژی) ما باید بر مبنای سنت های متفکرین چپ مثل لوکزامبورگ، بوخارین و لوکاس باشد.
تجربه گرایی لیبرالی گاردین به شما خواهد گفت که روسیه یک کشور امپریالیستی است، همانطور که واقعیت حمله روسیه و اشغال سرزمین کشور دیگری آن را “اثبات” می کند. اما حتی در دهه های اخیر، کشورهای دیگری که آشکارا فقیر و عقب افتاده هستند دقیقا همین کار را کرده اند. آیا این به منزله آن است که ما باید در مورد “امپریالیسم مراکش” یا “امپریالیسم عراق” صحبت کنیم؟ این مضحک است.
در تحلیل های کلاسیک چپ، امپریالیسم مدرن مشخصه سرمایه داری پیشرفته و ثروتمند است. کشورهای امپریالیستی صادر کننده سرمایه در مقیاس انبوه هستند، و ثروت جهان درحال توسعه را از طریق مکانیزم مبادله نابرابر جذب می کند. در اینجا روسیه با این تعریف همخوانی ندارد. با اقتصاد بطور نسبی عقب مانده اش بر پایه صادرات مواد اولیه، روسیه بخش مهمی از مبادله نابرابر با کشورهای ثروتمند پیشرفته است.
برای چپ، پیوستن به امپریالیسم در حمله به قربانی های امپریالیسم باید غیر قابل تصور باشد. اما این کاری است که بسیاری از چپ گراها در حال حاضر به آن دست زده اند.
از اوایل دهه ۱۹۹۰، ناتو از مرکز آلمان درست تا مرزهای روسیه خود را توسعه داده است. اوکراین به عنوان یک عضو بالفعل اردوگاه غرب بکار گرفته شده است، و مجهز به یک ارتش بزرگ با تعلیمات نظامی ناتو می باشد. تهدیدات امپریالیست و فشارها بر علیه روسیه چند برابر شده است.
در مقابل امپریالیسم باید مقاومت کرد. اما آیا این به منزله آن است که باید از عملکردهای پوتین در اوکراین حمایت کرد؟ در اینجا ما باید اینطور تصور کنیم که اگر یک دولت متعلق به کارگران در روسیه بر سر کار بود استراتژی کاملا متفاوتی را در پیش می گرفت، و تمرکزش روی همبستگی با کارگران جهان بود و تحریکات انقلابی ضد جنگ را مبنای کار خود قرار می داد.
البته، پوتین هرگز این راه را در پیش نمی گیرد. اما آیا تصمیم روسیه به مقاومت در مقابل امپریالیسم به روش هایی که روش مانیست باید دلیلی بر محکوم کردن واقعیت مقاومت روسیه باشد؟
این قابل تصور نیست. ما باید در مقابل حملات امپریالیسم و هیئت حاکمه اوکراین بر علیه روسیه در کنار روسیه به ایستیم. البته، سیاست های پوتین سیاست ما نیست، بنابراین حمایت ما از روسیه در مقابل امپریالیسم باید انتقادی، ظریف و دقیق باشد. ما هیچ گونه تعهدی نداریم که از سیاست ها و فعالیت های خاصی از نخبگان سرمایه داری روسیه حمایت کنیم.
با این اوصاف، موضع لیبرال چپ، در پی پیروزی امپریالیسم و متحدانش در اوکراین، عمیقا ارتجاعی است. در نهایت، می تواند سختی و مصیبت برای مردم را افزایش دهد و به آمریکا و ناتو برای حمله به نقاط دیگر جهان بهانه و جسارت دهد.
جنگ برای اوکراین هم از نظر اقتصادی فاجعه آمیز بوده است. در اکتبر سال گذشته آندریا پترز یک مقاله طولانی در مورد اینکه چگونه فقر در اوکراین از مقطع جنگ سیر شدیدا صعودی داشته است. برخی از ارقام که او به آنها اشاره کرده است شامل اینهاست:
– افزایش فقر تا ده برابر
– نرخ بیکاری ۳۵ درصد
– کاهش دستمزد ۵۰ درصد
– بدهی کشور۸۵ درصد تولید ناخالص داخلی
من مطمئن هستم که در حال حاضر حتی بدتر از ارقام بالاست. به نظر می رسد که اتحادیه اروپا و آمریکا تقریبا کاملا دولت اوکراین را با پرداخت یارانه حمایت می کنند. می توانی در مورد آنچه که درباره وضعیت اقتصاد اوکراین در شرایط حاضر می دانی صحبت کنی؟
رنفری کلارک: جنگ اقتصاد اوکراین را متلاشی کرده است. ارقام دولتی نشان میدهد که تولید ناخالص داخلی در ربع آخر سال ۲۰۲۲ تا ۳۴ درصد نسبت به سال پیش از آن کاهش یافته است، و تولیدات صنعتی در سپتامبر همان مقدار کاهش را نشان می دهد. در مارس امسال هزینه خسارات مستقیم به ساختمان ها و زیرساختارها ۱۳۵ میلیارد دلار برآورد شد، و پیش از ۷ درصد مساکن آسیب دیدند و یا نابود شدند. مناطق عظیمی از زمین های زراعی کاشته نشده اند، و اغلب به خاطر اینکه مین گذاری شده اند.

خدمت نظامی بخش بزرگی از کارگران متخصص را از محل کارشان به ارتش برده است. دیگر افراد متخصص اوکراینی، به گزارشی حداقل ۵.۵ میلیون نفر، کشور را ترک کرده اند. ۶.۹ میلیون نفر در داخل کشور جابجا شده اند، و این هم روی تولید کشور اثر گذاشته است.
به گفته وزیر امور مالی سرحیل مارچنکو، فقط یک سوم درآمد بودجه اوکراین از منابع داخلی تامین می شود. بقیه آن باید که از محل وام ها و کمک هایی مالی خارجه تامین شده باشد. این کمک ها تورم سالانه را در سطح قابل مدیریت حدود ۲۵ درصد نگه داشته اند، اما کارگران به ندرت به خاطر بالا رفتن قیمت ها کمکی دریافت کرده اند، و استاندارد زندگی شان فروپاشیده است.
در بیشتر موارد کمک های غرب بصورت بلاعوض نیستند بلکه به شکل وام هستند. طبق برآورد من، بدهی خارجی اکراین در ژانویه ۹۵ درصد تولید ناخالص داخلی سالانه اش بود. وقتی که (و اگر) صلح به اوکراین بازگردد، اوکراین مجبور خواهد بود که عایدات حاصله از تجارت خارجی اش را برای چندین دهه صرف پرداخت این قروض بکند.
نخست وزیر اوکراین دنیز شمیهال گفته است که فقط برای سال ۲۰۲۳ اوکراین به ۳۸ میلیارد دلار برای پوشش کسری بودجه اش و ۱۷ میلیارد دلار دیگر برای “پروژه های بازسازی سریع” احتیاج خواهد داشت”. به نظر می رسد که برای غرب از نظر سیاسی و اقتصادی این امکان وجود نداشته باشد که به این نوع کمک های مالی برای مدت طولانی ادامه دهد. نظر شما در این مورد چیست؟
رنفری کلارک: رقمی که من برای برنامه کل هزینه های نظامی آمریکا در سال ۲۰۲۳ در اوکراین محاسبه کرده ام ۸۸۶ میلیارد دلار است، بنابراین کشورهای ناتو اگر به خواهند امکانات مالی برای ادامه کمک به اوکراین و بازسازی آن را دارند. این واقعیت که آنها اقتصاد اوکراین را بطور تدریجی تغذیه می کنند (حتی بدتر از آن درخواست می کنند که بسیاری از هزینه ها بازپرداخت شود) تصمیم آگاهانه ای است که از جانب آنها گرفته شده است.
درسی برای آموختن در اینجا برای نخبگان جهان در حال توسعه وجود دارد، اگر که آنها وسوسه شده اند که به عنوان پروکسی های (نمایندگان) امپریالیسم عمل کنند، به همان شکلی که رهبران اوکراین پسا-۲۰۱۴ مرتکب آن شده اند. و آن درس این است که، وقتی که به خاطر پروکسی بودن گرفتار شوید، انتظار نداشته باشید که امپریالیسم هزینه آن را تقبل کند. در نهایت، آنها به فکر منافع شما نیستند.
انستیتو اوکلند گزارشی درباره جنبه خاصی از سیاست های غربی تحت نفوذ نئولیبرالیسم برای زمین های زراعی اوکراین در فوریه امسال منتشر کرد. یکی از اولین اقدامات زلنسکی بعد از به قدرت رسیدن در سال ۲۰۱۹ این بود که یک قانون نامحبوب (غیر مردمی) اصلاحات ارضی را به اجرا گذاشت. می توانید توضیح دهید که این قانون درباره چه بود و چرا آنقدر نامحبوب بود؟
رنفری کلارک: تا سال ۲۰۱۴ تقریبا کل زمین های مزروعی اوکراین خصوصی سازی شده و در بین کارگران سابق کشاورزی مزارع اشتراکی توزیع شده بودند. تا سال ۲۰۲۱ فروش زمین های مزروعی ممنوع بودند. این ممنوعیت در بین مردم روستایی محبوب بود چرا که به بوروکراسی اداره کشاورزی اعتماد نداشتند و نگران بودند که دارایی هایشان را از دست بدهند. با در اختیار داشتن زمین های مزروعی کوچک، و کمبود سرمایه برای وسعت دادن به عملیات کشت، بیشتر زمین داران مجبور شدند که املاک خود را اجاره داده و به عنوان کارمندان شرکت های کشاورزی تجاری کار کنند.
عواقب گرایش به کار کردن برای کشاورزی تجاری به عنوان “فئودالی کردن مجدد کشاورزی اوکراین” توصیف شده است. کارآفرینان با دسترسی به سرمایه، اغلب اولیگارش های سنتی و شرکت های آمریکایی و عربستان سعودی، کنترل وسیع زمین های اجاره ای را بدست گرفتند. با اجاره ارزان زمین، و دستمزدهای پایین، بارون های (شخصیت های برجسته) جدید زمین انگیزه ای برای بالا بردن بهره وری نداشتند و علیرغم خاک حاصلخیز بهره وری پایین باقی بامند.
به این وضعیت عمیقا عقب مانده صندوق بین المللی پول و دیگر موسسات قرض دهنده خرد دگماتیک نئولیبرالی را معرفی کردند. برای سالهای متمادی، برنامه تعدیل ساختاری شرط دریافت وام از صندوق بین المللی پول بود و اصرار داشتند که بازار آزاد در زمین های مزروعی بوجود بیاید. دولت های گوناگون اوکراین، با آگاهی به مخالفت شدید مردم با برنامه های صندوق بین المللی پول تن با این کار نمی دادند. زلنسکی بود که درنهایت دست از مقاومت برداشت. از اوایل سای۲۰۲۱ شهروندان اوکراین توانستند تا ۱۰۰ هکتار زمین مزروعی به خرند که این رقم تا ژانویه ۲۰۲۴ می تواند به ۱۰۰۰۰ هکتار برسد.
در تئوری، بخش بزرگی از زمین داران کوچک حالا زمین هایشان را فروخته، به شهر منتقل می شوند، در حالی که افزایش قیمت زمین کشاورزان تجاری را مجبور میکند که در بالا بردن بهره وری سرمایه گذاری کنند. اما این محاسبات تقریبا بطور یقین اتوپیایی است. بیکاری در شهرها بالاست، و وضعیت مسکن خوب نیست. کشاورزان کوچک بعید است ک با دریافت وام به خاطر بهبود عملیات زمین هایشان را با خطر مواجه سازند، در حالی که سود پایین است، نرخ بهره بالاست، وام های بانکی غیر عادلانه است، و مقامات دولتی در تمام سطوح فاسد هستند.
علت واقعی این “اصلاحات” تحکیم تسلط الیگارشی ها و تجارت کشاورزی بین المللی بر کشاورزی اوکراین است.
بانک جهانی اخیرا گزارشی داشت که در آن اعلام کرد بازسازی پس از خاتمه جنگ برای اوکراین حداقل ۴۱۱ میلیارد دلار هزینه خواهد داشت. وقتی که جنگ متوقف شود، فکر میکنید که در ساختن یک اقتصاد پایدار تر و عادلانه تر چه سیاست هایی در بلند مدت به اوکراین بهترین شانس را می دهد؟
رنفری کلارک: چطور جنگ خاتمه یابد؟ در حال حاضر، شکست نیروهای روسی به نظر می رسد که بعید باشد، لااقل بوسیله اوکراینی ها. در این میان، هرچه روسها به پیروزی نزدیک تر شوند، چشم انداز دخالت همه جانبه نظامی امپریالیست را بیشتر میکند.
تصور کنید که زلنسکی با مذاکره کنندگان روسی به نشیند و یک قرارداد صلح را تنظیم کند. در این قرارداد دونباس و کریمه ایکه از دست رفته است، همراه با ایالات زاپروژیا و خرسون باید بوسیله اوکراین به رسمیت شناخته شوند. نئوفاشیست ها باید از دستگاه دولتی تسویه شوند، و سازمان هایشان غیر قانونی شود. اوکراین باید ارتباطش را با ناتو قطع کند، و نیروهای نظامی اش باید به سطحی که بتواند تقبل کند تقلیل یابد.
اگر به چنین توافقنامه ای دست یابند، البته، ناسیونالیست های افراطی برای کشتن زلنسکی صف خواهند بست. البته اگر سیا قبل از آنها به حساب او نرسیده باشد.
با فرض اینکه شرایط “بعد از جنگ” می تواند وجود داشته باشد، اوکراین چه وضعیتی خواهد داشت؟ ما باید به خاطر داشته باشیم که اوکراین در حال حاضر یکی از فقیرترین بخش های جهان سرمایه داری توسعه یافته است. برای کشورهایی که در این موقعیت باشند، یک آینده اقتصادی واقعا “پایدار و عادلانه ای” نمی تواند وجود داشته باشد. چنان آینده ای تنها خارج از چارچوب سرمایه داری، بحران هایش، و نظام جهانی غارتگرانه اش، قابل تصور است.
اما بگذارید فرض را براین بگذاریم که یک اوکراین مستقل به نحوی بوجود آید، در آنجا صلحی برقرار شود، و قادر باشد که یک مسیر اقتصادی معقول را انتخاب کند. در وهله اول، این مسیر اقتصادی لازمه اش یک مرزبندی مشخص اقتصادش از غرب پیشرفته می باشد. در شرایط ایده آل، اوکراین هنوز تجارت وسیع با اتحادیه اروپا خواهد داشت. اما هزینه های این رابطه نباید واردات نامحدود که صنایع و بخش هایی را که پتانسیل آنها برای دستیابی به سطوح مدرن از پیشرفت و بهره وری بالاست تضعیف کند.
روابط تجاری اوکراین احتیاج دارد که در درجه اول بر پایه مبادلات با کشورهایی باشد که سطح توسعه تکنولوژی آنها بهم نزدیک است، بطوریکه رقابت تجاری باعث تحریک و رونق شود تا اینکه نابودی. این حرکت باید توام با ایجاد مجدد شبکه های فشرده روابط اقتصادی با روسیه باشد. همچنین باید روابط گسترده فعلی (سال ۲۰۲۱) تجاری با کشورهایی مثل ترکیه، مصر، هندوستان و چین افرایش یابد.
از نظر سیاسی – اقتصادی، آینده اوکراین در “ائتلاف با غرب” رقم نمی خورد (یک فانتزی مخرب) بلکه آینده اش در پیدا کردن جایی در میان اعضای سازمان هایی مثل بریکس (برزیل، روسیه، هندوستان، چین، آفریقای جنوبی)، ابتکار جاده و کمربند، و سازمان همکاری شانگهای می باشد. برای نیازهای مالی اش، اوکراین باید صندوق بین المللی پول را رد کرده و نظرش به سازمان هایی مثل بانک سرمایه گذاری زیربنایی معطوف شود.
چرخش به سازمان های بین المللی جدید ضروری هستند، و آینده اوکراین را تا حد زیادی بهبود می بخشد. اما نهایتا، یک آینده “پایدار و عادلانه” به تغییرات بسیار عمیق تری نیاز دارد. احتیاج به این خواهد داشت که اربابان جرم و جنایت الیگارشی ها از تسلط بر اقتصاد خلع ید شوند.
در طی ۳۰ سال، و علیرغم کمک های غرب، اصلاحات لیبرالی اوکراین پیشرفت کمی در این مسیر داشته است. “لایه های میانی” جامعه اوکراین یا قادر نبوده اند و یا اینکه تمایل به پایین کشیدن الیگارشی ها نداشته اند. آنها از وزن اجتماعی اندکی برخوردار هستند، و یک نیروی مستقل نیستند. از طرف دیگر، آنهایی که مستقیما با الیگارشی ها کار نمی کنند، در بسیاری از موارد، در شبکه فساد کشوری که در کنترل الیگارشی هاست غرق شده اند.
تنها نیروی اجتماعی در اوکراین که برای پایان دادن به قدرت الیگارشی اعضای انبوه دارد پرولتاریای سازمان یافته است. برخلاف “لایه های میانی،” کارگران کشور هیچ منافعی برای حفظ الیگارشیسم ندارند، و آنها از پتانسیل برای اقدام مستقل برخوردارند.
تو در دهه۱۹۹۰ گزارشگر روزنامه چپ سبز بودی. چه رویدادهایی را شاهد بودی، و چه رویدادهایی به نظر تو قابل توجه بودند؟
رنفری کلارک: به عنوان فردی که به زبان روسی صحبت می کردم، روزنامه چپ سبز مرا در سال ۱۹۹۰به مسکو فرستاد (پایتخت شوروی سابق) تا در مورد پیشرفت پروستریکا (بازسازی گورباچف رهبر شوروی سابق) گزارش بفرستم. برنامه اقامت من در آنجا برای دو سال بود، اما در آنجا ازدواج کرده و مثل یک خانواده روسی برای ۹ سال زندگی کردم.

بازار کهنه فروشان در روستوف-روی-دون در سال ۱۹۹۲
من درآمد کمی از طریق روزنامه داشتم. من وهمسرم زندگی بهتری از همسایه هایمان داشتیم، البته نه چندان بهتر. من شاهد بودم و گزارش کردم که چگونه کارگران متخصص به قهقرای فقر سقوط کردند. دستمزدهایشان پرداخت نشد، پس انداز سالهای طولانی شان به خاطر تورم بی ارزش شد، وسایل خانه شان را در ایستگاه های مترو فروختند، و با سیب زمینی هایی که در باغچه حیاط کاشته بودن زندگی می کردند.
ترسناک ترین تجارب من این بود که چطور مردم با واژگون شدن شدید اعتقادات و ارزش های اجتماعی کنار می آمدند. هر اعتقاد و ارزشی که جامعه شوروی آن را منفی می شمرد، روسها سریعا آن را مثبت قلمداد کردند. رفتارهایی که پیش از آن پست و تحقیر آمیز می دانستند (مثل فریفتن، سفته بازی) بوسیله رسانه ها تحسین می شد.
در میان مردمی که من میشناختم، گمان می کنم روشنفکران با گرایش های غربی که برای سال های متمادی در آرزوی مرگ شوروی و جانشینی سرمایه داری بودند بیشتر از همه دچار آسیب روانی شدند. حالا سرمایه داری به آنجا رسیده بود و برای آنها ناگهان مثل کابوس بود.
در این شرایط بسیاری از روس ها قطب نمای اخلاقی خود را کاملا از دست داده بودند. به نظر می آمد که ارتکاب هر عملی قابل توجیه بود. بیاد دارم که یک روز صبح وقتی که پسر کوچکم را به مهد کودک می بردم، روی پیاده رویی نزدیک ساختمان ما، ما با یک جسدی که تازه کشته شده بود مواجه شدیم.
در این میان، توفانی از تاریخ در حال شکل گیری بود. به عنوان یک روزنامه نگار من در “کاخ سفید روسیه،” ساختمان پارلمان کنار رودخانه مسکو نزدیک کرملین، در خلال کودتاهای ۱۹۹۱ و ۱۹۹۳ بودم. در سال ۱۹۹۸، گزارش دادم که دولت عملا اعلام ورشکستگی کرده است و قادر به بازپرداخت بدهی اش نشده است. در آن مقطع، ۴۰ درصد از اقتصاد روسیه برباد رفته بود.
اگر چه، علیرغم آن تاریخ طوفانی، آن دوران را به عنوان پربارترین و با ارزش ترین دوران زندگی خود بیاد دارم.
***
منبع: مانتلی ریویو آنلاین https://mronline.org/2023/05/11/ukraines-big-mistake/
از دیگر مطالب سایت
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- جنگ اوکراین؛ پنج دلیل برای اینکه چرا جنوب جهان طرف غرب را نمی گیرد – مانتلی ریویو آنلاین، برگردان: علی اورنگ
- وقتی که آمریکا از جنگ نیابتی در اوکراین خارج شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟ – برگردان: علی اورنگ
- مراسم تشییع جنازه مادلین آلبرایت؛ دفن میراث جنگ افروزی و فریبکاری خارق العاده – ترجمه ی: علی اورنگ
- هفتاد سال زندگی من و جمهوری دموکراتیک آلمان از دست رفته – مانتلی ریویو، برگردان: علی اورنگ
باران گرامی , حزب توده و اکثریت که شدند جاسوس رژیم. خروشچف هم طبقه کارگر روسیه به رهبری رفیق استالین را تونست یک شبه رویزیونیست بکنه. خوب این طبقه کارگر آگاه و تا آخر انقلابی که بدون رهبری آن انقلاب به سازشکاری و انحراف می افتد در روسیه کجا بود؟ این چگونه حکومت شوراییست که آنان که در رأس هستند هر کاری میتوانند بکنند؟ آیا شما مدل حکومتی استالین را برای کشور ایران به مردم توصیه میکنید و تصور میکنید مردم بین حکومت استالینی و پهلوی حکومت استالینی راانتخاب میکنند؟
سه قسمت آخر چاپ نشد !
بحث بر سر تغییر ماهیت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به رویزیونیستی،سرمایهداری سابقه داری است و از نظر تئوریک از زمانی شروع شد که نیکیتا خروشچف اوکرائینی با نظریات رویزیونیستی خویش به تجدید نظر در اصول مارکسیسم لنینیسم پرداخت، دیکتاتوری پرولتاریا را نفی کرد، ماهیت طبقاتی حزب کمونیست را به زیر پرسش برد و دیکتاتوری بورژوائی را در شوروی به جای دیکتاتوری پرولتاریا مستقر ساخت. با تغییر ماهیت حزب طبقه کارگر در شوروی، ماهیت سیاسی و ایدئولوژیک حزب و دولت تغییر کرد و در کنگره بیست و دوم حزب با تصویب و انجام رفورمهای اقتصادی، تمرکز
متناسب نقشهمند و هدفمند سوسیالیستی نیز به گور سپرده شد و قانون کسب سود و نه رفع نیازمندیهای مادی و معنوی انسان به عنوان هدف و قانون اساسی اقتصاد شوروی به رسمیت شناخته شد و از آن تاریخ روند فروپاشی شوروی آغاز گشت که ظهور یلتسین در کمیته مرکزی
“حزب کمونیست شوروی” و ممنوع کردن حزب “کمونیست”شوروی اوج این قله یخ بود .
در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی هیتهای نمایندگی احزاب کمونیست و کارگری از ۵۵ کشور خارجی و در مجموع ۱۴۳۶ نفردر آن نشست حضور داشتند . گزارش محرمانه شب بیست و پنجم فوریه سال ۱۹۵۶ میلادی ارائه شد. خروشچف چهار ساعت سخنرانی کرد. کتابچه گزارش که بعدا منتشر شد حدود ۱۰۰ صفحه است.
خروشچف با اتهام زنی و لجن پراکنی و اسناد قلابی و ادعاهای غیر قابل اثبات گزارشات مجعولی ارائه داد که حتی بسیاری از پژوهشگران بورژوازی در صحت ادعاهای خروشچف دچار تردیدند. وی در این گزارش از “خشونت” استالین، از “پرونده سازی های استالین”، از دعوای خصوصی اش با زن لنین و … از “استبداد” فردی استالین، از ایمان عمیق و کورکورانه مردم فریب خورده که استالین را در اثر “کیش شخصیت” به عرش اعلا رسانده بودند و برای وی ادعای خدائی می کردند، سخن راند.
وی در دشمنی با مارکسیسم لنینیسم، بدون برخورد طبقاتی به امر نقش شخصیت در تاریخ و به افسانه “کیش شخصیت” استالین، میدان را برای کیش شخصیت مرلین مونروها و مایکل جکسون ها باز کرد.
با تشکر فراوان از اخبار روز . فکر نمیکردم که کامنت قبلی چاپ شود . بهر صورت قصدی ندارم که از “دوران خواری امید ” در سالهای ۶۰ و ۶۱ مطالبی بنویسم . چون میدانم کمکی به آینده نخواهد کرد ولی علت انفعالی جنبش چپ در ایران را که از نوشتن یک مقاله در محتوای بی اثری چون ” محکوم میکنیم ” و یا ” پشتیبانی میکنیم ” تجاوز نمیکند ، در سطح دانش خود بیاورم…
امیدوارم این بخش مدتی در اخبار روز بماند …
آب از سرچشمه گل آلود است ! چه در اوکران چه در روسیه ، چه در ایران و چه در کل جهان !
آیا از خود پرسیده اید که چرا چریکهای فدایی خلق مشی چریکی را بجای روش توده ای انتخاب کردند ؟ مگر در آن زمان “حزب توده” نبود ؟ و چرا بعد از انقلاب حزب توده گفت ؛ “چریک ها بدنه دارند ولی سر ندارند ، حزب توده سر دارد ولی بدنه ندارد !؟” . حزب توده با نفوذ در سازمان چریکهای فدایی خلق باعث شد که آنها به دو گروه اکثریت( بلشویکها ) و اقلیت (منشویکها) تقسیم شوند ؟ حزب توده و سازمان چریکهای فدایی اکثریت، نظام جمهوری اسلامی را ” ضد امپریالیسم” دانسته و دیگر سازمانهای سیاسی ایران را ضد انقلاب و طرفداران امپریالیسم جهانی معرفی کردند . بدین طریق جاسوسی این دو تشکیلات روش بالفعل مبارزاتی آنان گردید . بیاد دارم که زمانی دستگیر شده بودم یکی از اعضای سازمان اسامی اعضای خود در شهر را جهت همکاری به کمیته مرکزی شهر داد …
بطور مشروط مقاله ارزشمندیست. بخصوص توضیحات ابراز شده در ذیل بخشهایی از مصاحبه مانند:
«…اعضای اقشار طبقه متوسط ‘غرب گرا’ در رابطه با واقعیت های جوامع غرب تمایل به ساده انگاری دارند، الحاق به ساختارهای اقتصادی جهان توسعه یافته در عمل برای کشورهایی که به مراتب فقیر ترو عقب افتاده تر هستند چه معنایی می تواند داشته باشد.»
مثبت و مترقی است اما در بخش دیگری که در «روش شناسی» خود به لنینیسم متکی نیست به بیراهه میرود:
«تجربه گرایی لیبرالی گاردین به شما خواهد گفت که روسیه یک کشور امپریالیستی است، همانطور که واقعیت حمله روسیه و اشغال سرزمین کشور دیگری آن را “اثبات” می کند. اما حتی در دهه های اخیر، کشورهای دیگری که آشکارا فقیر و عقب افتاده هستند دقیقا همین کار را کرده اند. آیا این به منزله آن است که ما باید در مورد “امپریالیسم مراکش” یا “امپریالیسم عراق” صحبت کنیم؟»
به این واقعیت ساده توجه نمیکند که در مراکش یا عراق برخلاف روسیه، دولت تحت تسلط سرمایه انحصاری مالی نیست.
مصاحبه ی زیبا و درس آموزی بود … برای ایران امروز و فردا هم درس های زیادی دارد ! اول اینکه زلنسکی های اپوزیسیون یا همان ” انگشت کنندگان ” ! نباید دست بالا را در فضای سیاسی پسا آخوندی داشته باشند وگرنه بد بلایی سرمان می آید ، باید قبل از سقوط جمهوری اسلامی جناح های فاشیست و عناصر مخرب تعیین تکلیف شوند !
هموطن گرامی میتوانید لطف کرده بفرمائید چگونه با دست راستی هایی که مردم با انقلاب سرنگونشان کردند قبل ازسرنگونی جمهوری اسلامی تعیین تکلیف کنیم؟ آیا میباید آنان را مقید به پیروی از منشور حقوق بشر کرد که خود مسخره میکنیم؟ مقید به پیروی از دموکراسی بکنیم که بورژوازی میخوانیمش و قبول نداریم؟ مقید به پلورالیسم کنیم که خود قبول نداریم؟ مردم را بر سر میزی دعوت کرده ایم که خوراک جمهوری اسلامی را روی میز دارند و مرتب میگویند نمیخواهیم و میپرسند در این منوی شما چه چیز دیگری دارید؟ می گوئیم دو قلم دیگر بیشتر نداریم, یکیش دیکتاتوری سلطنتی است که قبلا میل کرده بودید و خوشتان نیامده بود و دیگریش دیکتاتوری پرولتاریاست که نمونه اش را در کوبا و کره شمالی داریم. رفیق گرامی برای اینکه اینان دست بالا را نداشته باشند و ما داشته باشیم, نیازمندیم آشپزمان را که به کتب قدیمی آشپزی چسبیده است را عوض کنیم. با این خوراکی که بنام سوسیالیسم برای مردم پخته ایم توقع داشتن دست بالا نداشته باشید.