شعری به سختاسنگیِ صخرههایِ صلابت
شعری به کلانیِ پیکرِ کهسار…
چه اندهانِ سترگی بر بالِ عاطفه حمل میبایدم کرد.
*
هنگامِ نقلِ قصهی خفتگانِ خاک،
در هیچ بیتی از حماسهی تاریخ
“بودن”
بارِ “آسودن” نداشتهست.
آسایش،
تنها شهابِ گم شده ئی ست
که در شبِ بی مهتاب میگذرد،
وقتی به پاسداریِ ظلمت
عمری رصد کرده باشی.
***
در کشاکشِ دوران
من تنها شاعرِ سرخورده نیستم؛
در سرشماریِ بی خدشهی زمان
سیه کامانِ جهان
بی شمارانند.
***
تیبوران- ۱۸ فوریه ۲۰۲۰