پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

یـادداشـت های شـــــبانه: (۹۴) – ابراهیم هرندی

یآدداشت های شبانه - ابراهیم هرندی

۶۰۶. بازهم درباره ی شـــعر و نظــم.

شعر و نظم دو حوزه ی جدا از هم است. شعر، بازسازیِ عاطفیِ پدیدارهای جهان در زبانی تصویری، با حس-آمیزی و نونگری ست. اما نظم، دلبری زبانی با کاربُردِ ترفندهای ادبی مانند؛ وزن، آهنگ، تکرار، استعاره، انسجام، ائتلاف لفظ، ایجاز، ایهام، ارسال المثل، اشتقاق، ترصیع، تسجیع، تلمیح، تمثیل، تشبیه، تسمیط، تقابل، مطابقه، توزیع، تناسب، جناس، تضاد، تقسیم، تنقیص، کنایه، ردالعجزعلی الصدر، مقارنه، مراعات النظیر و همه ی تکنیک های زبانی و واژگانِ آوآرایی صنایع ادبی نام دارند، است.  اساسی ترین تفاوت میان شعر و نظم این است که شعر هنر است و شاعری بنیادی طبیعی در نهادِ شاعر دارد، اما نظم مهارت است و آموختنی و آموزاندنی. به گفته ی ایرج میرزا، “شاعری طبعِ روان می خواهد”، اما ناظمی، نیاز به آگاهی از فوت و فن منظومه سرایی دارد و آشنایی با عروض و قافیه و بحرها و سبک های نظم در هر فرهنگ ادبیِ منظوم. چنین است که ناظم در جهان بسیار است و شاعر، انگشت شمار. شاعری، جورِ دیگر دیدن است، اما ناظمی، جورِ دیگر نوشتن، یعنی نگارشِ منظوم بجای منثور. البته شعر می تواند منظوم باشد، آنگونه که منظومه های همه ی شاعرانِ بزرگ کلاسیکِ جهان. اما اگرهم نباشد، باز شعر است. اما سخن منظوم را نمی توان بخاطر وزن و آهنگ و قافیه داشتن، شعر دانست. هر شاعری می تواند منظومه نویسی بیاموزد، اما هیچ منظومه نویسی نمی تواند شاعری یاد بگیرد، زیرا که این هنر مانند هنرهای دیگر، یاد گرفتنی و یاد دادنی نیست.  در حقیقت می توان گفت که اگرچه این دو حوزه – شعر و نثر- پیوندِ تاریخی با یکدیگر دارد، اما دو گستره ی جدا از یگدیگر است.

نـظــم.

نظم، ابزاری برای نگهداریِ سخن در شکل نخستین آن در فرهنگ شفاهی و سپارشِ آسانِ آن از نسلی به نسل دیگر است. فرهنگِ شفاهی، فرهنگِ گفت و شنود است و با حافظه ی شفاهی سروکار دارد. این حافظه، سخنی را که با وزن و قافیه و آهنگ گفته می شود، خوش می دارد و آنرا آسانتر به آرشیو مغزِ خود می سپارد. چنین است که در فرهنگی که نوشتن وجود ندارد، سخنِ منظوم ماندگارتر از گونه های دیگرِ سخن می شود و بهتر به آینده راه می یابد. بنیادی ترین گرفتارى زبانی در فرهنگِ شفاهی، حفظ هر اندیشه در شکل نخستین آن است. سینه به سینه گشتنِ هر گفتاورد در چنان فرهنگی، می تواند آن را با هر گفت و بازگفت دگرگون کند. از این رو، ازبر کردن، بزرگترین تکنیکِ نکته آموزی و دانش‌ اندوزى در فرهنگ های شفاهى‌ ست. برای همین است که به نظم در آوردنِ اصول و فروع و آئین های مذهبى و کوشش در ازبر کردن آن منظومه ها، نه تنها دارای نویدِ پاداش آنجهانى پنداشته می شود، که از ویژگی هاى «اهل علم و ادب» نیز به شمار مى ‌رود. این گونه است که حافظ نیز خواندن قرآن با چارده روایت را مایه افتخار خود مى‌ دانسته است و شاید از همین ‌رو نیز «حافظ» تخلص مى ‌کرده است

برتر دانستنِ نظم بر نثر برای ترابری اندیشه و رویدادهای تاریخی، ریشه در زیست ساختِ ذهنی انسان دارد.  ذهن انسانِ سالم، آوای موزون و آهنگین را دوست می دارد. ترنم آوای آهنگین و موزون، گشاد و بستِ ذهن را سبب می‌ شود و انسان را تراوت و تازگی می‌ بخشد. پژوهش های زیست‌ شناسیک نشان داده است که انسان آواهای موزونی را که با صدای کُنش های فیزیولوژیکِ تن اش همخوان است، خوش می دارد. نمونه هایی از این آواها، صدای خیزش و ریزش خون در رگ ها، تپش قلب، ریتمِ فرودم و بازدمِ هوا در شش ها، حرکت قرینه‌ ها و انحناهای بدن و صدای رویش و روش و ریزشِ آنچه از غده های درون ریز در خون می ریزد است که هریک آهنگی ویژه خود را دارد که اگرچه مغز ما با آن آشناست، اما شنیدن آن نیاز به هدفون های پزشکی، مانند استتسکوپ دارد. هماوایی سخن آهنگین با آهنگهای درونی، نه تنها دل ‌انگیز است، بلکه بسیاری از کُنش های بدن را نیز کـُند و تـُند می ‌کند. از اینرو، خوشه چینان، بنایان، آهنگران و بسیاری از کارگرانِ دیگر، در هنگام کار، دم می‌ گیرند و آهنگ آن را با کنش ها و کوشش های کاریِ خود هماهنگ می ‌کنند. این چگونگی، یادگیری و ازبرکردن سخن آهنگین، موزون و منظوم، را بسیار آسانتر از سخن غیرموزون می کند.

از چشم اندازِ تاریخی، شعرِ شفاهی برآیه ای از آواز است که انسانِ آغازین در دشت های فراخِ آفریقا برای زدودنِ اندوه یکدستی هستی، دلبری، دلگشایی، دلنوازی و نزدیکی با دیگران سر می داد. چنین است که آواز را پیشامدِ موسیقی نیز می توان دانست. آواز شناسان، تکرارِ پیاپیِ حرف و تک آواهای بی معنا در ترانه های جنگل زیانِ کنونی را که با آهنگ های آنان در می آمیزد و آن ها را همراهی می کند، نخستین نشانه های دو راهیِ شعر و موسییقی می دانند. زمانی که موسیقی با کاربردِ ابزارِ ساده ی جنگلی مانندِ کوبیدنِ چوب بر سنگ و تخته و نیز، دمیدن در نی و شاخ گوزن و عاجِ فیل و استخوان های جانوران آغاز شد و آوازِ انسان را همراهی کرد، روزگارِ ساختنِ شعر و موسیقی آغاز شد. این چگونگی، دوران تازه ای را در فرهنگِ ادبی انسان آغاز کرد زیرا که تا پیش از آن، تنها موسیقی طبیعت، مانند آوای موج، صدای پرندگانِ خوشخوان و خیز و ریزِ آب از آبشاران و چشمه ساران و نیز، برگ افشانی درختان در باد و وزشِ و نرمشِ نسیم در جنگل و جلگه و مرغزار وجود داشت. اما هنگامی که انسان آوازِ خود را با موسیقیِ خود- ساخته همراه کرد، شعر و موسیقی و سرود به فهرستِ هنرهای انسانی افزوده شد. این همه را نوشتم تا برسم به این نکته که شعرِ منظوم ریشه در موسیقی دارد و با آن همزاد بوده است. در شعر منطوم، هر صنعت شعری، نمادی از موسیقی طبیعت است. برای نمونه، وزن و قافیه و تکرا، نمادهای خیزش ِ پیاپی ِ موج بسوی صخره است و ردیف، نمادِ آن صخره ی موج گیر. 

اگرچه نماد نگاری اندیشه، ریشه ‌اى دیرین در تاریخ فرهنگ انسان دارد و تمدن هاى پیشین، براى اداره دیوان و ثبت و ضبط رویدادها، نیازمند به نگارش بوده ‌اند، با این‌ همه، مى ‌توان فرهنگ هاى پیش از پیدایش صنعت چاپ را فرهنگ هاى شفاهى خواند. فرهنگ شفاهى، فرهنگِ گفت و شنود و ترابرى سینه‌ به ‌سینه ی گفته ‌ها و شنیده ‌هاست. هر پدیده ی شفاهى، تنها در هنگام گفت و شنود، وجود واقعى دارد و بازگفتِ آن، هر بار، با سلیقه ی بازگوینده اش صیقل مى ‌خورد و انگ و رنگ تازه ‌اى به خود مى‌ گیرد. از اینرو، چنین فرهنگى هماره دستخوش دگرگونى ‌ست. پیدایش پدیده چاپ را باید یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ بشر دانست. اهمیت این پدیده، تنها در مکانیزه کردن نگارش و گشودن دروازه‌ های دانش به روی همگان نبود، بلکه با پیدایش صنعتِ چاپ، زمینه ی تازه‌ ای برای پایداری پدیده‌ های فرهنگی و نیز گونه ی تازه ‌ای از دریافت و درک داده ‌ها فراهم شد که شمارش همه ی بازتاب های آن، مثنوی هزار گیگا بایتی می شود!

شاید یکى از اساسی ترین تفاوت هاى فرهنگ هاى مکتوبِ گذشته با فرهنگ هاى نوشتاریِ کنونى این است که خواندن و نوشتن پیش از پیدایشِ صنعت چاپ، پیرو مکانیزم گفتن و شنیدن بود بدانگونه که چیرگى ذهن و زبان شفاهى بر نگارش، در نهایت، هر نوشتارى را به گفتارى مکتوب بدل مى ‌کرد. از سوى دیگر، چون تکثیر و پخش هر نوشته یا کتابى نیازمند به رونویسان گوناگون با دانش و خوانشِ متفاوت بود، فرهنگِ نوشتاریِ پیش از پیدایش چاپ نیز، چون فرهنگ شفاهى، هماره دگرگون شونده و ناپایدار می بود.

برابرى یک نسخه از دیوان حافظ که در سدۀ نهم بازنویسى شده است، با نسخه ‌اى امروزی، نشان مى‌ دهد که شمار غزل هاى حافظ از چهارصد و چهل در قرن نهم، به هشتصد و اندى در روزگار ما افزایش یافته و دو برابر شده است. از اینرو مى ‌توان پیدایش صنعت چاپ را بزرگترین سازه ی اساسى فرهنگ هاى نوشتارى دانست.

شعـــر.

شعر، بازسازیِ عاطفیِ پدیدارهای جهان در زبانی تصویری، با حس- آمیزی و نونگری ست. مراد از تصویری بودن زبان در اینجا، شکلِ نوشتاریِ واژه ها و شیوه ی چینش و همردیفی آن ها نیست. تصویرِ شاعرانه، گزارشِ زبانیِ نگاهی تازه به چیزی ست که پنداره ی تازه ای از آن چیز را در ذهنِ ما برانگیزد چنان که خیال کنیم که برای نخستین بار است که ما آن پدیده را از آن چشم انداز می بینیم. برای نمونه، در این بیت از زنده یاد نادر نادرپور، زمین به ناخن باران ها/ تنِ پرآبله می خاریدِ، شاعر تصویر تازه ای از بارشِ قطره های باران بر روی زمین ساخته است زیرا که او بجای دیدنِ ریزشِ باران بر زمین، زمین را در حالِ خاراندانِ تنِ خود، با ناخن های باران (که قطره های باران است) دیده است. نمونه ی دیگر، این شعر از سهراب سپهری درباره تنهایی ست؛

به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید
تا مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهائی من”

شاعر در این شعر، تنهایی را که پنداره ای ذهنی ست، بگونه ی برساخته ای برون- ذهنی یعنی جباب تُرد و نازکی از چینی دیده است که با صدای گامِ دیگران ترک برمی دارد. آنچه شاعر را از “ماعر” جدا می کند، توانایی تصویر سازی ست که آموختنی نیست و نیاز به ذهنی پیوند ساز دارد که در جهان بسیار بسیار نادر است. ذهنِ پیوند ساز می تواند پیوندهای تازه ای میانِ پدیدارهای جهان پدید آورد و هر پدیده را به شکل های تازه ای ببیند. ناظم برای ابروی یار، منظومه می نویسد، اما شاعر این چگونگی را جورِ دیگر می بیند و می پرسد که؛ “ابروی دوست کی شود دست کشِ خیالِ ما؟”، و با این پرسش، شعری اوجنده و خیال انگیز می سراید.

چگونه دیدن، فرایندی هماره ناتمام است که از هنگامِ زاده شدن آغاز می شود و تا واپسین نفس انسان با اوست. این فرآیند، بخشی از آموزش و پرورشِ انسان است که به آدمی شیوه ی ویژه ای از دریافت، برداشت و درک از پدیده های هستی را می آموزد. شیوه ای که در راستای سودِ قدرتمندان زمان است. آدمی می آموزد که چگونه ببیند. این آموزش، راه را بر شیوه های دیگرِ دیدن می بنند و جورِ دیگر دیدن را با برچسب هایی مانند؛ “پرت و پلا”، “دیوانگی”، “بیمارگونه” و…، ناپسند و ناشایست نشان می دهد. چنین است که توانایی چندگونه و چندگانه دیدنِ هر پدیده با آفرینش پیوندهای تازه در میانِ پدیدارهای جهان، از آغازِ کودکی از انسان گرفته می شود. البته این توانایی همگانی نیست و داشتنِ آن خالی از گرفتاری نیز نمی تواند باشد. جورِ دیگر دیدن، بنیاد نوآوری ست که بزرگترین خطر برای سبک ها و شیوه های رفتاری و کرداری پایدار در هر زمان است. چنین است که بدعت گذاری در هر دین و آئین، گناهی بزرگ پنداشته می شود و پادافره ای گران دارد. نوآوری، بنیادِ ارزشی هنر است، اما ویژه ی آن نیست. در فرهنگ، نوآوری زمینه سازِ ستیزِ سنت و بدعت و پیایندِ آن یعنی پیشرفت است. در صنعت، نوآوری اساسِ ابتکارها و اختراع های تازه است که صنایع کهن را از کار می اندازد و از میدان بدر می کند. این گونه است که نوآوری، بخاطر بازتاب های ویرانگر و دگرگونسازش، همیشه و در همه جا سیاسی ترین کُنش انسانی بوده و هست.

ارزشمندی شعر در چشم اندازِ تازه ای ست که بروی انسان می گشاید. دشواری این چگونگی و کمیابی شعرِ خوب در جهان، شعر را در زُمره دارایی های فرهنگی در آورده است. اگرچه در پنداره ی همگانی، شاعر فراوان و سُرایشِ شعر آسان است، اما در حقیقت شعر یکی از نادرترین دستاوردهای انسانی ست و شمارِ شاعران خوب در هر هزاره در تاریخِ مردمِ هر سرزمین بسی اندکتر از آنچه پنداشته می شود است.

***

۶۰۷ نسرینِ ستوده

خفن،

چون گیسوانِ رها در چنگِ نسیم

درخیابان های ایران

بی ترس و بند و پند

و شکوفه های شعلۀ شوری

که همهمه ی رنگینِ شهر را

با زمزمه ی زندگان می آمیزد

خفن،

چون پرندگانِ بال گستر

بر بامِ رهایی

بی بیم و بوم و بر

و شهدِ شیرین آفتاب

در نازکای روشنِ بی خویشی

خفن،

آنسان که به انکارِ تو ایستاده است

نسرینِ ستوده

سرفراز و سهی

در سلولِ باماییِ خویش

بیزاز از هرآنچه شمایی ست.

***

۶۰۸. تکنولوژی و فرهنگ!؟

بخشِ بزرگی از هرج و مرجی که جهانِ کنونی را فراگرفته است، ریشه در پیوستنِ برخی از کشورهای پیرامونی به چرخه ی تولید و صادرات اقتصادی دارد. چندی از این کشورها، ژاپن، چین، کره جنوبی، سنگاپور و تایوان است. جریان از این قرار است که تا چند دهه ی پیش، تنها کشورهای صنعتیِ غربی، بویژه آمریکا، انگلیس، آلمان، فرانسه و هلند، تولید کننده و صادر کننده ی صنعت و تکنولوژی مدرن بودند و مردمِ دیگر کشورها، خریدار و مصرف کننده. این چگونگی سبب می شد که تازه های صنعتی و تکنولوژیک، تنها در راستای نیازهای کشورهای غربی شکل گیرد. این روند در دو دهه ی گذشته وارونه شده است و اکنون فرآیندِ تولیداتِ تازه ی تکنولوژیک، پیوند های فزاینده ای با نیازهای مردمِ کشورهای تازه وارد به بازار صنعت و بازرگانی دارد. اکنون نیازهای نسل تازه ای از مصرف کنندگانِ شرقی، سبب پیدایشِ شیوه ای از تولید و توزیع شده است که با ساختارِ اقتصادهای غربی همخوان نیست. برای نمونه، نبودِ مراکزِ سراسریِ خریدِ و نیز کمبودِ فروشگاه های زنجیره ای در کشورهای خاورِ دور، سببِ پیدایشِ بنگاه ها و فروشگاه های آنلاین و فراگیر شدن خریدِ با گوشی های هوشمند شده است. این شیوه ی داد و ستند اکنون در کشورهایی مانندِ چین، تایوان، سنگاپور و کُره جنوبی، بسیار رایج تر از کشورهای اروپایی ست و آسانی خرید و فروش را شتاب شگفت انگیزی داده است. اما همین راهبرد، برای کشورهای اروپایی دردسر ساز شده است، زیرا که خرید و فروشِ آسان آنلاین، مراکزِ خریدِ همگانی را از رونق انداخته است و بسیاری از فروشگاه های زنجیره ای را – که گاه صدها سال سابقه بازرگانی دارند – با ورشکستگی روبرو کرده است. این چگونگی از آنروست که نه تنها بهای اجناس از فروشگاه های اینترنتی مانندِ آمازون ارزانتر از جاهای دیگر است و خرید و فروش آسانتر، بلکه خرید از آن ها،همیشه و در همه جا شدنی ست. چنین است که اکنون بازرگانی آنلاین در چین بسی بیشتر و بهتر و فراگیرتر از چنین حوزه ای در آمریکاست.

نمونه ی دیگری از این چگونگی، نبودِ سیستم پرداختِ آنی با کارتِ بانکی (کردیت) در خریدِ اینترنتی در کشورهای شرقی ست که سبب پیدایش پرداختِ الکترونیکی (دیجیتال) شده است.۱ در این شیوه ی پرداخت، خریدار بهای جنس را بوسیله ی اَپِ فروشنده که در گوشی خود دارد، ساده و آسان با فشار یک دکمه می پردازد.۲ پیدایشِ این شیوه ی پرداخت، همراه با بهمراهِ تکنولوژی بِلاک چین  (Blockchain)، که داد و ستدِ پولی را دستبردناپذیر می کند، بانکداری سنتی را از سکه انداخته است و با دشواری های گریزناپذیری روبرو کرده است. اگر اکنون بانک ها نتوانند با این تکنولوژی کنار آیند، در آینده ی بسیار نزدیکی از گردونه ی مالی جهان بیرون رانده خواهند شد.

افزایش ِ امکانِ نوآوری و توانایی تولید و مهمتر از آن توان بالابردن روزافزونِ سطح صادرات در کشورهای شرقی، بویژه چین در دورانِ کنونی، زمینه سازِ آنچه اکنون ستیزِ بازرگانیِ امریکا و چین خوانده می شود، نیز هست. این نکته که برساخته های تکنولوژیک چینی بتواند بازتاب های ناخوشایندی بر اقتصاد و جامعه غربی بویژه امریکای شمالی بگذارد، غربیان را خوش نمی آید و آنان را تا پای جنگ به پیش خواهد برد. چنین است که این تنش نه در آینده ی نزدیک فروکش خواهد کرد و نه به سازش راه خواهد برد. در روزگارِ ما، تکنولوژی دیجیتال، اهمیتِ برتری از دیگری گستره های کوشش های اقتصادی یافته است. براین اساس، در آینده ی جهان، تکنولوژی زمینه سازِ زیربنای اقتصادی و شکل دهنده ی هنجارهای فرهنگی خواهد بود. ستیزِ امریکا با چین در این است که اکنون چین از امریکا در این زمینه در حالِ پیشی گرفتن است.

از آغازِ دروان رنسانس تا دو دهه ی گذشته، کشورهای غربی، بویژه انگلیس و امریکا، پیش آهنگانِ فرهنگِ صنعتی مدرن بودند. اما اکنون با ورود برخی از کشورهای پیرامونی به گستره ی تولید و صادرات جهانی، جهان پا به دوران تازه ای خواهد گذاشت که در آن دستاوردهای نوینی که در پاسخ به نیازهای مردمِ کشورهای نوپا پدید می آید، زمینه ساز روابط فرهنگی تازه و هنجارهایی خواهد شد که کشورهای غربی را با چالش های بسیار بزرگی روبرو خواهد کرد. چالش هایی که شناسایی و شمارش بازتاب های خواسته و ناخواسته ی آن ها آسان نیست.  

….

۱. برای آگاهی بیشتر دربازه پرداختِ الکترونیک، نگاه  کنید به لینک زیر: 

http://www.betterthancash.org/tools-research/toolkits/payments-measurement/focusing-your-measurement/introduction          

۲. Alipay, Wepay نمونه های این گونه شیوه های پرداخت در چین است.

***

۶۰۹. زآبِ خُرد، ماهی خُرد خیزد.

حکومتِ اسلامی ایران با همه ی ننگ و نکبتی که در پی داشته است، آموزه های درخشانی نیز با خود بهمراه داشته است. یکی از این آموزه ها این است که انقلابی که در جامعه ای دیکتاتوری شکل می گیرد، برآیندِ اندیشه های بارور و دگرگونساز نمی تواند باشد زیرا که نیروی رانشیِ چنان انقلابی، خشم و خروش و کینه ی کهنه و فزاینده ای ست که از دلِ نابرابری و بیدادگری و ناموزونی های اجتماعی برمی خیزد و همه ی مرزهای اخلاقی را درهم می ریزد و از جامعه، باغ وحشی جنگلی می سازد. نکته دیگر آن که، اگرچه در چنان جامعه ای نیروهای انقلابی با آرمانی نیکخواهانه پا در میدان انقلاب می گذارند، اما چون تنها شیوه ی رفتاری و کرداری آنان همان است در حکومت دیکتاتوری آموخته اند و در ذهنِ خود نهادینه کرده اند و راه دیگری نمی دانند، خودبخود راه ها و روش های پیشین دنبال می شود و خط و مرزهای گذشته را با نام های انقلابی بازسازی می کند.

دیکتاتور از گستره های سیاست و فرهنگ، برهوت های بی جان و جوانه می سازد تا هرگز هیچ روزنه امیدی بسوی رهایی گشوده نشود. چنین است که تاکنون در هیچ کجای جهان، دولتی از پی حکومتی دیکتاتوری پدید نیامده است و نمی آید. میان دولت دموکراتیکی که پس از هر حکومتِ دیکتاتوری در کشوری می آید، برهوتی دشوارگذر است که باید با خِرَدپیشگی و بیداری و هشیاری پیموده شود. این برهوت، همان برزخی ست که در افسانه های آیینی بدان اشاره شده است. روزگاری که دشمنان هر کشور را بسودای چنگ اندازی در آن کشور برای جا باز کردن برای خود می اندازد. در چنان برهوتی، مردم در رفتارهای اجتماعی خود، شیوه ای سیلابی در پیش می گیرند و بسوی هر گرایشی که نویدِ امنیت و زندگی بهتر به آن ها می دهد، کشیده می شوند. این گرایش در انقلاب ایران، اسلام بود. در دورانِ پهلوی دوم، سیاستِ دوقطبی جهان این پنداره را که اسلام راه سومی برای رستگاری انسان است، برای سرزمین های اسلامی ساخته و پرداخته بود و گسترشِ آنرا در همه ی کشورهای اسلامی، بویژه آن هایی که در تیررسِ حکومت شوروی بودند، میدان داده بود. ستیزِ میان نگرش سرمایه داری امریکایی و سوسیالیسمِ روسی، سبب شده بود که انگلیس و امریکا در کشورهای اسلامی، بویژه آن هایی که در همسایگی روسیه بودند، از اسلام سپرِ بلایی در برابر حکومتِ شوروی بسازند. این سیاست، دست آخوندها و اسلامیست ها را در کشورهایی مانندِ ایران باز گذاشت و پایاندادِ آن چنان شد که همه می دانند.

برپاییِ حکومتِ اسلامی در بسیاری از کشورها بویژه در ایران نشان داد که اندیشه های اسلامی هیچ نسخه ی کارایی برای اداره ی امور اجتماعی ندارد. اگر حکومتِ اسلامی ایران را نمونه ای از جامعه اسلامی بدانیم، آنگاه بناگزیر باید بپذیریم که جامعه اسلامی، جامعه ای جنگلی و بری از هرگونه خوی انسانی ست. یعنی جامعه ای که در بیمارستانِ آن، پوستِ دریده ی چهره ی کودکی خردسال را بخیه می زنند و تا  درمی یابند که مادرش توان پرداخت دستمزد پزشک را ندارد، بخیه ها را دوباره وامی شکافند و مادر و فرزند را از بیمارستان بیرون می اندازند. جامعه ی جنگلی، یعنی جامعه ای که در آن پدران و مادرانِ تهیدست، ناجار از فروش کلیه های خود برای خریدِ جهیزینه دخترانِ خویش اند. جامعه ای که بسیاری از دختران و زنان، ناگزیر از روآوردن به تن فروشی برای زنده ماندن هستند. جامعه ای که بهای یک وعده خوراک در رستوران سوپر خفن اش، بسی بیشتر از مخارجِ ماهیانه ی خانواده ای تهیدست است.

آن ها که سنگِ حکومت پیشین را به سینه می زنند، هرگز نگفته اند و نمی گویند که چرا نهادهای حکومتی که به گمان آن ها در پیِ رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ بود و رشک جهان پنداشته می شد، زنان و مردان و کودکانی را پرورده بود که آسمیه سر بسوی ملایی روستایی که از زباله دانِ تاریخ سربرآورده بود، روان و دوان شدند و از او در براندازی روز و روزگارِ خود کمک خواستند.

***

۶۱۰. ای بُخارا، بی بُخارا مانده اند

بوی جوی مولیانان؟ بویی کجا؟

آب و دشت و آهو و جویی کجا؟

“ریگِ آموی و درشتی های آن”

گشت صادر، ریگ و آمویی کجا؟

آب جیحون را بِرژنف بُرد و خورد

مـاهی و صــیاد و پـارویـی کــجا ؟

ای بُخارا، بی بُخارا مانده اند

همتی، شرمی، تکاپویی کجا؟

زندگی بربسته رخت از این دیار

سبزه زار و بچه آهویی کجا؟

هر نبود و بود مان برباد رفت

شادی و شور و هیاهویی کـجا؟

باید از اینجا روم جای دگر

باید، اما چرخ و یابویی کـجا؟

یادداشت های شبانه قسمت ۹۳
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=94551
http://www.iran-chabar.de/search.jsp?authorId=110

https://akhbar-rooz.com/?p=2276 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x