تاریخ را مورّخان به دورههای مشخّصی تفکیک میکنند: دوران ماقبل تاریخ؛ دوران باستان؛ قرون وسطی؛ دوران رنسانس؛ عصر مدرن و… حتی هر کدام از این اعصار درون خود به دورههای کوتاهتر تقسیم میشوند، و میدانیم که مورّخان علاقه دارند تاریخی تقویمی برای هر دوره مشخّص کنند. برای نمونه گفته میشود که قرون وسطی از سال ۴۷۶ م. پس از سقوط امپراتوری رم غربی شروع میشود و تا حدود ۱۵۰۰ میلادی به طول میانجامد. این مقاطع البته حدّ و مرزهای نمادیناند. وگرنه بین کهنه و نو از حیث تاریخی مرزی قطعی وجود ندارد. همیشه نو در دل کهنه به دنیا میآید، و همواره کهنه در دامان نو تا مدتی کوتاه یا بلند تداوم مییابد. این یکی از وجوه دیالکتیک است.
دوران پساسوسیالیسم
به همین ترتیب، وقتی میگوییم فروپاشی سوسیالیسم در ۱۹۸۹ در حکم پایان یک دورهی تاریخی بود، این عمدتا به این معناست که یکی از سه ایدئولوژی عمدهی دوران مدرن(ناسیونالیسم، لیبرالیسم، و سوسیالیسم)، از نظر تاریخی به پایان عمرش رسید. سوسیالیسم مارکسیستی با اضمحلال اتحاد شوروی و پراکنده شدن اقمارش جایگاه خود را به عنوان یکی از موتورهای پیشبرندهی تاریخ از دست داد. این درضمن، به این معناست که دوران انقلابهای بزرگ به پایان رسید. اما همانطور که گفته شد سال ۱۹۸۹ مرز قاطعی از نظر تاریخی نبود. بعد از آن هم، جنبشهای سوسیالیستی و تبعاتش تا مدّت قابل ملاحظهای ادامه یافت، و بعدتر حتی هنوز هم در بین طیفهای نه چندان محدودی به صورت یک زمینهی فرهنگی و اندیشی، خوشبختانه، به حیات خود ادامه میدهد.
با این همه، آن تفکیکهای تاریخیِ مورّخان از این حیث حائز اهمّیتاند که به ما میرسانند پس از آن مرزهای تاریخیِ نمادین دیگر نباید منتظر تحوّل، تکامل و تداومِ تأثیرگذاری از دورهی کهنه در دورهی نو باشیم. همه چیز از ۱۹۸۹ به این سو مؤیّد این است. ما دیگر از ۳۵ سال گذشته به این سو، در هیچ کجای جهان شاهد یک انقلاب موفّقِ مارکسیستی-سوسیالیستی نبودهایم. در هر کجای دنیا هم که لااقل برای دورهای چپ به قدرت رسیده است، اقتدارش به آن معنای کلاسیکِ بلشویکی نبوده است. از اصطلاح چپ استفاده میکنم در برابر راست، چون هنوز اصطلاح درخور دیگری برای تفکیک این دو از هم ابداع نشده است. اما منظورم به طور عمده همان تفکیکی است که پس از انقلاب فرانسه در مجلس نمایندگان بین دو گروهی پیش آمد که در طرف چپ و راست مجلس جا گرفتند.
چپ ایران و مسیر نو
امروز در فضای سیاسی ایران وقتی از چپ دم میزنیم، منظور فقط مارکسیستهای راستکیش یا آنارشیستها یا مائوئیستها یا مارکسیستهای متأخّر و پُست-مارکسیستها نیستند؛ تمام کسانی که به نحوی خواهان دموکراسی و برابری هستند، در این طیف جا میگیرند. یکی از درسهایی که از ۱۹۸۹ میگیریم این است که تاریخِ همبستگی گِردِ ایدئولوژیها به پایان رسیده است. البته با مارکس کارمان تمام نشده است، اما اگر بخش مهمی از نیروی چپْ امروز سخن از سوسیالیسمِ دموکراتیک به میان میآورد – و این نشان میدهد که از ایدئولوژی غالب در چپ قرن بیستم فاصلهی انکارناپذیری گرفته است-، جا دارد که این بخش در برابر کسانی که امروز از جناحهای مختلف، از پایگاههای طبقاتی خود جدا شدهاند و حالا خود را هوادار سوسیالدموکراسی مینامند، از سرِ رواداری وارد گفتوگو شود، و به سیاق بلشویکی دست رد به سینهشان نزند.
عصر جدید، عصر هیبریدیزاسیون و التقاطهاست، زیرا که دوران انقلابهای بزرگ و محافظت از سنگرها به سر آمده است. امروز راهحل دیگری جز تحقّق یک فرهنگ جدید، یک شیوهی جدید زندگیِ مشترک، یک درک جدید از هستی اجتماعی به چشم نمیآید. ما باید بر این قطبیّتِ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی غلبه کنیم. از نظر فرهنگی، ما باید به یک ترکیب فرهنگی جدید برسیم که فراتر از محلّههای فرهنگیِ گذشته باشد.
از همین روی، برای چپ ایران، زمان درنگری در گذشتهی خود به انتها رسیده است. در این زمینه همهی آنچه باید گفته شود، گفته شده است. آن فصل اکنون بسته شده است. به هر حال بازیگری و مخاطبی در نسل نو برای انجام این کار باقی نمانده است. آنچه هنوز زنده است، فرهنگ چپ است که در درون افراد به حیات خود ادامه میدهد و واکنشهای آنها را نسبت به رویدادهای روزانه تعیین میکند. به این بیاندیشیم که اینان راه گفتوگو را نه تنها در بین لایههای خود، بلکه با راست میانه هم پیدا کنند؛ همانطور که راست میانه نیز برای بیرون آمدن از پیلهی خود، موظّف است در گذشتهی خود تجدید نظر کند، خطاها و صوابهای خود را محک بزند و چپی را که در پیِ دموکراسی و برابری است، به تبع ترولهای جریان راست افراطی، چپول نخواند و با او وارد مذاکره شود. واضح است که این مسیر کوتاهی نیست و اگر هر دو جناح مسئولانه و صمیمانه وارد آن شوند، در میان مدت یا بلند مدت امید آن هست که در نقطهای در مرکز به یکدیگر برسند. به نظر میرسد که جز این، راهکار عینیِ دیگری برای ما وجود نداشته باشد.
منظور از راست میانه، از سویی لیبرالهای جمهوریخواه هستند و از سویی دیگر، ملی-مذهبیها و اصلاحطلبان و پایگاه انکارناپذیر و پرجمعیتِ مردمیشان. ستیز طیف متنوّع چپ با هر کدام از اینان، و یا ستیز درونی هر بخش در هر طیف با آن دیگری، معنای دیگری جز به هدر رفتن انرژیها و تداوم بیچونوچرای رژیم فعلی نخواهد داشت. امید به فروپاشی رژیم، یکی از پروپاگانداهای خود رژیم برای مقابله با بیصبریِ اپوزیسیون داخل کشور است.
محوریت دموکراسی و مسیرهای جدید رسانش
اصل را اگر بر پایهی دموکراسی بگذاریم، تمام این بخشها -که بهطور کلی از آنها نام برده شد-، خواهند توانست با یکدیگر وارد گفتوگو شوند و تجارب خود را با یکدیگر به اشتراک گذارند ، و از یکدیگر بیاموزند تا در نهایت در جایی در مرکز به یکدیگر برسند.
کشور ایران از کشورهای جوان دنیاست، و جوانان امروز یعنی موتور تمام فعالیتهای اقتصادی و اجتماعیِ امروز و فردا، اگر واقعبین باشیم، اگر چشم در واقعیتِ کوچه داشته باشیم، به جای آنکه پشت پردههای بستهمان به نظریهپردازی ادامه دهیم، درست یا نادرست، خواهان فراموش کردن گذشتهاند و غالبا چشم در فردای ایران دارند. عصر جدید عصر شتابهاست؛ عصر سرعتها و عصرِ هوش مصنوعی است.
افراد نسل جدید و به طریق اولی نسلهای در راه، بیش از آنکه برای به دست آوردن خبر، دانش، فرهنگ و حتی یادگیری زبانهای خارجه از منابع کلاسیک کتاب و کتابخانه استفاده کنند، با منابع سمعی و بصری حشر و نشر دارند. از همین روی، رسانههای اپوزیسیون خارج از کشور جا دارد که لااقل در کنار صفحههای خواندنیِ خود، گوشههای سمعی بصری بیشتری، خیلی بیشتر از مطالب خواندنی، تهیه ببینند تا از این عصر پر سرعت عقب نمانند. فراموش نکنیم در کشوری با جمعیت بیش از ۸۰ میلیون نفر که تیراژ کتاب در آن به ندرت به هزار یا ۲ هزار میرسد، هنوز چسبیدن به مقاله و جستارنویسی به صورت قالبِ انتقال فرهنگ، چیزی نیست جز ندیدن و نشناختنِ حال و هوا و نیازهای مبرم جامعه. بهتر است به جای سرزنش جامعه، با شناخت روانشناسی جامعهی نو، اگر امروز راه کتاب و کتابخوانی تقریبا بسته است، راههای نو برای برقراری ارتباط پیدا کنیم، زیرا جامعهی امروز در نقطهای دیگر ایستاده است و هر چند با کتاب و کتابخوانی تقریبا بیگانه است، اما هنوز تشنهی افکار بکر و راهگشاست.
با روی آوردن به کانالهای سمعی و بصری مدرن، امکان متولّد شدن آن گفتوگوها که در بالا مطرح شد، بیشتر، و فاصلههایی که اکنون به نظر برنگذشتنی میآیند، به تدریج با شناختهای رو در رو و از نزدیک، کم و کمتر میشوند.