حسین اکبری: جواد مهران گهر متولد بیست و ششم شهریور یکهزار و سیصد و بیست خورشیدی است. در نوجوانی در مسیر بزرگ ترین رویداد تاریخی ایران، جنبش ملی شدن نفت و در ادامه کودتای سیاه مرداد سال ۱۳۳۲، زندگی کارگری و مسوولیت های اجتماعی اش را تجربه می کند . فراز و فرودهای پس از این سال ها از او کادر برجسته ای در سندیکای کارگران کفاش تربیت کرد و او نیز در ادامه فعالیتهای سندیکایی در تربیت نیروهای جوان کارگری از هیچ کوششی فروگذار نکردهاست. تا سال های پس از انقلاب در سندیکای کارگران کفاش فعالانه از حقوق کارگران صنف دفاع کرد و پس از دوره سرکوب سندیکاها در دهه شصت خورشیدی باز هم از پیکار در این راه دست نکشید و آخرین تلاش های وی مشارکت جدی در هیات موسسان سندیکایی، ترویج و آموزش و تربیت کارکران جوان بوده است .
آساطور کارفرمای کفش شمیراننو با یک مسئله خانوادگی روبرو شده بود و آن مسئله بیماری پسر کوچکش بود. مسئله به این صورت پیش آمده بود که او در یک بازی والیبال از پشت سر به زمین افتاده بود و با ضربهای که به پشت سر او خورده شده به کما رفته بود . اساطور تلاش فراوانی انجام داد ولی نتیجهای حاصل نشد و سرانجام پسر وی با فلج کامل روبرو شد. با به وجود آمدن این مشکل و دیگر مشکلات هر دو کارگاه را تعطیل کرده و مغازه روبرو هم فروخته همه کارگرها را هم حساب و کتابشان را کرده و اخراج و تولید را تعطیل کرد. مانده بودیم یک کار تمام کن و من و رضا مطبوع. سرانجام من و مطبوع را هم اخراج کرد. در همان زمان سندیکا به لالهزارنو آمده و حسن یونسی رییس هیئت مدیره و یعقوب مهدیون دبیر و مسئول تشکیلات بودند از نظر پیشبرد جریان بیمههای اجتماعی شخص آقای معظمی که مسائل بیمه به خوبی وارد به بود و یک سری از فعالین جوان و ما هم که به عنوان مشاورین هیئت مدیره بودیم و گردش کار هیئت مدیره و سندیکا ادامه داشت. جریان تعاونی سندیکا هم به کار خود ادامه میداد. سندیکای خیاط و بافنده سوزنی هم به همین صورت به فعالیت خود ادامه میدادند.
جلسات شبانه سندیکا برای رسیدگی به شکایات و مشکلات کارگران و جلسات کمیسیونها و هیئت مدیره هم طبق معمول ادامه داشت. جلسات عمومی یعنی کنفرانسهای سندیکای روی تراس ساختمان در صورت مساعد بودن هوا برقرار میگردید. دو سه سالی که پیشبرد کار سندیکا در این محل ادامه داشت افراد و جریانهای مختلف هم به دلیل رونق گرفتن فعالیتهای اجتماعی کل کشور کموبیش حضور پیدا میکردند. از جمله آلبرت بود. من با ایشان کموبیش رابطه کارگاهی در چهارراه یوسفآباد داشتم. در آن زمان مدیریت کارگاه آمور از جانب کارفرما به عهده وی قرار داشت. شخصیت و رفتار ایشان به گونهای بود که باعث شده بود هم کارگران و هم کارفرما احترام خاصی برای ایشان قائل باشند به همین دلیل نظم و انضباط درستی در کارگاه برای همه حاکم بود.
در جلسات عمومی سندیکا که میآمدند گفتگو و بحثهای روشنگرانهی بسیار سازندهای به ایشان در زمینه جریانات سیاسی اجتماعی که در فضای آن دوران کشور آغاز گردیده بود داشتیم و بهره بسیاری از این مباحث و نظرات مفید ایشان کسب کردم. تجربه بسیار بالایی در زمینه مبارزات کارگری مخصوصاً تشکیلاتی و مدیریتی داشت. به ورزش کوهنوردی علاقه بسیاری داشت. در دورانی که ایشان به کوه میرفت این قسمت پس قلعه خیلی شلوغ شده بود و افراد غیرکوهنورد محیط زیست و طبیعت سالم کوه را بدجوری آلوده میکردند. در همین رابطه ایشان چندین مصاحبه تلویزیونی در کوه داشت که کاملاً از تجربه و آگاهی وی در گفتار و عمل راهنمایی کردن را بلد بود که چگونه باید برای حفظ محیط زیست کوشا باشند.
رفت و آمد کارگاهی و سندیکای ما ادامه داشت و من در آن زمانها بود که بدجوری دچار مشکل چشم بودم و درمان درستی دنبال نمیشد چرا که هنوز تشخیص لازم و درست داده نشده بود. یک روز که به کارگاه ما در چهارراه سمیه آمده بود و با هم که صحبت میکردیم متوجه شد که من از این بابت خیلی ناراحت هستم. ضمن تشویق به صبر و مقاومت و رعایت بهداشت، یکی از پزشکان چشم که از استادان دانشگاه تهران بوده و برادر دکتر از همحزبیهای آلبرت بود را به من معرفی کرد من به این دکتر مراجعه کردم ایشان با معایناتی که انجام داد تشخیص داد که فشار چشم بالا است و در اثر همین فشار بالا دید من اینگونه دچار کمبینایی شده تا آن زمان به پزشکان زیادی مراجعه کرده بودم ولی هیچکدام در پی گرفتن فشار چشم نرفته بودند که ایشان با گرفتن فشار چشم به این مسئله پی بردند و دو جور قطره به نامهای تیمولدل و پلوکاربین را تجویز کرد که تا چندین سال کاملاً موثر بود تا زمانی که دیگر کارایی خود را از دست داده و چارهایی جز اینکه عمل کنم نبود در بیمارستان لبافینژاد انجام شد و بعد از آنکه دکتر فرهیخته مطب خود را عوض کرد دکتر دیگری از طرف دوست و رفیق ارجمندم سیامک معرفی شد بنام دکتر ادیبی که ایشان هم ضمن تاکید تشخیص دکتر فرهیخته و تجویز همان داروها به طور مرتب نزد ایشان میرفتم و معالجات خود را چه قبل از عمل و بعد از عمل ادامه میدادم.
رفاقت و دوستی من و آلبرت ادامه داشت تا زمانی که بالای چهار راه مصدق سیمون پستایسای و رضا صفر و دو نفر دیگر از رفقا مغازه گرفته بودند و به کار مشغول شدند. هرازگاهی هم به مناسبتهای منزل ایشان رفت و آمد داشتیم. شاهد این جریان بودم که همان احترامی که صنف و کارگران بیرون از خانواده در اجتماع بین مرم و دوستان رفقای خویش به او داشتند در بین خانواده هم همین رفاقت حاکم میباشد. تا اینکه سرانجام با دوتن دیگر از رفقای خودماندگی وارد شد به کشور آلمان مهاجرت کردند و ارتباط ما با یکدیگر قطع گردید. زمانی اطلاع پیدا کردیم که ایشان از دنیا رفته بینهایت متاثر شدیم تا اینکه یک شب برای یادبود وی گردهمایی از جانب رفقای وی ترتیب داده شده بود به من هم اطلاع داده شد به اتفاق یونسی و عزیز خلیلی به محل ساختمان اکباتان رفتیم و در این مراسم شرکت داشتیم چند تن از رفقای بسیار صمیمی وی از جمله رفیق کابلی در این گردهمایی حضور داشتند که از من خواستند در ارتباط با رفیق آلبرت صحبتی داشته باشم من هم اطاعت کردم هرچند که زبان چندان گویایی در حد رفیق آلبرت نداشتم هرچند کوتاه آنچه در توانم بود بیان کردم. مورد لطف و مرحمت رفقا قرار گرفتم. در رابطه با شایستگی مبارزاتی رفیق آلبرت زمانی بیشتر آگاه شدم که خاطرات یا بهتر بگویم زندگینامه رفیق آلبرت از آلمان بدستم رسید که نه فقط زندگینامه خود وی را نشان میداد که زندگینامه بسیاری از آزادیخواهان و مبارزین جان برکف در زندانها و بیدادگاههای شاه را به تصویر کشیده بود و چون خود شاهد عینی آن جریانات بود. چنان قلم زده بود که وقتی میخواندم غرق در نوشته گویای رفیق میشدم که گویی در زندان روبروی آنان نشسته و شاهد و ناظر به تمام جنایات انجام شده هستم.
در بین همه رفتارهای زندانیان یک حرکت غیر انسانی از جانب یک بخش از خود زندانیان برای من فراموش شدنی نیست. رفقا در زندان خبردار شدند که حزب کمونیست سودان توسط حاکمیت دیکتاتوری کشور سودان به شدت هرچه تمامتر سرکوب شده بود. در همین رابطه آن بخش از زندانیان مسلمان که در بند مخصوص خود یک سطل بزرگ آب را با مقدار زیادی قند که تهیه کرده بودند شربت درست کرده و پخش شربت به منظور برپا کردن یک جشن در رابطه با سرکوب جنایتکارانه دولت دیکتاتور سودان علیه کمونیستها ترتیب دادند. یک مقدار از شربت را پخش کرده بودند. آلبرت مینویسد که ما قبل از رفقای تودهایی به این جریان زشت پی بردیم و همه زندانیان و رفقای دیگر را با خبر کردین و گوشزد نمودیم که در این جشن غیر انسانی این آقایان به اصطلاح مسلمان شرکت نکنند و از شربت تدارک دیده ننوشند. تصور نکنید که یک عده بچه مسلمان بودند که دست به این عمل زشت زدند. آقایان رجایی و دیگر دوستانشان آن زمان در زندان بودند و اینجور رفتارها را رهبری میکردند. این نمونه را از خاطرات آلبرت نوشتم که کسی تصور نکند این به حاکمیت رسیدگان هستند که دیگر اندیشان را برنمیتابند این جماعت از گذشتهای خیلی دور در این اندیشه بودهاند.
ما در اساسنامه داشتیم که درب سندیکا به روی تمام کارگران صنف باز است و در سندیکا تفتیش عقاید نداریم سندیکا از هر نظر مدافع حقوق سیاسی کارگران و اعضای سندیکا است مدافع حقوق سیاسی بودن به این معنی است که به همهی عقاید میباید احترام گذارده شود و کسی نمیباید عقاید خود را به دیگران تحمیل نماید. مدیریت سندیکا میباید گوش شنوا داشته باشد. مدیریت سندیکا میباید صحنه مبارزات سندیکایی را به صورتی آماده کند که همه کارگران و اعضای سندیکا بتوانند نظرات و پیشنهادات و انتقادات خود را آزادانه مطرح نمایند. ولی هر چه به جریان ۲۲ بهمن ۵۷ نزدیک میشدیم اینگونه رعایت دمکراسی مورد سوءاستفاده بعضی عناصر که در بیرون سندیکا آرام آرام بخش قالب جامعه را داشته در دست میگرفتند و به سندیکاهای کارگری رخته کردند. این افراد که مورد تفتیش عقاید قرار نگرفته و نباید هم چنین میشد هر بار که در جلسات عمومی سندیکا شرکت میکردند مسائل عقیدتی خود را مطرح کرده دیگران را وارد بحث و جدل در این رابطه میکردند. هر چه میگفتیم: این جا جای بحث سیاسی عقیدتی نیست در این جا میباید مسائل و مشکلات کارگری را مطرح نمایید به خرجشان میرفت. هرقدر هم که به جریان ۲۲ بهمن ۵۷ نزدی میشدیم کار این عناصر بیشتر بالا میگرفت و در سندیکاهای دیگر مثل خیاط و بافنده سوزنی هم کم و بیش اینگونه مسائل جریان داشت. در سندیکای ما شخصی به نام شاپری این جریان را سردمداری میکرد یک آرم خمینی هم روی یقه کت خود سنجاق کرده بود.
این جریان ادامه داشت تا سال شصت دو دو که حامیان همین عناصر که درون حکومت را هم قبضه کرده بودند سرانجام اقدام به بسته شدن سندیکاهای کارگری کردند آن هم نه به این سادگی. بلکه زمانی که سندیکا را پلم کردند یک مقدار عکس شاه و فرح در جای جای محل سندیکا همراه با مقداری پوکه فشنگ که از خود به جای گذارده بودند و قصد داشتند با این حرکت خائنانه غیرانسانی به زعم خودشان از حمایت کنندگان سندیکا انتقام بگیرند. ولی در این کار شرورانه خود موفق نشدند. چرا که عدهای از رفقای سندیکایی که احتمال این چنین حرکتی از جانب آنان را حدس میزدنند پلمب را شکسته و محل سندیکا را پاکسازی کردند و چون شناخته شدند کارشان به بازجویی و برای مدتی بعضی از اعضا به زندان هم افتادند و مدتی را در زندان بودند.
همنسلهای من متولدین ۱۳۲۰ و پایان جنگ دوم جهانی هستیم در آن دوران شاهد عینی همهچیز نبودیم خیلی از مسائل را یا شنیده و یا در جایی خواندهایم. اما میشود گفت که در دوره کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تا حدودی بعضی از رویدادها را شاهد عینی بودیم از جلمه ملی شدن صنایع نفت توسط دولت و شخص دکتر محمد مصدق که این واقعه تاریخی از نظر من با پشتیبانی مردم و دکتر مصدق به انجام رسید و هیچجریان دیگری در آن سهمی ندارد از این جهت این بحث را پیش کشیدم که پس از گذشت ۶۵ سال دولت حاکم فعلی سعی دارد این جریان تاریخی را بنام هم کیشان خود ثبت نماید و از تاریخ سازان دیگر نامی نبرد از جمله دکتر فاطمی وزیر امورخارج دولت دکتر مصدق که ایشان در آن دوره که مصدق در پی اجرای درست قانون اساسی مشروطه بود. وی در میتینگ بزرگی شعار برقراری جمهوری در ایران را مطرح میکند. وی که بعد از کودتا مخفی شده بود اما پلیس امنیتی شاه به شدت دنبال او میگشت و سرانجام او را دستگیر کرده و به دلیل طرح همین مسئله وی را محکوم و به جوخه اعدام میسپارد در دوره پس از کودتا خفقان شدیدی در کشور حکمفرما شد. تا زمانی که فرهنگیان خصوصاً معلمان این خفقان را شکسته و دست به اعتصاب سراسری میزنند و این اعتصاب در تهران تبدیل به یک راهپیمایی عظیم میگردد.
راهپیمایان از خیابان شاهآباد به سمت مجلس شورای ملی میآمدند که پلیس کلانتری ۲ در آن زمان راه را بر راهپیمایان میبندد. این اعتصاب و سپس راهپیمایی با یکی از دبیران بنام دکتر خانعلی سرپرستی میشد که پس از جلوگیری از راهپیمایی توسط پلیس کلانتری ایشان جلو میآید و سوال میکند که چرا جلوگیری میکنید. ما میخواهیم جلوی مجلس رفته با وکلای ملت اعتراضمان را در میان گذاریم. رییس کلانتری سرهنگ شهرستانی جلو آمده با وی وارد گفتگو شده به او میگوید که این کار شما غیرقانونی است. راهپیمایی را متوقف کرده برگردید. دکتر خانعلی به وی میگوید متوقف نمیشدیم و به حرکت خود ادامه میدهیم. شهرستانی پاسخ میدهد که من حکم تیراندازی دارم. یک قدم جلو بگذاری خود تو را خواهم زد. دکتر خانعلی حرف وی را گوش نداده و دستور حرکت به راهپیمایان میدهد. شهرستانی هم همانطور که گفته بود دست به اسلحه برده و گلولهای به سینه دکتر شلیک میکند که گویا در دم او را به قتل میرساند کار به اینجا کشیده میشود راهپیمایان فریادزنان به سمت شهرستانی حمله میکنند. وی خود را به میان پاسبانان کلانتری میکشاند و به دست مردم نمیافتد. مردم با پلیس درگیر شده و تظاهرات به سطح شهر کشیده و همگان از آنچه که در جریان راهپیمایی رخ داده آگاه شدند. ادامه اعتصاب و تظاهرات پراکنده همچنان ادامه داشت. شاه که وضعیت را این چنین آشفته میبیند کابینه را به کنار و با دکتر امینی که یک آمریکایی تمامعیار بود وارد مذاکره شده برای تشکیل دولت با او به توافق میرسد.
امینی با دریافت چهل میلیون دلار وام از آمریکا دولت خود را تشکیل میدهد. ولی پست وزارت فرهنگ را در کابینه خالی میگذارد به این منظور که شخص دومی که به جای دکتر خانعلی اعتصاب معلمان را رهبری میکرد پست وزارت فرهنگ پیشنهادی وی را بپذیرد. ابتدا این پیشنهاد پذیرفته نشد و معلمان در این رابطه مقاومت میکردند. سرانجام به طریقی این پیشنهاد پذیرفته شد و به اعتصاب خاتمه داده شد و در واقع یک خیانت آشکار صورت گرفت چرا که معلمان به خواستههای اصلی خود نرسیدند و تا مدت مدیدی هم از سرهنگ شهرستانی قاتل دکتر خانعلی هم خبری در کار نبود تا اینکه پس از چندی مردم متوجه شدند که او از ریاست کلانتری ۲ به کلانتری ناحیه ۱۰ منتقل گردیده به این ترتیب یک اعتصاب مسالمتآمیز با شعار اعتراضی و خواستهای معیشتی و حقوقی به خون کشیده شد و معلمان به خواستههای قانونی خود دست نیافتند و قاتل هم به مجازات عمل جنایتکارانه خود نرسید. در همین دوره خفقان که هر روز بیشتر از روز پیش ادامه داشت اعتصاب کارگران اتوبوسرانی را هم داشتیم. این اعتصاب هم به شکل دیگری سرکوب گردید و به این صورت که دولت سرکوبگر این بار از رانندگان ارتشی استفاده کرده و اتوبوسها را به حرکت درآورد. در صورتی که هر کجای جهان که چنین اعتصابات حقطلبانهای رخ میدهد دیگر سندیکاهای کارگری و دیگر جریانات مدنی به پشتیبانی متحدین برخاسته تا جای ممکن نمیگذارند حرکت هموطنان خود کارشان به شکست منجر گردد. به همین دلیل است که نه حاکمیت شاه و نه حاکمیت کنونی اجازه تشکیل تشکیلاتی مدنی و اتحادیهای را نمیدهند چرا که تجربه اتحاد و یکپارچگی مردم را در دوران اعتصاب ۲۲ بهمن را دارند که آن اعتصابات مردمی بود که توانست کمر حاکمیت شاه را بشکند.
بعد از این دو جریان معلمان و شرکت واحد سکوت و خفقانی ملالآور برای مدتی طولانی در تمامی کشور حکمفرما شد تا رسیدیم به جریان انقلابی مسلحانه دانشجویی از جانب دانشجویان فدایی خلق معروف به جریان سیاهکل. آن سکوت و خفقان حاکم بر کشور شکسته شد. این حرکت در یکی از مناطق جنگلی شمال کشور صورت گرفت. این حرکت انقلابی مسلحانه قرار بود به منظور سرنگونی رژیم شاه و به حمایت و همکاری دهقانان تحت ستم شروع و سپس به داخل شهرهای بزرگ خصوصاً تهران کشیده شود و در درجه اول آزادی زندانیان سیاسی را در پی داشته باشند.
حمله مأموران ژاندارمری بسیار ناگهانی صورت گرفت به همین دلیل گروه به ناچار و اجبار دست به اسلحه برده و جنگ و درگیری مقاومت جویانه آنان به شکست انجامید. در این مورد میتوان گفت که گروه افرادی که به آنان اعتماد کرده بودند را به درستی شناسایی نکرده و با اعتمادی صادقانه دست خود را روکرده و بیش از حد پیش رفتند این شد که در قدم اول به مشکل بزرگی برخورد کردند با توجه به توضیحی که داده شد میتوان گفت که اقدامی زودهنگام بود چرا که دهقانان میباید آگاهی بیشتری در این زمینه پیدا میکردند و متوجه میشدند که شاه این طرح و نقشه را از کجا و برای چه آورده و چه اندیشهای در سر داشته. آیا به طور جدی برای رهایی دهقانان از چنگال اربابان این طرح را پیاده کرده و یا اندیشه دیگری را در سر دارد که پشت سر هم به مواد شش گانه خود که انقلاب سفید هم نامگذاری کرده بود میافزود. میباید دهقانان توسط احزاب انقلابی به این درک میرسیدند که شاه و طراحان این نقشه به این نتیجه رسیده بودند که فصل و دوران ارباب رعیتی تمام شده. در کل جهان سرمایهداری سرمایهای که روی زمین به کار گرفته شده میباید از روی زمین برداشته و به شهر آمده و به جریان صنعت و صنایع تبدیل کند. کارخانجات صنعتی شروع به کار کرده و از طریق استثمار کارگران سود بیشتری متوجه سرمایهگذاران گردد. اینگونه روشنگریها برای دهقانان صورت نگرفته بود.
دیکتاتورها و تمامیتخواهان برای حفظ حاکمیت خود از دست زدن به هر گونه جنایتی ابا ندارند. به قدرت دست یافتهاند و برای غلبه بره آنان مردم دمکراسی خواه راهی جز وحدت و همبستگی تشکیلاتی بالا بردن آگاهیهای حقیقی و حقوقی و اجتماعی راه دیگری ندارند.
در دو جنگ جهانی تاریخ ثابت کرده اگر تمامی خلقها در درجه اول و دولتهای ضد فاشیم با هم متحد نمیشدند نمیتوانستند فاشیسم تا دندان مسلح را سر جای خود بنشانند. مردم دموکراسی خواه و ازادی طلب جامعهای مثل کشور ما ایران یک بار کار را مقابل حاکمیت شاه با اتحاد و وحدت یکپارچه روشن کرد. اکنون هم که کار برعکس شده و حاکمیت کنونی هم با رنگ و لباس دیگر جای حکمیت قبلی را گرفته و گوشش بدهکار حرف مردم نیست و حرف از تمامیت خواهی خود میزند و هر که را غیر از فکر و اندیشه خود میبیند دشمن خود فرض کرده او را روانه زندان و شکنجهگاه میکند و هیچ منطقی را قبول ندارد. ما مردم فقط یک راه داریم بالا بردن آگاهی بیشتر و روشنگری همگانی وحدت و همبستگی در برابر چنین حاکمیتی که جریانی است مذهبی مخصوصاً که همه امکانات را نیز بدست خود گرفته جز وحدت نظر راه دیگری نداریم. متاسفانه نیروهای دموکراسیخواه و روشنفکران ما چه در دورانی که در کشور حضور داشتند و چه در حال حاضر که در خارج از کشور حضور دارند و از آزادی لازم برخوردار شدهاند هر کدام ساز خودشان را میزنند و روی مسائلی هم که هم نظر و اختلاف ندارند فکر نمیکنند و جریان کارآمدی را پایهگذاری نمیکنند و فقط به گفتن و تحلیل کردن اکتفا کرده و بس. یک راهحل به مردم که با عناوین مختلف سرکوب بیرحمانه میشوند نشان نمیدهند و مردم را با این حاکمیت در یک دالان تنگ و تاریک انتخاب بین بد و بدتر نگهداشته چه باید کرد؟
ماجرای ۱۷ شهریور ۵۷
روز ۱۶ شهریور ۵۷ عصر بود که در میدان ژاله با یک دانشجو که تازه از آمریکا آمده بود و جذب نیروهای مذهبی هم شده بود روبهرو شدم. بدون آنکه یکدیگر را بشناسیم در همان کلمات اول که در رابطه با وقایعی که در حال رخ دادن بود رد و بدل کردیم وارد بحث و گفتگو شدیم او به مواردی از جریان مذهبی و معتقد به تغییر نظام حاکم و من ضمن تایید تغییر نظام حاکم به شدت مخالف پا گرفتن یک جریان مذهبی بحث ما بالا گرفت و هر کدام دلایل خاص خود را تحلیل کرده به دفاع از نظرات خود پرداختیم. چند دقیقهای نگذشته بود که طبق معمول آن زمان جمعیت زیادی گرداگرد ما جمع شده و گهگاهی هم به دفاع زا یکی علیه دیگری میپرداختند خوبی جریان هم همین بود که بحث یک جانبه پیش نرود و روی هم رفته تصور نکنیم که دیگران در جهت تایید یکی قرار دارند و جوگیر شدیم. جعبندی بحث و نظرات ایشان به این صورت خلاصه میشد که معتقد بود چون مذهبیون از خود شجاعت نشان داده بالا منبر رفته و بدون اینکه ترس از جان خویش داشته باشند به افشای نظام شاهنشاهی میپردازند حق آن را دارند که پرچم نیروهای ضد نظام حاکم و سپس اهرم قدرت را بدست گیرند. پاسخ من به او اینگونه خلاصه شد که در این تفکر شما و همفکران شما یک اشتباه بزرگ دارید و آن این است که ندیدید و یا تاریخ را به درستی مطالعه نکردید گویا بیشتر از جلوی بینی خود را نمیبینید. کمی دورتر نگاه کنید متوجه میشدید که بیش از یکصد سال است مبارزین و آزادیخواهان از صدر مشروطیت به بعد همه اقشار جامعه دست در دست یکدیگر داده علیه دیکتاتورهای زمان خصوصاً علیه شاهان جان برکف مبارزه کردند. بیشک هواداران طبقه کارگر در رأس آنان قرار داشتند چه در کف خیابان و چه در کنج زندانها و شکنجهها با رژیمها دیکتاتوری ضدانسانی مبارزه کردهاند.
من بدون اینکه بخواهم مبارزات مذهبیون را نادیده بگیرم معتقدم که اگر روحانیت قصد آگاهی دادن به مردم محروم را داشته باشد به این دست از مردم جامعه نزدیکتر است. در بیشتر مواقع منافع خود را در جهت آگاهی رسانی مثبت به مردم جامعه نمیبیند در بیشتر مواقع خرافهگویی را ترجیح میدهد و باور مردم را به این سمت و سو سوق میدهد و از این طریق باورهای مذهبی مردم کوچه و بازار را بیشتر به خود جلب میکند. بحث و گفتگوی ما که به این جا کشیده شد. خیابان شلوغ شده بود و ماشینهای مامورین انتظامی هم به طرف میدان خراسان پشت سر هم با سرعت آژیرکشان حرکت میکردند گویا در میدان خراسان تظاهرات بالا گرفته بود و مامورین برای سرکوب به آن سو میرفتند. در این زمان ما بحث را تمام کرده قرار فردا صبح ساعت ۷ را گذاردیم. شب به منزل رفتم قرار شد که فردا جمعه منزل بمانم و بیرون نروم. صبح که شد خیلی بیسروصدا منزل را ترک کرده به طرف میدان ژاله حرکت کردم. از جلوی پادگان که رد میشدم دیدم که تانکها از پادگان بیرون میآیند ولی نمیدانستم که حکومت نظامی برقرار شده به خیابان فرحآباد که رسیدم متوجه شدم حکومت نظامی اعلام شده ولی توجه به حکومت نظامی نکردیم و به راه خود ادامه دادیم.
به میدان ژاله که رسیدیم مردم فریاد میکشیدند که نوری را گرفتهاند. بعد از میدان ژاله به طرف بهارستان منزلی بود که قرار بود آیتالله نوری آنجا به منبر برود – مردم برای همین سخنرانی روز ۱۷ شهریور ۵۷ به میدان ژاله آمده بودند. من هم که قرار قبلی داشتم. تانکها همه جا را گرفته بودند و تیراندازی از هر طرف شروع شد و بلندگو مردم را به خروج از میدان و رفتن به خانهها و احترام به حکومت نظامی تشویق میکردند ولی کسی گوش به این فرمانها نمیدادند. رفته رفته هم هلکوپترها سروکلهشان پیدا شد و شروع به تیراندازی پراکنده به سوی مردم کردند همراه مردم فرار میکردیم ولی باز برمیگشتیم. در همین فرار و برگشتها بود که چندین جنازه به زمین افتاده را مردم به دوش خود گرفته و شعارهای گوناگون میدادند. یکباره دیدم برادر کوچکترم مهدی سوار در موتور سیکلت مرتب مرا صدا میکند. رفتم سمت او سوار شدم گفت بریم گفتم کجا گفت میبرمت منزل. اول فکر کردم خبری شده ولی گفت: چیزی نشده. بیا بریم پیش مادر. اینبار فکر کردم مادر چیزش شده قبول کردم سوار به موتور رفتیم منزل مادر. کمی در آنجا ماندیم و گفت خواستم تو را از آنجا از بین مردم بیرون بیاورم.
سپس هم به طرف افسریه منزل خودمان حرکت کردیم. درست زمانی بود که فروشگاه کوروش را آتش زده بودند و دود ناشی از آتش آن در آسمان افسریه دیده میشد. در همان زمان که منزل ریدم تلویزیون یکی از آهنگهای گوگوش را پخش میکرد من هم که از وقایع عصبانی بودم تلویزیون را خاموش کرده گفتم دود آتش و کشتار همهجا را فرا گرفته شما نشستهاید آهنگ گوش میدهید؟ بروید آسمان را تماشا کنید که چه خبر است.
بعد از شهریور ۲۰ یکسری آزادیهای سیاسی و مدنی – اعتحادیهای و سندیکایی از جمله شورای متحده کارگری در ایران یک دوره سیزده ساله را پشت سر گذاردند. ولی در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تمامی این جریانات بدنبال سرنگونی حکومت دکتر محمد مصدق به شدت سرکوب گردیدند. بنابراین مردم ایران و کلیه فعالین سیاسی مدنی اجتماعی مجبور به تحمل یک دوره طولانی خفقان حاکمیت شدند. اما پس از مدتی حکومت شاه مطابق تعهدی که در مجامع بینالملل خصوصاً کنوانسیون جهانی کار داشت میباید سندیکاهای کارگری را ولو به شکل محدود آزاد نماید. ابتدا فرم دولتی آن را شروع کرد و چون با مقاومت سندیکاهای مستقل کارگری روبرو شد و این جریان را نیز پذیرفت. ولی بازجو پلیسی حاکم واضح و روشن بود فعالیتهای این سندیکاها به دلیل کاملاً علنی بودن زیر نظر قرار داشته باشد. ما که جوانانی تازهوارد بودیم در این جریان قرار گرفته بودیم و سندیکاها و اتحادیههای کارگری قرار نیست به حکومت برسند. زیرا سندیکا مکانی سیاسی و حکومتی نیست بلکه محلی برای رسیدن به حقوق کار و برقراری قانون کار مترقیترو به این طریق در رویا بسر میبردیم که روی تصمیمات دولت حاکم روی مسائلی چون تنظیم قانون کار و مسائل اجتماعی به نفع طبقه کارگر تأثیرگذار باشیم ولی در آن حاکمیت جز آوردن بیمه در صنعت و اجرای بخشی از قانون کار پیشرفت دیگر حاصل نگردید و روی همین مسائل به طور محدودی باقی ماندیم.
پس از فرا رسیدن ۲۲ بهمن ۵۷ و دگرگونیهایی که صورت گرفت؛ برچیدهشدن سلطنت در ایران و برپایی حاکمیت کنونی امیدوار بودیم به تغییرات بنیادی نائل آمده و به آن آزادیهایی که در رویای آن بسر میبردیم برسیم اما چنین نشد. شعار حاکمیت آزادی و همه با هم بود. ولی در جهت بخصوص، زبانی غیر متعارف با مسائل بینالملل و طبقه کارگر و اتحادیه و سندیکا دشمنی داشت این شد که در سال ۶۲ حملهای به مراکز سندیکاهای کارگری صورت گرفته و همه چیز را بر هم زده درب سندیکاهای کارگری را بسته و جریاناتی بنام انجمن اسلامی بر پا کردند و ما سندیکاییها را فرستادند که با همان رویاهایی که داشتیم از هر صنف و گروه که بودیم برویم علیالحساب به زندگی خود ادامه داده تا که سر فرصت به حسابمان برسند. ولی چون هنوز بگیر و ببندها به حد اعلا درجه نرسیده بود و میشد از طریق انتشارات به طور علنی کار کرد و به گونهای با کارگران ارتباط برقرار کرد. اما سندیکاها غیرقانونی بسته شدند ، بی توجه به اینکه این ها اساسنامه اساسنامه دارند و اعضای آنها فقط می توانند آن سندیکاها را منحل کنند. ما فعالین میباید این عملکرد غیرقانونی را دنبال میکردیم.
البته اینکار با تاخیر صورت گرفت . پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ و باز شدن اندکی از فضای سیاسی ما هم برگشتیم به این موضوع که باید سندیکاها را احیا کنیم و این کار باید علنی صورت گیرد. اولین اقدام ما در روز اول ماه مه سال ۱۳۸۰ بود که طی یک نشست های مقدماتی و تشکیل کمیته برگزاری جشن با شکوهی را در سالن یاقوت واقع در کارگر جنوبی برگزار کردیم و این جشن به جشن یاقوت معروف شد و موجب شد سندیکایی ها گرد هم آیند و زمینه بحث و گفتگو برای احیای سندیکا فراهم شود .
آقای حسین سمنانی در اثر بیماری در سن هفتاد دو سالگی سال ۱۸۳۱ زندگی را بدرود گفت . یادش گرامی. در مراسم یادبودی که در سندیکای کارگران نانوا که بعد از سرکوب سندیکاها به انجمن اسلامی نانواها تغییر نام یافته بود برگزار شد، از مقام وی تجلیل با شکوهی به عمل آمد و همانگونه که برروی سنگ مزار زندهیاد سمنانی یک بیت شعر فرخی یزدی بنا به خواست دوستان و رفقای ایشان و توصیه من نوشته شده بود :
در روز فوت تربت ما روی خاک مجو
در سینه های مردم عارف مزار ماست
این مراسم نیز نشان داد که چگونه این مرد بزرگ در سینه همرزمان و دوستان سندیکایی اش جای دارد
قطعه شعر دیگری نیز که سروده دوست و رفیقمان آقای حسین اکبری در اول کتاب تجدید چاپ شدهی دانستیهای سندیکایی به قلم حسین سمنانی آورده بود و در این مراسم توسط ایشان خوانده شد که در این جا آن شعر را می آورم :
سخن از شب نیست
از مُردن نیست.
سخن از پیکرۀ بیجان نیست
گفتن از بیداریست
سخن از لاف و گزاف؟!
نه، نه!
یاد از حسرت و یاس و حرمان؟!
باز هم نه!
سخن از راه درازیست که او پیموده ست
راه پُر بیم و امید
و در این راه بسی جان سوده ست
تا که هموار شود بهر ما، بهر شما.
سخن از تاک بزرگیست
به باغی زیبا
هر که ره یافت به آن باغ فراخ
میوه آن چیده ست!
سخن از مردم افسون شده نیست
سخن از دلشدگانی ست که بیهیچ قرار
ره سندیکا را می پویند .
به این ترتیب پس از آن مراسم موضوع احیای سندیکاهای کارگری با تاسیس هیات موسسان سندیکایی رقم خورد و با اقداماتی فعالیت خود را شروع کرد. در آن زمان زندهیاد یعقوب مهدیون از اعضای هیئت مدیره به کانون بازنشستگان رفته به عضویت هیئت مدیره و کانون انتخاب شده بود و در هفته یکبار دفتر کانون در اختیار ایشان قرار داشت من به اتفاق آقایان شفا – اگبری و فراهانی به کانون نزد مهدیون رفتیم و درباره بازگشایی سندیکاها به بحث و گفتگو نشستیم و به این نتیجه رسیدیم که هیئت موسس به بازگشایی سندیکاها که غیرقانونی در سال ۶۲ بسته شده بود اقدام نمائیم. برای تامین مقدمات چندهفتهای یکبار به کانون رفتوآمد داشتیم و اجازه این کار را از هیئت مدیره کانون گرفتیم . و به برگزاری جلسات برای آشنایی کارگران با سندیکا اقدام کردیم و این فعالیت هر زروز مورد توجه گروه هایی از کارگران جوان قرار می گرفت ،حدود دوسال بعد آقایان مددی و اصانلو دو تن از اکارگران شرکتواحد به جمع ما پیوستند.
این جلسات مدت زیادی در آن محل ادامه پیدا نکرد چون هیئتمدیره کانون که ابتدا موافق بود با ادامه کار ما در کانون مخالفت کرد. بعدها متوجه شدیم که مخالفت از جانب خانه کارگر صورت گرفته چرا که خانه کارگر از ابتدا مخالف با سندیکاهای کارگری بود . نانواها اما محل خود را حفظ کرده بودند و آن را به صورت انجمن اسلامی کارگران درآورده بودند. این محل یکی از شعبات سندیکای خباز در کوچه خیام میدان حسنآباد بود . موافقت کردند در هفته دو روز این محل در اختیار ما قرار دهند. یک روز وسط هفته یک روز هم صبح جمعه. جریان کاملاً کارگری و کارگران شرکت واحد به عنوان اعضای سندیکا مراجعه میکردند. خانه کارگریها متوجه انجام عمل کرد هیئت موسس سندیکاهای کارگری شده در صدد برهم زدن جریان احیا شدن سندیکا شدند و نقشه برهم زدن را کشیدند ابتدا همسایهها را علیه رفتوآمدهای روز جمعه و بعضی شبهای جلسات هیئت مدیره تحریک کردند، که اینها شلوغ میکنند و سروصدا دارند و ما ناراحت هستیم و یک برنامه آتشسوزی در محل اجرا گذاردند و همسایهها را بیشتر تحریک و با یک دعوا و زدوخورد توسط یک سری گماشتگان خانه کارگر و از سوی آقای حسن صادقی معاون خانه کارگر به حاضرین در محل حمله کردند در اثر این تهاجم تعدادی مجروح شدند از جمله صورت و فک اصانلو را با شیشهای که شکسته بود پاره شد .
روز مجمع عمومی چون طی اعلامیه داده شده بود به وزارت کار نیزبه طور رسمی اطلاع داده شده بود. برای برهم زدن مجمع تدارک کافی دیده بودند. ابتدا تعدادی قبل از شروع انتخابات بازداشت شدند ولی با موافقت نیروی انتظامی قرار شد کارگران بدون حضور در محل برای رای دادن مراجعه وسپس متفرق شوند .به طوریکه یک عده کارگران که صبح میتوانستند در رایگیری شرکت کنند. شرکت کرده،و انتخابات برگزار شد و آقای اصانلو به ریاست هیئت مدیره انتخاب و آقای مددی به معاونت ایشان انتخاب شد. نزدیک به یکسالونیم هیئت موسس به کار خود ادامه دادند. جلسات عمومی روزهای جمعه برگزار میشد و آقای اصانلو از من خواسته بودند که در جلسات عمومی سندیکا شرکت کنم. کار من نیمساعت تشریح و توضیح در رابطه با دانستیهای سندیکای نوشته حسین سمنانی بود و به پاسخ درباره این کتاب از جانب کارگران میپرداختیم که یک کلاس پربار شده بود و خوب هم پیش میرفت. سرانجام کار به آن جا کشید که بعد از برگزاری مجمع عمومی در خرداد ۸۴ به یکسال نرسیده به دستور سعید مرتضوی دادستان و مدیرکل وزارت کار و تامین اجتماعی سالن سندیکا در کوچه قیام کلاً بسته و کار به دستگیری آقایان اصانلو و مددی رئیس و معاون سندیکا شرکت واحد منجر شد و هر دوی آقایان و چند نفر از کارگران شرکت را هم راهی زندان گردیدند. کار جلسات شرکت دهد – هیچگاه تعطیل نگردید ولی جلسات با نظم و ترتیب لازم برگزار نمیشد ما و اعضاء سعی و کوشش زیادی کردیم که اولین تجربه تشکیل مجدد سندیکاها بعد از بسته شدن غیرقانونی آن به ثمر برسد و به درستی پیش رود ولی به نتیجه لازم نرسیدیم. یک علت هم تکرویها شخصی اصانلو بود که بعد از پشت سر گذاردن مدت زندان به گفته دوستان هیئت مدیره با نوعی بداخلاقی و بد رفتاری و اجرا نکردن قواعد اساسنامه سندیکا از کشور خارج گردیده. به عکس وی آقای مددی پس از پشت سر گذاردن زندان و بیرون آمدن سعی و کوشش بسیار دارد که به مسئولیتهای سندیکای خوش را بهدرستی انجام دهد.
به هر حال کوشش هایی شده است و قطعا ثمرات مثبتی هم به بار نشسته است قصد من از بیان این خاطرات که البته با کوشش دوستان عزیزی تنظیم و ماشین شد و در این جا از همه آنها سپاسگزاری می کنم ، انتقال تجاربی است که در دوران متفاوتی از تاریخ جنبش کارگری کسب شده است . بخشی ازاین خاطرات به کوشش دوست و همراهم آقای حسین اکبری در وبلاگ ایشان منتشر شد که امیدوارم با انتشار آن فرزندان ما بتوانند از این تجارب و تاریخی که بر بستر آن این فعالیت ها رقم خورده است آگاه شوند .