حکومتهای اسرائیل و جمهوری اسلامی در پیشگاه مردم دنیا شاید بزرگترین دشمنان منطقهای یکدیگر باشند. دشمنی و تقابلی که با شروع انقلاب ایران آغاز شده و بارها به درگیری، گروگانگیری و تنش در منطقه انجامیده است.
اما این همه ی داستان نیست و در ادامه به بررسی عمیقتر این رابطه خواهیم پرداخت.
نخست اینکه علیرغم این دشمنی واقعی باید خاطرنشان گردد که از همان ابتدای شروع جنگ بین ایران و عراق، بهخاطر وجود دشمنی احتمالا شدیدتری که بین اسراییل و عراق وجود داشت، اسرائیل در موارد مختلفی نقش شریک و حامی استراتژیک جمهوری اسلامی را در طی جنگ بازی کرده است.
به طور مثال شاید عجیب باشد که بدانیم، اسرائیل در سال ۱۳۶۰ و در اوج جنگ ایران و عراق، در عملیات موسوم به اپرا -یا بابِل- با هواپیماهای اف۱۴ خود به تخریب صد در صدی نیروگاه اتمی “اوسیراک” عراق و لغو کامل برنامهی هستهای صدام اقدام نموده است.
از طرفی در سال چهارم جنگ ایران و عراق و پس پیروزی ایران در عملیات خیبر، نگرانیهای آمریکا و غرب از بدهیهای بالای عراق بابت خرید اسلحه و تجهیزات جنگی و خطر عدم بازپرداخت این بدهیها بالا گرفت و به همین خاطر آمریکا و همپیمانانش به دنبال راهی بودند تا اصل “امید به پیروزی” را برای طرف ایرانی تا حد ممکن از بین ببرند تا جنگ یک برنده نهایی با توان بازپرداخت بدهیهای خود -یعنی عراق-داشته باشد. آنان نهایتا تصمیم گرفتند این کار را با سنگین کردن کفه توازن فروش سلاح به سمت عراق و ایجاد انواع ممانعتها و دست اندازیها برای تامین سلاح ایران تحت عملیاتی به نام “استاونچ” به ثمر برسانند. شاید باز هم عجیب به نظر بیاید اما بر اساس کتاب ناگفتههای جنگ ایران و عراق اثر کنت آر تیمرمن-که خود مرجعی در مورد جنگ ایران و عراق است- تنها کشور مهمی که در عین وجود دشمنی با ایران به پیمان استاونچ پشت کرد و اجازه نداد جریان فروش سلاح به تهران قطع گردد، اسرائیل بوده است.
پس از پایان جنگ نیز باید به خاطر سپرد که حمایت جمهوری اسلامی از گروههای تندرویی مثل جهاد اسلامی و حماس در ابتدا با رضایت و همراهی دولتهای راستگرای اسرائیلی همراه بود، چرا که آنان شکلگیری این نیروها در آن برهه را در جهت تضعیف ساف و یاسر عرفات -دشمن اصلی خود- میدیدند.
پس از تبدیل این گروهها به گروههای تروریستی تمام عیار در منطقه و ایجاد چالش برای اسرائیل، باز هم اسراییل حضور این گروههای تندرو و حمایت همهجانبه جمهوری اسلامی از آنها را توجیهی برای حملات خود به مناطق غیرنظامی و کشتار مردم عادی میدید.
اوج این رابطهی دیو و دلبر بین دو کشور در دوران احمدی نژاد رئیس جمهور اسبق شکل گرفت؛ زمانیکه احمدی نژاد با زیر سوال بردن کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم و اشاره به حذف اسرائیل از نقشه، احتمالا بزرگترین هدیه قرن را به طرف مقابل پیکش نمود تا اسرائیل بتواند با بهانه قرار دادن این ادعاهای رادیکال و کودکانه، به اقدامات مختلف خود از جمله شهرکسازیهای غیرقانونی در منطقه و موارد دیگری از نقض مجموعه قراردادهای صلح اسلو که اسحاق رابین میانهرو جان خون را بر سر آن گذاشته بود، مشروعیت ببخشد.
ادامه این روند، در کنار سیاست ضد عربی جمهوری اسلامی که پس از کنار گذاشتن هاشمی رفسنجانی از قدرت شدت گرفته بود نیز باعث شد که یک شگفتی رخ دهد و برای اولین بار از زمان شروع منازعه اسرائیل-فلسطین ائتلافی از کشورهای عربی و اسرائیل (دشمنان قسمخورده قبلی) در برابر تنش آفرینی جمهوری اسلامی و گروههای نیابتیاش در منطقه شکل بگیرد. اتفاقی که نهایتا کار ایران را به شورای امنیت و تحریمهای سنگین سازمان ملل کشانید.
حال باید پرسید چه کشوری بهتر از جمهوری اسلامی ایران میتوانست و میتواند با ایجاد فضای رادیکالیسم و تقویت تروریسم در منطقه، برای اسرائیل اعتبار و آبرو بخرد و به خواستههای گروههای تندرو آن رنگ مشروعیت ببخشد.
از طرفی وقتی اسرائیل از واقعیت قدرت نظامی و موشکی دست پایین جمهوری اسلامی نسبت به خود -که شمهای از آن در آتشبازی اخیر رژیم به منظر جهانیان نیز رسید- خبر دارد، چرا باید خواهان حذف و نابودی این ببر کاغذی باشد، در حالیکه در حال ارائه بهترین خدمات به اسرائیل در منطقه و جهان است؟!
البته قطعا همه دولتهای اسراییل از یک جنس نیستند و میان آنها تفاوت وجود دارد. این هم درست است که در صورت وقوع یک گذار دموکراتیک در ایران، گروههای میانهروی اسرائیل میتوانند به شریکی راهبردی برای ایران در ایجاد ثبات و صلحی پایدار در منطقه تبدیل شوند، اما در عین حال باید اذعان نمود که عملکرد فعلی حکومت ایران در راستای خواستهی تندروترین گروههای اسرائیلی بوده و نقدا، وجود یک حکومت رادیکال و جنگ طلب که بند ناف اکثر گروههای نیابتی منطقه هم به آن وصل است، یک موهبت برای اسرائیل است تا دولتهای تندروی اسرائیلی در لوای تنش آفرینی جمهوری اسلامی و گروههای نیابتیاش بتوانند سرکوب غیرنظامیان و کشتن مردم عادی فلسطین را توجیه نمایند ، اقدامات تهاجمی خود را به صورت تدافعی توجیه کنند و به تخلف مکرر از مفاد قطعنامههای ۱۸۹ ، کمپ دیوید و خصوصا مجموعه پیمانهای صلح اسلو از جمله تشدید شهرک سازیهای غیرقانونی -چنانکه اشاره شد- اهتمام ورزند.
پیمانهایی که مبتنی بر زندگی مسالمت آمیز دو ملت عبری و عربی در کنار هم بوده، حاصل دههها فعالیت صلحطلبانهی گروههای میانه رو دو طرف منازعه و مهمتر از همه تنها راهحل منطقی و عملی صلح در خاورمیانه است.
در طرف مقابل این معادله نیز جمهوری اسلامی قرار دارد که به خوبی میداند جایی در معادلات یک خاورمیانه آرام ندارد و بقای خود را فقط در تنش آفرینی روز افزون در منطقه از طریق سیاست خارجی رادیکال و گروههای نیابتی خود می بیند تا به اتکای آن به امنیتی کردن بیشینه فضای داخلی کشور و سرکوب هرچه بیشتر مردم بپردازد و بقای خود را اینگونه تضمین کند. فرصتی که گروههای راستگرای اسراییلی با پر و بال دادن به خطر جمهوری اسلامی با طیب خاطر انجام میدهند.
بنابراین در حالیکه همگان میدانند در منازعه اسرائیل-فلسطین حذف گروههای تندرو و تنش آفرین از هر دو سو، گامی مهم در جهت تحقق صلح و آرامش است، این واقعیت تلخ را هم باید بپذیریم که جمهوری اسلامی و گروههای تندرو در اسرائیل در توافقی نانوشته در حال تقویت یکدیگر و ایجاد خوراک رسانهای برای طرف مقابل هستند.
بنابر تمام این شواهد، جمهوری اسلامی در عمل در تعامل و همکاری مستقیم با تندروترین گروهها در اسرائیل قرار دارد و چنانکه برخی گروههای مدافع فلسطین در سطح منطقه و جهان فریب آن را خوردهاند، کمترین ارزشی برای آرمان فلسطین یا ایجاد صلح پایدار در منطقه قائل نیست و در کل این معادله فقط به بقای خود چنانکه گفته شد میاندیشد.
عملکرد متناقض و فریب بزرگی که جمهوری اسلامی با توسل به آن توانسته است که در قامت یکی از دیکتاتوری ترین حکومتهای جهان، همزمان ماسک دروغین حمایت از فلسطین را نیز بر چهره بزند.