کشته شدن رئیسی جلاد بر اثر انفجار هلیکوپتر حامل وی، بازتاب خبری پردامنهای داشت. ابراز نظر دقیق دربارهی جوانب مختلف این واقعه و پیامدهای آن گرچه نیازمند گذشت زمان است، پرسشگری دنیای سیاست اما منتظر نمیماند و سکوت بر نمیتابد. نوشتهی حاضر، تمرکز بر چهار محور دارد.
پیرامون چرایی سقوط بالگرد
سئوال فنی از نوع موجه نسبت به سانحهبودن سقوط هلیکوپتر حامل رئیسی و همراهان کم نیست. نه چرایی آوار شدن اتفاق بر سر مسافر اصلی این کاروان سیاسی – رئیسی- و در همانحال سالم ماندن دو بالگرد دیگر – یکیشان اصطلاحاً «لیدر» و دیگری «محافظ» – پاسخی قانع کننده گرفته است و نه نابودی جعبهی رمز ویژهی هلیکوپتر ساقط با آن موقعیت حساسی که داشت. تعویض بالگرد مقرر برای سفر رئیسی دقایقی قبل از پرواز، لاشهی ناشی از تلاشی آن و جزغاله شدن همهی سرنشینان و در همانحال تماس تلفنی آل هاشم و زنده بودنش تا سه ساعت، مواردیاند جملگی پرسش برانگیز.
سقوط بالگرد به سرنشینی این شخص اگر بخواهد تبیین سیاسی بیابد، برای راست آزمایی باید از صافی انگیزه سنجی بگذرد تا فهم شود که چه جریاناتی میتوانستهاند احتمالاً ذینفع در کشته شدن او باشند. تا همینجا چهار سوژه اعم از درون حکومتی و بیرون از آن مطرحاند. مطابق اولی، یا باید کار راس نظام باشد یا رقبای مقتول؛ و طبق دومی، توسط کانونی از اپوزیسیون یا عملیاتی از خارج مثلاً موساد.
اولی از اینرو مطلقاً منتفی است که از میان رئیس جمهورهای تاکنونی، رئیسی مطیعترینهای آنها نسبت به خامنهای به شمار میآمد و نصباش به ریاست جمهوری هم درست بخاطر همین فرمانبری و خانهزادی در بارگاه ولی فقیه بود. مرگ چنین تحفهی مطمئنی، از نظر تشکیلاتی و مهرهچینی نه تنها سودی برای «رهبر» نداشت که از بین رفتناش حتی قابل ارزیابی چونان اخلال در نقشههای او است.
احتمال دوم نیز دور از ذهن مینماید. زیرا نظام مافیایی حاکم بقدری مشبک است که با افشای عملیات توطئهگر فرضی، عاملان ناگزیر از تحمل هزینهی سنگین میشدند. این احتمال که عمدتاً هم متوجه مجتبی خامنهای حول امر جانشینی است، فرض را بر ولایت بعدی رئیسی مینهد که خود این، هیچ پایهی محکمی نداشت. در امر انتقال رهبری، قرار بر اهرم و وسیله شدن رئیسی بود و نه ریاست او!
احتمال سوم یعنی اقدام توسط بخشی از اپوزیسیون نیز، فقط زمانی می تواند مطرح شود که یک چنین کانونی از نفوذ بالایی در نظام برخوردار باشد تا بتواند عملیاتی در این سطح با هدف ایجاد سروصدا بر سر موفقیت در ضربه زدن به نظام انجام دهد. اما این فرض هم نظر به ریسک بالای عملیات، بعید به نظر میرسد. حذف آیتالله مرگ، تاثیر چندانی بر تحولات سیاسی نداشت تا به ریسکاش بیارزد!
میماند اقدام از خارج که ظن در این مورد میتواند متوجه دولت اسرائیل شود. فرضی که به سقوط بالگرد در ورزقان ۱۰۰ کیلومتری سد قیز قالاسی در مرز جمهوری آذربایجان – به عنوان پایگاهی برای اسرائیل- استناد میورزد و نیز عملیات ایذایی پیشین اسرائیل علیه نظام به پشتوانه دارد. حال آنکه تل آویوِ در حال حاضر متمرکز بر فتح رفح در غزه است و شرایط گشودن جبههی تازه را ندارد.
با توجه به اینها گرچه ماجرای مرگ رئیسی پروندهای است باز که به این زودیها توضیح روشنی هم نخواهد یافت، با اینهمه احتمال سانحه بودنش کمتر از عملیاتی بودن آن نیست. البته وفور اینهمه فرضیات سیاسی در افکار عمومی و به ویژه شبکههای اجتماعی مبنی بر عامدانه بودن مرگ رئیسی را، عمدتاً باید به حساب بیباوری و بیزاری اکثریت قاطع مردم ایران نسبت به این نظام گذاشت.
روشدن باز هم بیشتر شکاف
مرگ رئیسی اگر نظام را در عزا نشاند، در مقابل اکثریت قاطع مردم را خوشحال کرد. در جامعهای که «پشت سر مرده حرف نمیزنند»، شادی از مرگ، در اصل نشانهی سیاسی است! ابراز شادی از این نیستی سیاسی که شکل فراگیر هم دارد نه فقط جسارت جامعه به رخ حکومت میکشد، که در هراس نظام از مردم هم نمود نمییافت هرگاه که کار آن به تهدید اشخاص و شبکهها بخاطر شادمانی نمیکشید!
رضایت از مرگ یکی از اعضای «هیئت مرگ» منصوب خمینی، شادی بخاطر نابودی نمادی از رژیم داس مرگ به دست و قاتل انبوههای از مردم ایران است. لبخند، رقص و تبریک گفتن مردم به مناسبت کشته شدن خدمتگزار خونآشامی چون رئیسی که از ۲۰ سالگی به مدت ۴۴ سال تمام دست در خون شست، چیزی جز آرزو برای گذر از نظام جمهوری اسلامی جنایتکار نیست.
داوری مردم بسی پرمعناست: کسی از پای درآمده که نشستن بر ریاست دو قوۀ قضاییه و مجریه را مدیون سلاخیهایش علیه هزاران انسان بود؛ مُخلصی خاص که نظام برای خالص سازی خود همانندهای وی را نیاز دارد. حذف هر درشت مهره از نظام، طنینی از زوال نظام است و شعف بر نعش قاتلی که مدرک محکومیتاش را از خون هزاران فرزند این سرزمین گرفته بود، نامی جز شادی ملی ندارد.
اگر در میان این شادی یک کسری بتوان سراغ گرفت، حسرتی است که دریغا به گور رفت. این تاسف که چرا نماند تا در دادگاه بررسی جنایات جمهوری اسلامی به عنوان یکی از قاتلانی که بنا به خطابیۀ زنده یاد منتظری «شما را در آینده جز جنایتکاران تو تاریخ مینویسند» محاکمه شود بلکه گوشههایی از کشتارها را به اعتراف برآید. جز این، نه تنها جای تاسف نیست، که بسی مایهی خوشحالی است.
مرگ رئیسی با روشنی بیشتر، شکاف پرناشدنی میان اکثریت جامعه و اقلیت حاکم را نشان داد. آن دوقطبی که، خلاف آنچه طیفی از مشاطهگران حکومت اشاعه میدهند، نه تهدید علیه کشور بل سکوی تحول سیاسی در کشور است. تا انزوای جمهوری اسلامی به بروز حداکثر نرسد، فرایند انباشت نیروی تحولخواهی به بار ننشیند. شادی بر مرگ رئیسی، نقطه عطفی دیگر در این مسیر بود و شد.
تاثیرات سیاسی مرگ رئیسی
رئیسی جز اجرای تام و تمام دستورات خامنهای، جایگاه خاصی در این نظام نیافت تا مرگش موجب تغییرات جدی در سیاستهای نظام شود. طوق ریاست اجرایی نظام در مقطعی از حیات جمهوری اسلامی بر گردن او افتاد که در آن، جمهوری حتی سازوکار ولو نحیفاش را هم از دست داده بود. گزینش او اصلا به این منظور بود. بنابراین حذف او هیچ تاثیری در راهبرد جمهوری اسلامی ندارد.
رئیسی اگر در تعیین سیاست بی نقش بود، در اجرا اما کارپردازی امین برای سیاستهای «بیت» به شمار میرفت. او که در آغاز کار اعلام کرده بود برنامه کارش همان فرمایشات «آقا»ست، در شطرنج سیاسی جمهوری اسلامی طبعاً جای خاصی در برنامههای خامنهای داشت. با حذف او در این برههی خاص که نظام با آن روبروست، «رهبر» مدتی را لازم دارد تا جای وی با مهرهای همانند پرشود.
اما اگر خامنهای از این جهت متحمل باخت شده است، در عوض از همان ساعات سقوط بالگرد سعی در پیش گرفتن مشی بهرهبرداری حداکثر از این واقعه دارد: از یکسو تهییج و بسیچ نیرو و متاثر کردن بخشی از اقشار «خاکستری» بخاطر مرگ رئیسی و کشاندن آنان پای عزاداریها در طول «چله» تا برگزاری «انتخابات»، و از سوی دیگر اخذ تسلیت از کشورهایی در جهان و منطقه.
سقوط بالگرد برای نظام فرصتی فراهم آورده است تا بلکه افتضاح ناشی از مواجههاش با جنبش مهسا را که مخصوصاً در دو به اصطلاح انتخابات آخر به نمایش درآمد به جبران برآید. قصد نظام، تکرار الگوی عزاداری قاسم سلیمانی است که به دنبال کشتار فجیع ۱۵۰۰ تن در آبان ۹۸ راه افتاد تا قدرت نمایی مظلومانه صورت گیرد. اکنون هم بر آنند با معرکه گردانی مرگ اخیر، بسیج جمعیت راه اندازند.
اما اگر آن زمان فقط چندهفته لازم بود تا با شلیک سپاه به هواپیمای مسافربری ۷۵۲ اوکراینی، جامعه شدیداً و سریعاً پتانسیل دیگری از خشم در خود بینبارد، اکنون حتی به یک روز هم نیاز نیست. خشم ناشی از مرگ جانگداز ۱۷۶ سرنشین ۷۵۲، اگر بعداً در بزنگاه «زن – زندگی – آزادی» به فوران درآمد، شادی فراگیر امروزی بخاطر مرگ این گماشتهی آدمکش، ذره فرصتی هم به نظام نمیدهد.
اپوزیسیون و تاکتیک مقطعی
خطاست اگر تصور شود با مرگ رئیسی، اساسات مربوط به نقشهی جانشینی تغییر کرده است. این مهم سرجایش است و لذا مسئله مقطعی نظام را باید در «انتخابات» ریاست جمهوری جست. خامنهای با عادی جلوهدادن اوضاع، هم و غم خود را بر برگزاری «انتخابات» زودرس ۸ تیرماه گذاشته و میخواهد با بیشترین گسیل ممکن، مهرهی مطلوب و مطیع دیگری بر مسند ریاست جمهوری بنشاند.
تاکتیک مقطعی اپوزیسیون هم لازم است نه فقط تحریم نمایش انتخاباتی در ۴۵ روز دیگر، بلکه از همین حالا متوجه خنثیسازی هرگونه توهم پراکنی توسط هر شبه اپوزیسیون و نیمه اپوزیسیون در این زمینه باشد. اگر نظام بر آنست که از مرگ سوگلی خونریز خود بهرهی انتخاباتی ببرد، وظیفهی اپوزیسیون همانا سوت و کور کردن آنست به حرمت جانباختگان ۴۵ سال گذشته و تدارک فردایی بهتر.
در شرایطی که اصلاح طلبانی از همین حالا بار دیگر وسوسه شدهاند که شاید اینبار «رهبر» به خود آید و با تغییر رفتار به نیروهای معتدل میدان دهد(!) میباید به افشای هر خودفریب و دگرفریبی برخاست که خاک به چشم مردم میپاشد. کسانی که از دستاورد شکل گیری و تعمیق شکاف بین حکومت ولایی و سکولار دمکراسی خواهان مینالند و در صدد پرکردن این شکاف به سود بقای وضع موجودند!
در کنار اینها، شاهد ابراز تاسف چندشآور جریانهایی هم از مرگ رئیسی هستیم که نام برای آزادی یدک میکشند و از آن بدتر، بیشرمی جریانات موسوم به «چپ مقاومت محور» را، که از فقدان رئیسی خونریز ابراز اندوه کرده و خواهان ادامهی راه او هستند. بر اپوزیسیون سکولار دمکرات است که با مبارزهای هماهنگ، نقشهی «انتخابات» ولی فقیه و بازوهای اجرایی آن تحت هر نام را افشاء کنند.
بهزاد کریمی ۳ خرداد ماه ۱۴۰۳ برابر با ۲۳ ماه مه ۲۰۲۴
غرض دفاع ازآقای کریمی نیست.ولی فانی یزدی خوانندگان را چه فرض کرده است؟چند سال سینه چاک حکومتی بود که به خودشان هم رحم نکرد.چنان فراربه جلوهایی دارد که فقط از خود اوبرمیآید؟!چند سال درزندان بوده؛آنهم به خاطر هواداری از حکومتی “ضد امپریالیست” و “مردمی” ولی در واقع فاشیست-جنایتکار که مخالفان ریز و درشت خود از دانش آموز و دانشجو گرفته تا کارگران را اسیر کرده و روزانه صدتا؛صدتا اعدام میکرد!؟ فکر کرده شاخ غول را شکسته! تواگر شجاعت وصداقت داشتی قبل از اینکه ذوب در ولایت امام راحل شوی این سوالها را از کیانوری و طبری و اسکندری ها و…میکردی که نه چند سال بلکه چند دهه درکربلای شرقی وموعود خود کنگر میخوردند و لنگر انداخته بودند و صدایش را هم در نیاوردند که شتر دیدی؟ ندیدی!همه چیزرا میدانستند.آنقدر شورش کردند که بالاخره صدای به آذین ها وکسرایی ها و…را هم درآوردند.هروقت هم کم بیاورد؛میگوید:من سالهاست توده ای نیستم ولی توده ایها را دوست دارم!؟
ای کاش حداقل این شجاعت را داشتی که با اسم خودت از بهزاد کریمی دفاع کنی. کسی که در این شرایط هنوز با اسم مستعار می نویسد را به مبارزه چه و از دیگران ایراد گرفتن چه!!!
سرعت هلیکوپتر احتمالا حدود ۲۰۰ کیلومتر بوده که ۵۵ متر در ثانیه میشود و فقط ۳۰ ثانیه اختلاف با هلیکوپترهای دیگر یعنی ۱۶۰۰ متر احتمالا دیرتر اوج گرفته که دیر بوده و بازهم احتمالا قبل از اوج گرفتن بین دو لکه ابر بهاری که برق داشته اند و در محل پرواز به سرعت به همدیگر نزدیک شده اند گیر کرده و دجار سانحه شده و تمام سیستم مخابراتی و جی پی اس یکباره از کار افتاده که حتی خلبان نتوانسته پیام اضطراری مخابره کند در حالی که دو هلیکوپتر دیگر بر اساس دستور فرمانده یعنی هلیکوپتر سقوط کرده زود تربالای ابرها رفته اند این هلی کوپتر از کنترل کامل خارج شده و با سعی و تلاش خلبان برای فرود اضطراری سقوط کرده از تصاویر معلومه که هلیکوپتر کاملا متلاشی نشده و نشان میدهد که با شیب کم و سرعت کاسته شده بعد از سانحه به کوه برخورد کرده .دست برداریداز توطئه اندیشی مگر اینکه دلیل فنی و فکت نه سیاسی – تحلیلی ارائه کنید و گرنه بهتر است سکوت کنید.و الا دست کمی از شبه کارشناسان ۵۰ دلاری تی وی های فارسی برون مرزی ندارید.
نمی دانم چرا بهزاد کریمی خود را مقید کرده که در مورد هر موضوعی اظهار نظر کند و طبق معمول با تناقض گویی و ارجاع به فکت هایی که هیچ نشانه ای از آنها در دنیای واقعی نمی توان سراغ گرفت و فقط محصول فکر متوهم اوست وقت خود را به نوشتن مطالبی اینچنینی که هیچ ارزش واقعی ندارند وتاریخ مصرف آنها یکی دو روز بیشترنیست تلف می کند؟ کاش او به سراغ خاطرات خود در شوروی سابق و افغانستان و آنچه درآن سالها میان رهبری سازمان اکثریت گذشت رفته و از آنها بگوید. امیدوارم بهزاد و دیگر رفقای همراه او که تا آخرین روزهای قبل از فروپاشی شوروی و سقوط حکومت افغانستان درآن کشورها بودند از آن دوران و حال خودشان از آن زمان بگویند که هیچ کس دیگری جز آنها نمی تواند آن دوران را بازگویی کند. برای افرادی چون بهزاد آنچه می ماند و وباید بماند بازگویی بخشی از تاریخ مهاجرت است وگرنه نوشتن این دست مطالب آنهم با هزار اما و اگر و حدس و گمان پشیزی بیشتر ارزش ندارد. حیف است که دوستان ما نباشند و دیگران تاریخ مهاجرت را آنگونه بنویسند ..
با درود
مقاله های آقای کریمی بخاطر متنوع بودن ، خواننده خودش را دارند . و بعضی ها هم در سواحل آمریکا گرامافونشون در حال پخش کردن یک صفحه” ضد اسرائیلی وضد امپریالیستی” تکراری برای سالهای متمادی است، که باز هم شنونده خودش را دارد ، ولی جذابیت مقالههای آقای کریمی کجا و سوزن گیر کرده رو صفحه قدیمی شما کجا .
“تاکتیک مقطعی اپوزیسیون هم لازم است نه فقط تحریم نمایش انتخاباتی در ۴۵ روز دیگر، بلکه از همین حالا متوجه خنثیسازی هرگونه توهم پراکنی توسط هر شبه اپوزیسیون و نیمه اپوزیسیون در این زمینه باشد. اگر نظام بر آنست که از مرگ سوگلی خونریز خود بهرهی انتخاباتی ببرد، وظیفهی اپوزیسیون همانا سوت و کور کردن آنست به حرمت جانباختگان ۴۵ سال گذشته و تدارک فردایی بهتر.”
, وقتی تحلیل با اینهمه اگر و مگر باشد و در نهایت چشمداشت تغییر از بالا را دارد خوب معلوم است که تاکتیکش هم با هم تناقض دارد «اپوزسیون …نه فقط تحریم …. وظیفه ی اپوزسون همانا سوت و کور کردن آنست … » اما نویسنده نمی گوید چگونه این تناقض را باید حل کرد که بایکوت نکنیم ولی سوت و کور کنیم خوشبختانه مردم ایران به چنان درجه آگاهی رسیده اند که نمونه ی تحریم اسفندماه انتخابات خبرگان و مجلس شورای اسلامی گذشته در ۱۴۰۲به گونه ای عمل نمود که نوعی رفراندوم را به نمایش گذاشت ما منتظر هستیم تا مواضع رژیم و اهدافش شفاف تر شوند تا امکان رسیدن به یک تاکتیک مناسب را با خرد جمعی نتیجه گیری نمائیم . در مورد مرگ رئیسی هم دیگر ربطی به ما ندارد که با چه مکانزمی حذف شده است مهم انست که رژیم یکی از افراد سرکوبگر میدان دارش را از دست داده است و تحلیلهای پلیسی چنان اوج گرفته که مغازه دار سرکوچه مرا کنار کشیده می گوید :ساده نباش هم قاسم سلیمانی هم رئیسی و هم امیرعبداللهیان زنده هستند وبه کانادا فرار کرده اند.
-لقب آیت الله قتلعام برازنده رئیسی است.این روزها توهین به صنف شریف قصاب بالا گرفته است.
-فراموش نکنیم تا قبل از کشتار تابستان۶۷ هزاران انسان از سال ۵۸ و با فتوی خمینی توسط آموزگاران رئیسی؛یعنی خلخالی؛قدوسی؛صانعی؛ری شهری؛معادیخواه؛فلاحیان؛لاجوردی؛گیلانی؛موسوی تبریزی؛موسوی خوئینیها؛…و صدها جانی ریزودرشت دیگرمورد تجاوز شکنجه اسارت قرارگرفته واعدام شدند.
-بوی لاشه متعفنی بنام چپ مقاومت محور را پراکنده نکنید.
-در فردای پیروزی انقلاب و از خاورانهای سراسر کشور مردم ایران پاسخی شایسته به شورای امنیت سازمان ملل متحد؛بلینکن؛ حماس؛ مودی؛ پوتین؛اردوغان؛مادورو؛حسن نصرالله؛رهبرکاتولیکهای عالم وسایردولتمردان ریزو درشت؛ ارسال خواهند کرد
–جنبش دادخواهی علیه سردمداران شکنجه و کشتار تا به ثمر رسیدن آن ادامه خواهد داشت!
آیا آنها که بعدازشکست اصلاح طلبان حکومتی که درسال ۱۳۷۷ برموج جنبش زنان و جوانان دوم خرداد ۷۶ ( اولی ها !) شدند دست ازحمایت ازاصلاح طلبان حکومتی بر نداشتند.درسال ۸۴ لجوجانه خواستند اصلاح طلبان ورشکسته را دوباره انتخاب کنند( معین) چپ «محورمقاومی» بودند؟
مگرجنبش جوانان د دوم خرداد۷۶ علیه خامنه ای ، رفسنجانی ، حسن روحانی ، میر حسین موسوی ، ناطق نوری ، فلاحیان و…..سران جمهوری اعدامی نبود که از ۲۲ بهمن ۵۷ تا دوم خرداد ۷۶ با زندان،اعدام وجنگ وترور سیاهترین دوران معاصر را رقم زدند؟ تجربه ۸ سال معروف به دوران «اصلاحات» منجربه سخت شدن هسته ی حکومت مافیائی ـ نظامی شد که دندان خود را در کشتار دانشگاه ۱۳۷۸ نشان داد.جوانان فهمیدندکه این حکومت اصلاح پذیرنیست.
چه کسانی به اسم چپ ازانتخابات ۸۴ تا ۸۸ و از ۹۲ تا ۹۶ تلاش کردند که به اسم اصلاح طلبان، حکومت را سر پا نگهدارند وحتی به میرحسین موسوی متوسل شدند.طنز تاریخ حمایت ازمثلث « رفسنجانی ـ خاتمی ـ ناطق نوری» برای انتخاب حسن روحانی بود.
کدام اصلاحات؟