یاران!
سوگواران!
داغداران!
درد و داغِ رفتنِ عُصیانیی این همتبارِ آب
قصهگویِ عاشقِ صدها؛
نگهبانِ هزاران؛
کودکِ بیتاب
آخ و داخِ زخم ناسوریست.
انفجارِ بی امانِ مردمک در چشمِ اشگ آلود؛
از زهرِ درفشِ نیشِ زنبوریست.
بیگمان،
همچون تکانِ ترکشی زنگارخورده
-یادگارِ جنگ-،
در نهانگاهی میانِ دنده و قلب است.
نزدِ نسلِ او؛
بی طنابِ دار و بی میدانِ اعدامی؛
همان معنای تلخِ واژه ی “صلب” است.
میانه ی تیر ماه ۱۴۰۲، اسن
* پانتهآ اقبالزاده، مترجم و تصویرگر آثار کودکان بود، او دوشنبه ۶تیر۱۴۰۲، خودخواسته، به زندگیی خویش پایان داد. پدر پانتهآ، «شهرام اقبالزاده»، مترجم و نویسندهی شناخته شده در ایران، از پایان خودخواستهی زندگی فرزندش «پانتهآ اقبالزاده» خبر داد. پانتهآ پیش از اقدام به خودکشی، دستنوشتهی کوتاهی خطاب به پدرش نوشته بود و دلایل خود برای پایان دادن به زندگی اش را برشمرده است.
او در این نامه که تصویرش در حساب اینستاگرام آقای اقبالزاده منتشر شده بود، نوشته است: “بهخاطر «وضع مملکت» امید و انگیزهای برای ماندن و ادامه دادن ندارد.”
از آثار به جا مانده از پانتهآ اقبال زاده میتوان به ترجمهی کتابهای «طولانیترین شب» نوشته «ماریون دینباور»، «خانواده خوب و تمیز مثل ما»، «بچه تمساح»، «جانمی! باز هم کلوچههای میوهای!»، «هواپیمای آنجلا» و «شاهزاده خانمی با پیراهن کاغذی» نوشته «رابرت ام. مانش» اشاره کرد.