شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

این رنج به گنجینه نمی رسد – مرضیه شاه بزاز

مرضیه شاه بزاز

این رنج به گنجینه نمی رسد 

شگفتا!

کور است و پیر است  و می گوید بهارم!        

می تازد و کافور می پاشد

چهل در باز و یک در بسته

ما شمشیر خرد غلاف کرده ایم و

پس

از این پس می آیند.

می چرخد و           

سایه گسترده  بر هر برزن و باغ چون بهار

تیغ در دست، فاتحانه می چرخد و می چرخد

شگفتا گسستگی

شهر خالی 

یاران

در گوش هم رازی نمی گویند، نمی خندند

شاید که نی، بار دگر 

بر گُدار پُر از استخوان و عفونت 

به شکایت  لب باز بگشاید

اما . . .

خون شقایق و پرنده در رگ آفتاب می جوشد و

نسیم و عطر .  . .

وَ من انگشت حیرت  بر دندان

دریای هراس را،                                              

حباب می شوم، پوچ می شوم، هیچ می شوم

حسرت

ناگهان پر ریخته

بال نمی گشاید، تخم در آشیانه می پوسد          

افسوس، باد و                                                            

آینده خاک می شود و

او می چرخد و کافور می پاشد

وَ خرد، سرگردان 

کوزه اش خالی بر دوش 

در کویر خود را باز می یابد.

آتلانتا، بیست و نهم فوریه ۲۰۲۰

divanpress.com

https://akhbar-rooz.com/?p=24793 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x