بازخوانی یک اثر، فرشتگان راندهشده، اثر آنزلم کیفر
فرشتهی راندهشده، و رهبر فرشتگانِ شورشی، شیطان یا لوسیفر بود، زیرا او بود که انکار کرد که خدا فرشتگان را آفریده است. لوسیفر ادعا میکرد فرشتگان خود، خود را آفریدهاند. این بود که میکائیل فرشتگان را بر ضد او و همراهانش بسیج کرد و در نهایت لوسیفر و همراهانش از بهشت رانده شدند. لوسیفر در لاتین یعنی «حامل نور». اما از آن زمان نامش به شیطان یا ابلیس تغییر یافت
تابلوی فرشتگان راندهشده، آنزلم کیفر، پالاتسو استروتسی، فلورانس
آنزلم کیفر هنرمندی در راه است. جایی گفته: «از هیچکدام از آثارم خوشم نمیآید، چون هیچکدام تمام و کمال نیستند، و هربار کارهای پیشینم را میبینم، دلم میخواهد در آنها تغییراتی به وجود بیاورم.»
کیفر ۷۹ ساله، از هنرمندان نادری است که با اینکه رپرتوار عظیمی پشت سر خود به جا گذاشته، اما بیش از آنکه زمانش را به کار آفرینش هنری اختصاص دهد، اهل مطالعه و تحقیق بوده است. ما امروز کمتر نقاش و مجسمهسازی در بین ایرانیان و غیر ایرانیان میشناسیم که در ضمن به طور جدی اهل کتابخوانی باشد. حیطههای مورد علاقهی کیفر فلسفه، تاریخ، الهیات، اساطیر، زبانشناسی، کیمیا و البته ادبیات است.
در بهار گذشته(مارس-ژوئن ۲۰۲۴) هنرمند آلمانی در شهر فلورانس نمایشگاه بزرگی با بیش از ۶۰ تابلو با عنوان «فرشتگان راندهشده» برگزار کرد. بزرگترین تابلوی نمایشگاه از نظر ابعاد تابلویی به همین نام بود که در حیاط موزهی استراتسو نهاده شده بود.
در تابلو رانده شدن فرشته(ها) تصویر نشده است. آن فرشتهی هیکلمندی که نیمهی فوقانی تابلو را پوشانده، میکائیل است که صورتش دیده نمیشود. اما ما میدانیم آن فرشتهی راندهشده، و رهبر فرشتگانِ شورشی، شیطان یا لوسیفر بود، زیرا او بود که انکار کرد که خدا فرشتگان را آفریده است. لوسیفر ادعا میکرد فرشتگان خود، خود را آفریدهاند. این بود که میکائیل فرشتگان را بر ضد او و همراهانش بسیج کرد و در نهایت لوسیفر و همراهانش از بهشت رانده شدند. لوسیفر در لاتین یعنی «حامل نور». اما از آن زمان نامش به شیطان یا ابلیس تغییر یافت.
کیفر خود کار ما را آسان کرده و گفته است که فیگور میکائیل را از تابلوی کمتر شناخته شدهای از لوکا جوردانو گرتهبرداری کرده است.
اما در تابلوی جوردانو ما لوسیفر را نیز میببینیم؛ لوسیفرِ جوردانو در مقایسه به میکائیلاش خیلی به انسان شبیهتر است: زبون، ترسو، و در عین حال دسیسهباز.
در کارهای نقاشان دیگر نیزکه همین مضمون را کار کردهاند، باز این نکته توجهمان را جلب میکند که لوسیفر بیشتر از بقیهی فرشتگان به انسان شباهت دارد. جنبهی احتراص جسمانی، موهای(افکار) پریشان، و از همه مهمتر آن نگاه توطئهگر که اگر لحظهای بر آن مکث کنیم، سرمای وصفناپذیری همهی وجودمان را فرامیگیرد، در حدّ کمال در تابلوی الکساندر کابانل تصویر شده است.
فرشته رانده شده، الکساندر کابانل، ۱۸۴۷
خیر و شر در تابلوی جوردانو در تعادل با یکدیگرند؛ همانطور که در لحظهی آفرینش جهان هر دو حضور داشتند. و این ما را به اندیشیدن به لحظهی آفرینش هنری و حضور همزمان نیروهای شر و خیر وامیدارد.
تابلوی آنزلم کیفر، جزییات
تابلوی آنزلم کیفر، جزییات
تابلوی آنزلم کیفر، جزییات
کیفر اذعان کرده که به مکتب وحدت اضداد خود را نزدیک میداند. حتی در بارهی مرگ خود گفته: «با مرگم جوهر بیپایان من با کل آمیخته خواهد شد».
سمت حرکت فرشتهی کیفر از بالا به پایین است، اما در واقع او کار راندن ابلیس را به پایان برده و با توجه به ایدهی وحدت اضداد دارد به بالا پرواز میکند، و با انگشت به نامش، میکائیل، که بالای تابلو به عبری درج شده، اشاره میکند. در زبان عبری میکائیل یعنی: کسی که شبیه خداست.
حالا به تابلو از دور نگاه کنیم. تابلو به دو بخش بالا و پایین به شکلی نامساوی تقسیم شده است که مرزهای بینشان جا به جا محو است. از دور حالتی موّاج و دَوَرانی دو نیمه را متمادیا به هم مرتبط میکند. نیمهی بالا یک ورق طلایی است، اما نه همگن و در همه جا روشن، و نیمهی پایینی برآمده از سطح و بسیار شلوغ، لایه لایه و مملو است از هر چیز فرسوده یا تبدیل به زباله شده. انگار همه چیز و همه کس دستخوش یک یا چند انفجار اتمی یا کهکشانی شده باشد. لایه لایه بودن نقوش برآمده از سطح، زمانِ رفته بر آنها را نشان میدهد و در ژرفا این ایده را تقویت میکند که بارها و بارها در دورانهای پی در پی این راندهشدگی و فراشد امحای بقا، به صورت یک چرخهی تکراری اتفاق افتاده، و همین نشان میدهد که معادباوری جایی در ذهن هنرمند نداشته است.
فرشته روی سطح تابلو شناور است و جثهاش از سطح برآمده است. اگر آن سطح طلایی مسطح و آرام را عرصهی معنویت در نظر بگیریم در تقابل با نیمهی پایینی که عرصهی مادیات است -جایی که ما در آن هستیم-، فرشته بین واقعیت مادّی در این سو، و معنویت در آن سو معلق مانده است.
نقطهی انفکاکْ پاهای طلاییاش هستند: پاها در سمت جهان معنوی ماندهاند حال آنکه بقیهی بدن با توجه به همرنگی آن با نیمهی پایین تابلو به جهان مادّی پر کشیده است: تاریک است و مغاکوار. همینکه پاها از قلمرو معنویات به بیرون متمایل شوند، وجودْ همرنگ جهان مادّی در پایین تابلو میشود؛ آبیِ فردوس شروع به اضمحلال و ریزش میکند. به پاها دقت کنیم: نسبت به جثهی فیگور کوچک و ظریف به نظر میرسند. این پاها برای راه رفتن روی زمین درست نشدهاند. اولین مرحلهی اضمحلال راه رفتن روی زمین بود.
تابلوی آنزلم کیفر، جزییات
کیفر گفته که این تابلو را برای شهر فلورانس کار کرده است. و میکائیلِ تابلوی او، هنرمند برجستهی فلورانس را به یادها میآورد: میکلآنجلو (فرشته میکائیل).
از همین اشاره و با توجه به ژست سر و گردن فرشته ما یکی از معروفترین نقاشیهای خلقت روی سقف کلیسای سیستین را به یاد میآوریم: خدای میکلآنژ با پرواز از سطح آبها به سوی جایی که ما در آن هستیم در حال آمدن است. نقطهی گسست سایههایی است که روی بازوی خدا افتاده است. خدای میکلآنژ حالتی مادّی پیدا کرده است، نه فقط با آن سایهها، بلکه با تیغهی انحرافدارِ بینیاش و نیز با آن دستها که یادآورِ دستهای مشهور مجسمهسازند.
خدا در حال جدایی از آبها و خاک، میکلآنژ، فرسک بر سقف کلیسای سیستین
در فرشتهشناسی آمده است که آن فرشتهی رانده شده، فقط لوسیفر نیست؛ بلکه نوع انسان نیز هست که از فرمان خدا سرپیچی کرد؛ از همین رو همه جا فیگور لوسیفر تا به این میزان شبیه انسان تصویر شده است.
نیمهی پایینی نقاشی ما به ازای تاریخ تمدن بشری است، و نقاشی به ما میگوید که هر لحظه لوسیفری در حال برکنده شدن از میکائیل و در حال سقوط است، و با این همه هنوز میبینیم که پیوند کوچکی با جهان معنویات در سطح آرام تابلو حفظ شده است؛ حفظ شده است چون هنوز به ندرت هم که باشد، هنرمندی یافت میشود مانند کیفر که دستش در دست میکلآنژ و چشمش باز، زمان تقویمی را به نظمهای هندسی، به سیستمی از ارزشها، به زندگی و تاریخ تبدیل کند. نقطهی شفابخش اثر، هرچند در معرض مدام تهدیدِ تزلزل و فروپاشی، در حفظ همین پیوند است.