این روزها بین نمایندگان چپ فرهنگی در سواحل مقابل یکدیگر، بحثی پا گرفته است با این پیشزمینهی فرضی که شکافی اقتصادی بین فراکسیونهای حاکمیت ج.ا. وجود دارد: در یک سمت اصولگرایانی هستند در قامت جلیلی که در تخالف با سرمایهداری غربی خواهان تداوم مشارکت اقتصادی با جبههی پیمان شانگهای و بریکس به سرکردگی چین و روسیه هستند، و در سوی مقابل گروهی به نمایندگی پزشکیان که خواهان پیوند مجدد با سرمایهداری غربی به سرکردگی ایالات متحده.
بخشی از این نمایندگان چپ از این فرض این نتیجهی «مارکسیستی» را میگیرند که ماندن در کنار جبههی دوم به تعمیق شکاف منافع در درون طبقهی حاکم منجر میشود و این در نهایت -به رغم هنوز حاضر نبودنِ نیروهای مخالف درونمرزی برای مشارکت با جنبش انترناسیونال- به نفع جنبش اجتماعی تمام میشود. در این بین و با حرکت از این مفروضات این نتیجه برای مدعیان حاصل میشود که شرکت در انتخابات اخیر از جنبه تاکتیکی درست بوده است با این دستآورد جانبی که نهاد انتخابات را هم تعطیل نکردهایم.
از همین آخری شروع کنیم: انتخابات امروز در سراسر جهان بیش از آنکه نماد مشارکت مردم در سرنوشتشان باشد، به طور آشکار، بسیار آشکارتر از دههها پیش، تبدیل به یک مراسم آیینی شده است که حکمرانان رژیمهای دیکتاتوری با اتکا بر آن نامشروعیت خود را سفیدشویی میکنند: از امریکا و روسیه بگیرید و بیایید تا نیکاراگوئه و ونزوئلا و مصر و ترکیه و ایران و تمام کشورهای قفقاز و اروپای میانه و به تدریج فرانسه و اروپای غربی. این دسته از منتقدان چپ ما از این واهمه دارند که اگر یکی دوبار دیگر نرخ مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری یا مجلس در ایران به همین میزانهای اندک باشد، چه بسا رژیم درِ انتخابات را تخته کند. این ترسی است فاقد عینیتهای اجتماعی، چرا که هر انتخاباتی برای رژیمهای توتالیتر و شبهتوتالیتر یکی از بهترین روشهایی است که از رهگذر آن بتوانند نیروهای طرفدار خود را بسیج کنند، به خیابان بکشند و با رای آنان به مشروعیت هربار ضعیفشدهشان خونی تازه برسانند. اگر هنوز حاکمیتهای مصر، ونزوئلا و روسیه خود را ناچار از برگزاری انتخابات میبینند، تردیدی نباید به دل راه داد که این مؤسسهی بلاگردان در ایران نیز سر پا خواهد ماند. انتخابات امروز شرط تداوم دیکتاتوری است.
مسئلهی دیگر که همینجا نقدا در ربط و پیوند با انتخابات اخیر ج.ا. شایان ذکر است، این است که این مدعیان حامی مشارکت در «انتخابات» فرض را بر این نهادهاند که پزشکیان با رای آنان برگزیده شد. این فرضی نادرست است و گمان نمیکنم نیاز به قلمفرسایی زیاد داشته باشد که حلقهی بیت نمایش را از ابتدا جوری چید که به همین نتیجه ختم شود. این فرض دوستان مثل این است که یک نفر بعد از آنکه تیرِ رها کرده از کمانش بهطور تصادفی به نقطهای خورد، درآید که: آهان دیدید؟ درست زدم به هدف.
بحث شکاف بین فراکسیونهای طبقهی حاکم هم از فرضی درست نتیجهی دلبخواهی میگیرد. این صحیح است که شکافی بین آنان وجود دارد، اما این شکاف حتی اگر در وابستگی آنان به ایستگاهها یا قلمروهای مختلف سرمایه در خارج از مرزها باشد، یعنی اگر هم واقعا عدهای سر در راه چین و ماچین و عدهای سر در راه والاستریت و مانهاتن داشته باشند، باز هم یک قطب سوم هم این وسط به تازگی روییده است که تصمیم به ملازمت این دو مسیر کنار یکدیگر گرفته و آن را اکنون عملی کرده است. در دوران رفسنجانی، خاتمی یا روحانی جناح غالب در قوهی مجریه مستقیما یا تلویحا سیاست لیبرال و بعد نئولیبرال غرب را از طریق نزدیکی به بریتانیا واتحادیه اروپا دنبال و تشویق میکرد. این دوران همراه بود با به تدریج قدرت گرفتن سپاه تا سرانجام با کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ مسیر اقتصادی را صد و هشتاد درجه تغییر دادند و خواستند کشتی اقتصادی تهران را به سوی «شرق» بکشانند. این حملهی نخستین خیلی موفق از آب درنیامد، چون احمدینژاد فقط به مردم رأیدهنده خیانت نکرد؛ رژیم را هم بعدتر به سخره گرفت، و نتیجهی این ناکارآمدی، تأخیر هشت سالهی دوران روحانی در اجرای پروژهی سپاه شد تا بالاخره با حلول دولت رئیسی، سپاه و بیت و دولت همه در هم ذوب شدند. این آلیاژ جدید عمری کوتاه داشت: تنها یک سال و نیم گذشت زمان کافی بود تا حلقهی سفت و سخت بیت پی برد که نه، این هم علاج درد نبوده است. قانع کردن سپاه اول دشوار مینمود. ذهن نظامی اینطور است؛ حالا هم هنوز کاملا قانعشده به حساب نمیآیند. اما چارهای جز تمکین به فرمان معظم ندارند.
اتاق فکری رژیم پی برد که تحت شرایط تحریم و متعاقباتش راه نفساش هر روز کمی تنگتر خواهد شد. اما فقط هم همین نبود که کمی جلوتر به آن میرسیم.
درست است که یکی از اهداف روی کار آوردن پزشکیان و تیم جواد ظریف الحاق مجدد تهران به FATF بوده است، و اینکه ج.ا. در صدد است با لغو تحریمها نفت را بی دردسر به کشورهای غربی بفروشد اما این همزمان الزاما به این معنا نیست که ایران وارد بازار سرمایهی غرب هم میشود. از طرف دیگر سیاست خارجیِ شبهامپریالیستی ایران با سیاست خارجی امریکا و بهخصوص اسرائیل در تضاد است: آنان اجازه نمیدهند ایران به آبهای مدیترانه نزدیک شود ولو ج.ا. در این مسئله به طرز مضحکی ناگهان خود را وارث خشایارشاه هخامنشی احساس کند.
از طرف دیگر، در این یک دههی اخیر سران رژیم چشم خود را کمی بیشتر باز کرده و به اطراف خود با دقت زیادتری مینگرند. میبینند که جهان به جز دو قطب سرمایهداری مدل غربی و شرقی، از یک مدل سوم هم در برخی جاها تبعیت میکند. کشورهایی نظیر سنگاپور، عربستان، هند، برزیل و تا حدی ترکیه چندان خود را ملزم به پایبندیِ منحصرانه به یکی از این دو قطب نمیبینند، و با هر دو در درجات متفاوت همکاری میکنند. این طوری هم اقتصادشان را سیالتر و قابل انعطافتر نگه میدارند، و هم به همین واسطه در سیاست خارجی هم راه معتدلتری در پیش میگیرند. این جا دیگر نمیتوان از شکاف طبقهی حاکم سخن گفت، برعکس، مسیر راهبردی جدید حاصل یک برآیند در طبقهی حاکم است. شاخهی نظامی حاکمیت ج.ا. هنوز اهمیت حیاتی این سیاست اقتصادی جدید را درک نکرده است، و فعلا به توصیهی رهبری صبر کرده است تا نتایج حاصله را به چشم ببیند. اینجاست که نتیجهی انتخابات نوامبر ایالات متحده برای آنان سرنوشتساز میشود. اگر در بر همین پاشنه بچرخد، و میراثداران جو بایدن همچنان در اقتدار باقی بمانند، که چنین مینماید، احتمالا پروژهی جدید ج.ا. به موفقیتهایی دست پیدا کند، و سپاه هم ذهنش تکان بخورد. از همین روست که دیگر محلّی برای امید به ایجاد شکافی که برخی از منتقدان چپ تئوریزه کرده بودند، باقی نمیماند.
سر در توبره و آخور بهطور همزمان داشتن، با نگاهی اجمالی به کشورهایی که در بالا از آنان نام برده شد، بر ما معلوم میکند که کمکی به جنبشهای اجتماعی نکرده است. البته حساب برزیل را باید جدا کرد که صاحب جامعهی مدنی بسیار قویای است و حزب کمونیستاش بزرگترین و قدیمیترین حزب کمونیست امریکای لاتین است چنانکه بدون حمایت آن حزب محال بود لولا به اقتدار برسد.
فرض اشتباه دوستان ممکن است از این خیال لیبرالی نیز سرچشمه بگیرد که در صورت باز شدن درِ سرمایهی غرب به ایران به طریقی نهادها و ساز و کارهای لیبرالی، و در این میان اینستاگرام و ایکس نیز فعال میشود. نمونههای مصر و جمهوری آذربایجان، حتی سنگاپور و ترکیه نشان میدهد که چنین الزامی وجود ندارد. در ترکیه با وجود یک جمهوری پارلمانی با قدمت صد ساله و قانونی بودن احزاب چپ و کمونیست، اگر دورهی کوتاه جنبش گزی را نادیده بگیریم، سخت است از چیزی به نام جنبش قوی اجتماعی در طول صد سال اخیر تاریخ این کشور سخن بگوییم. اگر حزب مهم «دم» را با توجه به وابستگیهای قومیتیاش به حساب نیاوریم، بقیهی احزاب چپ -حدود هفت هشت تا- در مجموع یک پتانسیل رأی حدود سه درصد دارند.
اگر امروز تقریبا تمام مردم آسیا، آفریقا و امریکای جنوبی طبق آخرین نظرسنجیها از سیاست خارجی امریکا و بهخصوص اسرائیل ابراز انزجار میکنند، این نه در قوت و حدت جنبشهای مدنی آن کشورها که در حافظهی تاریخیشان و تجربهای که خود کسب کردهاند، ریشه دارد. مردم مسلمان منطقهی خودمان که حسابش جداست. چندان درست نمیبینم که نام این رویکرد را مشارکت انترناسیونال بگذاریم. در بین کشورهای اسلامی، ایران تنها جایی است که اکثریت مردمانش به خاطر نفرتشان از رژیم، خود را به صورت واکنشی بیشتر همراه با امریکا و اسرائیل میبینند، و این قصهی پر آبچشمی است از حیث جنبش ضدسرمایهداری در ایران.
قبلا هم چند بار نوشتهام که در بین کسانی که رای ندادند میشد از هر طیفی آدم پیدا کرد. بهخصوص پادشاهیخواهان، ملیگرایان و براندازانِ دیگر احتمالا در این بخش در اکثریت هم بودند، اما با نگاه به آنان درست نیست که ادعا کنیم تمام کسانی که در رایگیری شرکت نکردند، در زمرهی نیهیلیستها قرار دارند. نمیتوان خیلی ساده از موضع هستهی مقاومت زندانیان سیاسی چپ در ایران، و در ضمن از موضع میرحسین موسوی و یارانش در زندان و بیرون زندان گذشت.
شرکت در این رایگیری از حیث نتیجهی اجتماعی بیاهمیت بود: زودتر حسابها بسته شده بود. اما شرکت نکردنِ اکثریتیِ مردم در حکم رفراندومی خاموش بود که نیروی نهفتهاش میتواند روزی آزاد شود؛ شاید هم با توجه به پراکندگی خاستگاهها نشود. بااین همه، عدم شرکت در رایگیری ج.ا. در ضمن از یک حسّ وجدانی و محظور اخلاقی هم نشأت میگرفت که به شکل قابل فهمی شاید به این صورت هم بتوان آن را خلاصه کرد: بخشی از جامعه -ما که در داخل زندگی میکنیم- رأی نداد چون نمیدانست اگر احیاناً با پدر و مادر ژینا، کیان یا سارینا به طور تصادفی در صف نانوایی روبهرو شود، چگونه در چشمهایشان نگاه کند و از شرم نفساش بند نیاید. فکر کنم ما ایرانیها این را خوب بتوانیم درک کنیم.
هنوز بخشی از چپ فرهنگی در ایران و خارج از ایران وجود دارد که فکر میکند باید مردم منطقه بیایند از ما آدمیت بیاموزند. تکرار میکنم: تمام نظرسنجیها در میان مردم آسیا، آفریقا و امریکای جنوبی (این میکند چهارپنجم جمعیت جهان) نشاندهندهی تنفر عمیق تاریخی مردمان آن کشورها با سیاستهای حاکمیت ایالات متحده و بهخصوص اسرائیل است. آیا همین چیز را امروز میتوانیم برای مردم ما هم بیان کنیم؟
وپرسش مهم دیگر: آیا اپوزیسیون چپ ما امروز موضع درستی در برابر جنگ اوکراین دارد؟ یا حتی بهرغم برملا شدن حقیقت امر همچنان ترجیح میدهد به سکوت طاعونیاش ادامه دهد و تحلیل درستی از آن به دست ندهد؟ -پرسشی برای آنان که هجدهم برومر را خوب خواندهاند: آیا همین بود روش تحلیل مارکس؟ آیا این رویکرد تفاوت بزرگی با موضع اپوزیسیون راست در قبال جنگ غزه دارد؟ اینجاهاست که متوجه میشویم چگونه روشهای تحلیلی بخشی از اپوزیسیون چپ و تمام اپوزیسیون راست بهرغم عداوتهای دیرینه بر یکدیگر منطبق میشود و نادانسته دست برادری با یکدیگر میدهند، درست مثل دشمنی دیرینهی مسلمانان و یهودیان که هر دو یک آبشخور مشترک تاریخی-مردمشناسانه دارند.
راه رهایی از همبازیشدن اقتصاد ایران با غرب عبور نمیکند؛ این همبازی شدن رخنهای اساسی میان طبقهی حاکم نمیاندازد. برای ادامهی پیکار طبقاتی افتادن در آغوش کاپیتالیسم غرب الزامی نیست. مگر در مرحلهی عملی شدن فرقی اساسی بین اجرای سرمایهداری غرب و چین وجود دارد؟
مشکل کار جای دیگر است: آن پرسشی که دنبال یک پاسخ معقول میگردد این است که بر فرض پس از خامنهای و اوجگیری تضاد منافع شخصیِ فراکسیونهای هستهی اقتدار، جنبشهای اجتماعی زمینهی بربالیدن پیدا کند و ما بالاخره زورمان بچربد و ج.ا. را در خیابان به زیر بکشیم- مگر اینکه یک نفر راه مردمیِ صائب و سادهتر دیگری پیشنهاد کند-، بعد چه میخواهیم بکنیم؟ آیا مرزهای آزادی فقط بناست از پوشش بدن زنان بگذرد یا آیا کسی هست که به آزادیِ دست کارگران و زحمتکشان نیز بیاندیشد؟
پرسش های مهمی در آحرین خط وهمچنین در مورد عدم تطابق نظر مردم ایران .با اکثر کشورهای جهان در مورد تسلط غرب به سرکردگی آمریکا مطرح شده است.پرسش دیگری مطرح میشود که می تواند برای درک دو پرسش وپاسخ مفید باشد : مردم ابران و دیگر کشورها، تا چه حد به ضد امپریالیست بودن رژیم ایران باور دازند.
پرسش خوبی است. البته در این مورد کسی نظرسنجی نکرده است. اکثریت نه، اما احتمال دارد بخشی از مردم در این کشورها با رژیم ایران مشکلی نداشته باشند؛ این برداشت منبعث از تبلیغات است؛ درست مثل وضعیت مردم ما. یعنی از هوشیاری سیاسی دور است. اما ضدامریکایی بودن چهارپنجم مردم جهان از تجربهی تاریخی خودشان میآید. فراموش نکنیم که در اغلب این کشورها حکومتهای دست نشانده امریکا سر قدرتاند، ولی حافظه تاریخی مردم قضاوت عینیشان و آنچه را نسل اندر نسل از سرشان گذشته نمیتواتد تحت تاثیر بگذارد. نوشتههای بیشرمانه سلطنتطلبان در ایام اخیر، کودتای ۲۸ مرداد را تبدیل به اصلی در قانون اساسی مشروطه و اختیار شاه در خلع نخستوزیر از صدارت کردهاست.
با تشکر از طرح موضوعات مهمی که مسائل روزند ولی متاسفانه یک سوال مهم بی پاسخ ماند که چرا مردم ایران بر خلاف چهار پنجم مردم جهان ضد آمریکایی نیستند در حالی که انقلاب بهمن بیش از بعد اقتصادی وزن سنگینش استقلال طلبانه و ضد امپریالیستی بود. در واقع این ضدیت که حتا در طی اولین دهه انقلاب نیز ادامه داشت وقتی به مرور زمان عواقب و عوآرض آن نمودار شد, چپ بعنوان پرچمدار و مسئول کشاندن رژیم به این راه مقصر شناخته شد. متاسفانه عمده کردن مبارزه ضد امپریالیستی در نزد چپ و بها ندادن به دموکراسی, حقوق بشر و آزادی ها , عملا چپ را همراه رژیمی که روز به روز منفرورتر میگشت در یک جبهه قرار داد, جبهه ای که به لطف بخشی از چپ ادامه یافته و همچنان تایید میشود و نفرت مردم از تمامی چپ را به ارمغان میاورد.
اقای هوسنگ کوبان ؛
آیا نفی لنین نفی امپریالیسم نیست ؟ آیا انقلاب اکتبر یک انقلاب سوسیالیستی به رهبری لنین نبود ؟
آیا “پرولتاریای جهان و خلقهای تحت ستم متحد شوید ”
( لنین ) از اضداد نیست ؟
آیا از جنبشهای رهائی بخش نباید دفاع کرد ؟
آیا از مبارزات نیروهای فلسطینی نباید دفاع کرد ؟ و …و ..؟
بازگشت به مارکس تئوری مبارزه نیست ، تئوری درماندگی در تحلیل اوًاع کنونی و فرار به گذشته است .
“انتخابات امروز شرط تداوم دیکتاتوری است”
مگر دیروز اینطور نبود!
سر درگمی درتحلیل از فرسودگی تئوری سرچشمه میگیرد .
ما احتیاج به بروز کردن تئوری هایمان داریم.