دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳

دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳

سیاست‌زدایی از سیاست؛ نقطه‌ی تلاقی جمهوری اسلامی و براندازان! – امید اقدمی

مساله چیست؟

در سپهر سیاسی ایران، سرکوب و حذف مخالفان اغلب به‌صورت آشکار و بی‌پرده با تصاویر زندان‌ها، شکنجه‌ها و اعدام‌ها تداعی می‌شود؛ اما این تنها یک چهره، و البته قابل مشاهده‌ترین چهره‌ی سرکوب است. چهره‌ای که از قضا پایه‌های جمهوری اسلامی هم بر آن بنانهاده شده است. بخش بزرگی از آنچه که امروز «جمهوری اسلامی» خوانده می‌شود، زاده‌ی سرکوب خونین مخالفان سیاسی این حکومت در دهه‌ی شصت است.

اما داغ و درفش، تنها چهره‌ی سرکوب در جمهوری اسلامی نیست. دستگاه سرکوب حکومت در این چهل سال تلاش کرد مقدم بر از بین بردن «امکان» سیاست‌ورزی و مبارزه برای تغییر وضعیت موجود، «اراده»‌‌ی جمعی برای سیاست را نیز بخشکاند. امری که به طور خلاصه تحت عنوان سیاست‌زدایی قابل توضیح است.

مدل «براندازی» همچون نسخه‌ای نوبنیاد از خط مشی قدیمی «سرنگونی‌طلبی» نیز امر سیاسی و مبارزه علیه وضعیت موجود را دقیقاً از زاویه‌ی سیاست‌زدایی از عرصه‌ی عمومی پی می‌گیرد.

در این مقاله، ضمن بررسی دقیق‌تر این پدیده، تلاش می‌کنم نشان دهم که چگونه جریان‌های برانداز با سیاست‌زدایی از جامعه، به‌جای تقویت اراده جمعی برای تغییر، به تضعیف آن دامن می‌زنند.

سیاست‌زدایی در جمهوری اسلامی: هنر سرکوب غیرمستقیم

از نخستین روزهای پس از انقلاب ۱۳۵۷، روند سرکوب سیستماتیک مخالفان سیاسی و حذف رقبا از صحنه‌ی سیاست آغاز شد. دهه‌ی ۶۰، شاهد یکی از شدیدترین دوران‌های سرکوب سیاسی در تاریخ معاصر ایران است. هنوز و همچنان، اطلاعات منتشر شده در رابطه با شکل و ابعاد سرکوب در آن سال‌ها، محدود است. زندان، شکنجه و اعدام، مسیری بود که حکومت نوبنیاد برای برخورد با مخالفان سیاسی خود تدارک دیده بود. این اقداماتِ هرچند وحشتناک، تنها یکی از روش‌های حکومت برای کنترل جامعه بود. دستگاه سرکوب جدید، مسلح به آموزش ها و تجربیات ساواک شاهنشاهی و به تبع آن «سیا و موساد» و همچنین با پیگیری تجربیات بین‌المللی در صدد تدارک ابزارهای «جدیدتر» و «عمیق‌»تری برای کنترل جامعه بود.

جمهوری اسلامی در کنار سرکوب، به مرور زمان دریافت که برای تثبیت قدرت خود، باید به سیاست‌زدایی از جامعه بپردازد. به این معنا که نه‌تنها باید هرگونه صدای مخالف را خاموش کند، بلکه باید اراده و انگیزه‌ای که ممکن است مردم را به کنش سیاسی سوق دهد را نیز نابود کند.

در این چارچوب، اقدامی همچون انقلاب فرهنگی، با وجود اینکه سرکوب سخت دانشجویان و دانشگاهیان را در دستور کار دارد، اما افق اصلی آن زدودن دانشگاه از سیاست است. روندی که هرچند تجربیات سازمانیابی و اعتراض در دانشگاه در سال‌های بعد، خبر از شکست آن می‌دهد، اما نباید فراموش کرد که اولاً در نتیجه‌ی انقلاب فرهنگی دورانی از «فترت» در کنشگری دانشجویی رخ می‌دهد که زمین نمو ارتجاع در فضای عمومی کشور است و دوماً زمینه‌ی انقطاع نسل‌های مختلف کنشگران سیاسی از یکدیگر را می‌سازد. در واقع به ضمیمه‌ی هر «سرکوب سخت»، برنامه‌ای برای زدودن سیاست نیز در دستور کار بود.

یکی از روش‌های اصلی این سیاست‌زدایی، کنترل شدید رسانه‌ها بود. حاکمان جدید از همان روزهای آغازین، صندلی‌های صداوسیما را تصرف کردند. بنابراین هرچند در ماه‌های ابتدایی پس از انقلاب صداوسیما گشاده‌دست‌تر است و امکانی ولو محدود به بازنمایی برخی نیروهای سیاسی مخالف وضعیت می‌دهد، اما کلید این گشاده‌دستی و عنان قدرت در دست نیرویی است که به محض نیاز می‌تواند گشاده‌دست نباشد! علاوه بر این روزنامه‌ها، نشریات، و فراتر از آن حتی تولیدات فرهنگی و هنری نیز، برای تدارک روایتی یکدست، انحصاری و مخدوش از وضعیت موجود محدود شدند. بعدها همین سیاست تکمیل هم شد: کارکرد رسانه، نه فقط ارائه‌ی روایت مخدوش، که ارائه‌ی کاریکاتوری از آن بود و تلوزیون – که پیش از توسعه‌ی ماهواره و اینترنت، رسانه‌ی بی‌رقیب بود – هجوم علیه شناخت مخاطب را تدارک دید.

سیاست «یک‌دست‌سازی» حکومت که با انتخابات اخیر ریاست جمهوری عملاً به دیوار شکست خورد نیز شمایلی از تلاش برای سیاست‌زدایی بود. هسته‌ی سخت حکومت در دوران تلاش برای خالص‌سازی تلاش کرد سیاست را نه تنها در سپهر عمومی، که حتی در میان سیاست‌مداران خودی نیز ممتنع کند و سیاست‌ورزی را – ولو با توجیه مهیا کردن امکان کارآمدی و توسعه – در جمعی بسیار کوچک محدود کند.

سیاست‌زدایی در جریان برانداز: تقلیل سیاست به شعار براندازی

بگذارید ابتدا و به طرزی مختصر تکلیف چیستی جریان برانداز را روشن کنیم. سیاست‌ورزی بر اساس خط مشی «سرنگونی‌طلبی»، کمابیش همزاد جمهوری اسلامی است و از سال‌های آغارین پس از انقلاب موضوعیت دارد. اما در سال‌های اخیر و خاصه پس از قدرت‌گیری ترامپ در آمریکا، شکلی از «سرنگونی‌طلبی» در سپهر سیاسی ایران مطرح شد که خود را با عنوان «براندازی» معرفی می‌کند. بر اساس این مدل، اولاً برانداختن جمهوری اسلامی، مقدم بر هر ایده، اراده و خواست دیگری است. تحریم و فشار حداکثری، اعتراضات توده‌ای مردم خشمگین و البته حمایت نظامی «غرب» جمهوری اسلامی را برخواهد انداخت و پس آن، با شکل دادن به ایرانِ پسا جمهوری اسلامی، وضعیت «متعارف» خواهد شد. محل اختلاف در این «پروژه» عمدتاً نه خود روند، که اشخاص و فیگورهای مرکزی آن هستند.

قطعاً در میان نیروهایی که خود را «برانداز» می‌خوانند هم نیروی مترقی وجود دارد. اما سنت غالب مکتوب و منقول گفتمان براندازی، در ید جریان «راست برانداز» است. صدای نیروهای جریان مترقی ذیل مفهوم «براندازی» کمتر به گوش می‌رسد. بر همین اساس آنچه که در این متن نقد می‌شود هم همین سنت مکتوب و منقول است.

جریان برانداز، در عین تقابل با جمهوری اسلامی، در رابطه با مفهوم «سیاست‌زدایی» سوی مشترکی با حکومت دارد. در حالی که جمهوری اسلامی تلاش می‌کند تا سیاست را از عرصه‌ی عمومی حذف کند، جریان برانداز با تقلیل سیاست به یک هدف ساده و تقلیل یافته یعنی «برانداختن»، به نوعی دیگر از سیاست‌زدایی مشغول است. در این رویکرد، سیاست به معنای واقعی خود نادیده گرفته می‌شود و همه‌چیز به یک هدف مشترک و ساده خلاصه می‌شود: براندازی جمهوری اسلامی.

در این رویکرد، هیچ جایی برای بحث و گفت‌وگو درباره مسائل پیچیده‌تر وجود ندارد. آرمان‌ها، مطالبات اجتماعی و اقتصادی، و حتی اختلافات ایدئولوژیک، همگی در خدمت هدف نهایی یعنی براندازی قرار می‌گیرند. هرگونه اختلاف نظر یا تلاشی برای طرح مسائل دیگر، به‌عنوان تضعیف‌کننده‌ی براندازی تلقی می‌شود و به سرعت کنار گذاشته می‌شود. همین ویژگی، میان عنوان «براندازی» به عنوان نسخه‌ای نو، با نسخه‌ی قدیمی‌تر این خط مشی یعنی «سرنگونی‌طلبی» فاصله می‌اندازد. سرنگونی‌طلبی در بستر آرمان‌خواهی و آرمان‌گرایی توضیح داده می‌شد و براندازی در تلاش برای گریز از آرمان. این تقلیل سیاست به یک شعار ساده، در نهایت باعث می‌شود که جامعه به سمت نوعی انفعال و بی‌تفاوتی سیاسی سوق پیدا کند.

بنابراین راهبرد براندازی، هرچند در خط مشی به ایده‌هایی همچون «انقلاب» و «سرنگونی‌طلبی» شباهت دارد، اما درست در لحظه‌ای که سیاست و اندیشه‌ورزی اهمیت پیدا می‌کند، راه براندازی از مشابهان اصیلش جدا می‌شود. پیامدهای ترک آرمان، همچون یک خصیصه‌ی براندازی، خود را در شعارها و فیگورهای مثل این راهبرد نشان می‌دهد. دقیقاً به همین دلیل هم از پَس سنت صدساله‌ی مبارزه علیه استبداد در ایران، به ناگاه در تجمعات خارج از کشور از شعارهایی رونمایی می‌شود که فحاشی، سکسیسم و زن‌ستیزی را جایگرین سیاست کرده‌اند. به مدد رسانه، فیگورهای پیشرو و تمثیل‌گر این جریان نه چهره‌هایی در نسبت با سیاست، که شخصیت‌هایی با دورترین فاصله از سیاست است: از علی کریمی، تا حمید فرخ‌نژاد!

یکی از مهم‌ترین نمونه‌های این سیاست‌زدایی در جریان برانداز، نحوه برخورد این جریان با جنبش‌های مطالباتی و اجتماعی است. این جنبش‌ها، که در طول چهار دهه گذشته توانسته‌اند با وجود فشارها و سرکوب‌ها به حیات خود ادامه دهند، به زمین سازمان‌دهی سیاسی و اجتماعی تبدیل شده‌اند. اما جریان برانداز به جای تقویت این جنبش‌ها، آن‌ها را به‌عنوان مانعی بر سر راه اعتراضات توده‌ای و بی‌مطالبه می‌بیند. به‌زعم این جریان، جنبش‌های مطالباتی با ایجاد تنوع و تعدد در صداهای معترض، امکان برگزاری اعتراضات گسترده و بی‌شکل را که برای براندازی جمهوری اسلامی ضروری می‌دانند، کاهش می‌دهند. در نتیجه، این جنبش‌ها نه‌تنها مورد حمایت قرار نمی‌گیرند، بلکه به‌طور مداوم توسط جریان برانداز تضعیف و بی‌اعتبار می‌شوند. تلاش‌ها برای سلب اعتبار از چهره‌های حامل «اعتبار ملی» را باید از این زاویه مورد دقت قرار داد. زندانیان سیاسی، نیروهای پیشروی جنبش‌های اجتماعی و اندیشه‌ورزان سیاست تغییر وضعیت موجود، از هجوم کمپین‌های سلب اعتبار در امان نیستند.

به طور مشخص، دو اصطلاح «مخالفت مجاز» و «مصرف خیابان»، شالوده‌ی گفتمان جریان راست برانداز در رابطه با جنبش‌های اجتماعی مطالباتی را توضیح می‌دهد. نظریه‌پردازان این جریان چنین تحلیل می‌کنند که «چندصدایی مطالباتی» حائز شکلی از اقلیت‌سازی از گروه‌های اجتماعی مختلف است و در نتیجه مانع اعتراضات تودهای بی‌شکل می‌شود و نگاه‌ها را از هدف اصلی – یعنی براندازی – منحرف می‌کند.[۱]

مضاف بر این، و برای شکست واقعی این «چندصدایی مطالباتی»، در این مدت چهره‌های مطرح جریان راست برانداز، سردمدار کمپین‌هایی برای تخریب و سلب اعتبار چهره‌هایی شدند که در سطح ملی حائز اعتبار سیاسی هستند. طرح اتهامات عجیب، غوغاسالاری و تشکیک در رابطه با اهداف کنشگران سیاسی، بن‌مایه‌ی اصلی این کمپین‌های سلب اعتبار را تشکیل می‌دهند.

این نیرو با بی‌اعتنایی به جنبش‌های مطالباتی، به نوعی به سیاست‌زدایی از خیابان پرداختند و اعتراضات را از محتوای واقعی آن‌ها تهی کردند. این رویکرد به جای ارتقای سطح مطالبات و سازمان‌دهی دقیق‌تر، در نهایت در سوق دادن جامعه به سمت نوعی بی‌تفاوتی و انفعال موثر افتاد.

نمونه‌ای دیگر از سیاست‌زدایی در جریان برانداز، استفاده از رسانه‌ها برای ایجاد فضای تک‌صدایی و حذف هرگونه اختلاف نظر است. رسانه‌های نزدیک به این جریان، که اغلب از حمایت ِ اقلاً لجستیکی کشورهای خارجی نیز برخوردارند، به سرعت به ابزاری برای ترویج یک روایت واحد تبدیل شده‌اند. این رسانه‌ها، با ایجاد یک فضای بسته و تک‌صدا، تلاش می‌کنند تا هرگونه گفت‌وگوی واقعی را از بین ببرند و تنها یک نسخه ساده‌شده از واقعیت را به مخاطب ارائه بدهند. نسخه‌ای که بردوگانه‌ی برساخته‌ی براندازان – جمهوری اسلامی متکی است و وجود طیف‌های مختلف نیروهای سیاسی که در این دوگانه نمی‌گنجند را برنمی‌تابد.

به‌عنوان مثال، پس از جنبش مهسا، که منجر به ایجاد موجی از اعتراضات و تلاش‌های تازه در میان نیروهای اپوزیسیون شد، رسانه‌های نزدیک به جریان برانداز تلاش کردند تا هرگونه روایت و دیدگاه متفاوت را به حاشیه برانند و تنها بر ضرورت «همه‌باهمی» برای براندازی تأکید کنند. در این میان، هرگونه بحث درباره‌ی آینده، برنامه‌های اقتصادی و اجتماعی، یا حتی نوع حکومتی که قرار است جایگزین جمهوری اسلامی شود، به‌عنوان مسائل حاشیه‌ای و تفرقه‌افکن معرفی شد. این تلاش رسانه‌ای – تبلیغاتی البته منحصر و محدود در رسانه‌ها نیست و لشکرهای سایبری نیز در شکل دادن سازمان‌یافته به شناخت مخاطب مورد استفاده قرار می‌گیرد.

نشست جرج‌تاون، که توسط رضا پهلوی و برخی دیگر از چهره‌های اپوزیسیون برگزار شد، یکی از نمونه‌های بارز تلاش برای سیاست‌زدایی بود. در این نشست، رضا پهلوی با ارائه مدل «همه‌باهمی»، و البته اتوبوس معروفش تلاش کرد تا همه نیروهای اپوزیسیون را زیر یک چتر واحد جمع کند. اما شرط این اتحاد چه بود؟ کنار گذاشتن تمام آرمان‌ها و خواسته‌های سیاسی و تبدیل شدن به توده‌ای بی‌شکل و بدون هویت که تنها هدفش براندازی است. این مدل، در واقع تلاشی بود برای حذف هرگونه سیاست واقعی و تقلیل سیاست به یک شعار ساده.

عارضه‌ی دیگر نشست جرج‌تاون و گفتمان سیاسی مولد آن، خارج کردن سیاست از مرزهای ایران است. نسبت اپوزیسیون خارج و داخل، حتی در پرتنش‌ترین دوره‌های تاریخ معاصر ایران، محوریت داخل و همبستگی و حمایت خارج بود. اما با برآمدن جریان براندازی، تلاشی برای معکوس کردن این مناسبات شکل گرفت. در این تلاش مرکز سیاست‌ورزی و اندیشیدن، نه در دل خیابان‌های ایران، که در میان راهروهای اپوزیسیون خارج از کشور است. در چنین فهمی «داخل» نه مرجعیت و موضوعیت سیاسی که تکلیف پیروی سیاسی را بر عهده دارد.

دو روی یک سکه در دو زمینه متفاوت

سیاست‌زدایی در جمهوری اسلامی و جریان برانداز، اگرچه به ظاهر از دو مسیر مختلف حرکت می‌کنند، اما در نهایت به یک نقطه مشترک می‌رسند: تضعیف اراده جمعی و ایجاد بی‌تفاوتی در جامعه. جمهوری اسلامی با سرکوب و حذف مخالفان و تقلیل سیاست به یک امر بی‌معنا در زندگی روزمره، جامعه را به سمت انفعال سوق می‌دهد. این انفعال اکیداً به معنای عدم بروز اعتراضات توده‌ای و بی‌شکل نیست. اعتراضاتی از جنس «شورش گرسنگان» و از سر استیصال، اتفاقاً در چنین فضایی امکان وقوع دارند. اما چنین اعتراضاتی با وجود هزینه‌ی گزاف، رهآورد معینی در جهت تغییر بنیادین وضعیت موجود ندارند.

از سوی دیگر، جریان برانداز با تقلیل سیاست به یک هدف ساده و همه‌گیر، یعنی برانداختن نظام، به همان اندازه باعث تضعیف فضای سیاسی در جامعه می‌شود. در گفتمان براندازانه، تدارک امکان مشارکت وسیع «مردم» در روند تغییر جای خود را به فشار بر گروه‌های سیاسی برای مشارکت در روندهای «همه‌باهمی»، تنوع و تعدد فهم‌ها جای خود را به «دیکتاتوری جمعی» برای حذف روایت‌های متکثر و تبدیل سیاست به امکانی در عرصه‌ی عمومی جای خود را به تقلیل سیاست به دوره‌های اعتراضات توده‌ای می‌دهد.

هر دو جریان با استفاده از روش‌های مختلف، از جمله کنترل رسانه‌ها و ارائه‌ی روایت مخدوش از وضعیت موجود، تلاش می‌کنند تا جامعه را از هرگونه عاملیت و مسئولیت سیاسی خالی کنند. در این میان، جامعه‌ی سیاست‌زده، به‌جای تلاش برای تغییرات معنادار و پایدار، به نوعی انفعال و بی‌تفاوتی دچار می‌شود که نه‌تنها مانع از تحقق تغییرات واقعی می‌شود، بلکه خود به عامل بقای وضعیت موجود تبدیل می‌شود. وضعیتی که عملاً بخشی از جامعه‌ی کنونی ایران دچار آن شده است. نزول پویایی نیروهای سیاسی مخالف وضعیت موجود و همچنین جنبش‌های اجتماعی، در قیاس با سال‌های میانی دهه‌ی ۹۰ را از این زاویه می‌توان خواند.

گذار به دموکراسی، از جمله یعنی بازگرداندن سیاست به جامعه

در مقابل روندهای منتهی به سیاست‌زدایی از سوی جمهوری اسلامی و جریان برانداز، رویکرد گذارطلبی به‌عنوان راه‌حلی برای بازگرداندن سیاست به عرصه عمومی مطرح می‌شود. این رویکرد به‌جای تقلیل سیاست به شعارهای ساده یا حذف کامل سیاست از عرصه‌ی عمومی، بر لزوم بازآفرینی سیاست به‌عنوان یک فعالیت اجتماعی و جمعی تاکید دارد.

فهم مبتنی بر «گذار» بر این پایه استوار است که تغییرات پایدار تنها زمانی ممکن است که مردم نه‌تنها به‌عنوان تماشاگران، بلکه به‌عنوان کنشگران فعال در فرآیند تغییر مشارکت داشته باشند. این رویکرد نیازمند تدارک امکاناتی است که در آن سیاست به معنای واقعی کلمه بازسازی شود؛ یعنی سیاست به‌عنوان یک فرآیند اجتماعی که در آن تنوع دیدگاه‌ها، آرمان‌ها و مطالبات مورد بحث و تبادل نظر قرار می‌گیرند و به «اراده‌ی جمعی» تبدیل می‌شوند.

در این مسیر، گذارطلبی به‌جای تکیه بر ایدئولوژی‌های بسته یا انتظار برای اعتراضات توده‌ای بی‌شکل، به سازمان‌دهی جمعی و ایجاد نهادهای مستقل و دموکراتیک می‌پردازد که بتوانند صدای همه‌ی طرفداران تغییر وضعیت موجود را بازتاب دهند. این نهادها می‌توانند به‌عنوان فضای گفتگو و تصمیم‌گیری عمل کنند و در فرآیند گذار به یک نظام جدید، ضامن مشارکت واقعی مردم در تعیین سرنوشت خود باشند.

در رویکرد گذارطلبی همچنین «سیاست‌ورزی اجتماعی» اهمیت می‌یابد. به این معنا که تغییرات سیاسی نه‌تنها باید از بالا، بلکه از پایین و در سطح جامعه نیز آغاز شود. مبارزات اجتماعی باید به‌گونه‌ای شکل بگیرند که نه‌تنها به گذار از نظام موجود بیانجامند، بلکه به ایجاد تغییرات ساختاری در روابط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نیز منجر شوند. این مبارزات باید به‌شکل جمعی و با مشارکت گسترده گروه‌های مختلف اجتماعی انجام شوند تا بتوانند به ایجاد یک نظام جدید و عادلانه کمک کنند.

گذارطلبی همچنین به لزوم ایجاد یک فرهنگ سیاسی جدید تأکید دارد؛ فرهنگی که در آن گفت‌وگو، مدارا، و احترام به تفاوت‌ها به‌عنوان ارزش‌های اصلی پذیرفته شوند. این فرهنگ سیاسی جدید، به‌جای حذف و سرکوب، به‌دنبال تقویت همبستگی اجتماعی و سیاسی است و تلاش می‌کند تا جامعه را از حالت انفعال و بی‌تفاوتی خارج کند و به یک کنشگر فعال و آگاه تبدیل نماید.

در نهایت، گذارطلبی نه‌تنها به‌عنوان یک رویکرد سیاسی، بلکه به‌عنوان یک استراتژی اجتماعی عمل می‌کند که هدفش ایجاد تغییرات پایدار و معنادار در جامعه است. این رویکرد بر این باور است که تنها از طریق تقویت اراده جمعی، مشارکت فعال مردم در فرآیندهای سیاسی و اجتماعی، و ایجاد نهادهای دموکراتیک و مستقل می‌توان به تغییراتی دست یافت که نه‌تنها به برکناری نظام موجود، بلکه به ساختن آینده‌ای بهتر برای همه مردم ایران منجر شود.

باید بارها تاکید کرد که هر اندازه‌ی فاصله‌ی «مردم» از امر سیاسی و مشارکت در سیاست افزایش یابد، قدرت در دست نیروهایی متمرکز خواهد شد که برای عاملیت مردم قائل به سوژگی نیستند. تلاش برای دمیدن روح سیاست در جامعه، قدمی مهم، بنیادین و پایدار برای تغییر وضعیت موجود است.


[۱] یکی از مصادیق گریز و ستیز این نیرو در نسبت با سیاست، کنار گذاشتن سنت مکتوب است. ما در «ادبیات براندازی» نه با متن و تحلیل منسجم و مشخص، که با توده‌ای از «توئیت‌ها» و مصاحبه‌های کوتاه مواجهیم. بنابراین هرچند چارچوب نظری این جریان در توئیت‌ها و مصاحبه‌های چهره‌های نظری و سیاسی آن مشخص است، اما منبع مشخصی برای ارجاع دادن وجود ندارد.

https://akhbar-rooz.com/?p=249548 لينک کوتاه

3.5 15 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نادر عصاره
نادر عصاره
11 روز قبل

نقد راست برانداز، بجاست.
اولویت این گرایش، گرفتن قدرت دولتی و قدرت محوری است. این اولویت ناگزی به رهبر محوری، یکتا گرایی، برنامه و سیاست زدائی منجر می شود.
در مقاله خوب امید اقدامی، نقد نظر و عمل گذار طلبان جایش خالی است. اولویت آن ها دموکراسی نیست. ثقل جمهوریخواهی اولویت یکی، فدرالیسم اولویت دیگری و نظایر اینها … قدرت محوری در آن ها میراث سیاست سنتی است. هر یک با خواست خود ویژه مانع وفاق بر دموکراسی اند. روش های آن ها در فعالیت سیاسی نوسازی نشده است. گفتگو شفاف و جستجوی توافق، بن و بنیاد دموکراسی، میان آنان مشاهده نمی شود و معلوم نیست با این روش چگونه می خواهند در آینده نظامی دموکراتیک ایجاد کنند. کسی نمی داند بین آن ها سر چه گفتگو می‌شود، اشتراک و اختلاف چیست. از درون هریک نیز خبری داده نمی شود نقد و تغییر و تازگی و بهنگام شدن هیچیک دیده نمی شود. از هیچ انتقادی از خود و درس از عملکرد خود نشانی کسی نمی بیند. گذار به دموکراسی با این کسری ها، می تواند شانسی داشته باشد؟

الف باران
الف باران
12 روز قبل

مقاله ماهیت دقیقی از چهره اپوزیسیون در ایران را نشان میدهد ولی در پایان راه برون رفت از این فلاکت اجتماعی را به جنبش‌های خود بخودی واگذار می‌نماید.

“یکی از روایت‌هایی که پس از این انقلاب‌ها (بهار عربی) طرح شد، این بود که از این پس به سازمان‌ها، ایدئولوژی‌ها و رهبران جنبش‌ها و انقلاب‌ها نیاز نداریم…این روایت با شور و اشتیاق حتی از سوی برخی گروه‌های چپ مطرح می‌شد، اما در نهایت نتایج انقلاب‌های بهار عربی نشان داد این واقعیت موجود است که آگاهی و ذهنیت ما را شکل می‌دهد و نه برعکس. انقلاب‌های بی‌سازمان و بی‌ایدئولوژی که مشخص نبود کدام بخش از جامعه یا به تعبیری چه طبقه‌ ای را نمایندگی می‌کنند، شکستی آشکار خوردند تا خوش‌باوری افراطی نسبت به انقلاب‌های بدون ایدئولوژی و بدون سازمان‌دهی دود شود و به هوا برود.” برگرفته از :
(نگاهی به کتاب «انقلاب را زیستن» اثر آصف بیات – پیام حیدرقروینی)

سیامک ش. - دوسلدورف
سیامک ش. - دوسلدورف
12 روز قبل

جناب امید اقدمی کمی پیچیده توضیحاتی داد که براندازی چگونه باشد با چه پیش شرط‌هایی که تا حدودی درست هستند ولی با توجه به جنبش دانشجویی در بنگلادش دیدیم که براندازی حکومت در عرض کوتاه چند روزه هم ممکن است و اینهمه برنامه‌ریزی توسط اپوزیسیون پیشاپیش لازم نبود بلکه سازماندهی اعتراضات مهمتر است، ضعف بزرگی که جنبش اعتراضی مهسایی داشت و زیر سرکوب رژیم خونخوار قرار گرفت. کاملا درست است قبل از براندازی رژیم شیعه فاشیستی باید اپوزیسیون برنامه یا چشم انداز آینده برای بهتر شدن اوضاع کشور و مردم داشته باشد وگرنه چرا دنبال اپوزیسیون راه بیفتند وقتیکه همه چیز نامعلومه؟بعد از تجربه تلخ انقلاب ۵۷ و آمدن دیکتاتوری اسلامی البته که حالا مردم حق دارند اول ببینند آلترناتیوی که می‌خواهد جایگزین رژیم ملایان شود کیست و چیست، وگرنه اشتباهات براندازی نظام شاهنشاهی تکرار می‌شود که احمد شاملو روشنفکر تازه بعد از سرنگونی شاه گفت به ج.ا. رای آری نمی‌دهد و میپرسید، آقای آخوند تو اول بیا بگو برنامه ات چیست؟دیگه دیر شده!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x