اشاره: هاشم صالح که سالهاست مشغول ترجمه آثار محمد ارکون از فرانسه به عربی است، و در واقع سببساز معرفی او به جهان عرب بوده، گفتاری درباره نظر ارکون در باره ابنرشد نوشته که ارزش اندیشه او را در عصر ما که بنیادگرایی اسلامی راه را بر هر اندیشه خلاق بسته، بررسی کرده است. او معتقد است که رهایی از بنیادگرایی اسلامی تنها به مدد بازخوانی ابنرشد و متفکران نحله او ممکن است.
*
فکر میکنم محمد ارکون تا حدی با ابنرشد همذات پنداری داشت، به چه معنا؟ به این معنا که خود را مطرود عموم مسلمانان میدید، درست مانند سلف بزرگ خود ابنرشد، فیلسوف قرطبه، اندلس و مراکش که مسلمانان و حکام اسلامی در زمان خودش طردش کردند؛ با این تفاوت که ارکون اکنون قبول عام یافته و مورد تحسین و تقدیر جامعه تحصیلکرده قرار گرفته است و طرفدارانش در سراسر جهان عرب و اسلام رو به افزایشاند. معروف است که ابن رشد را جریان اسلامی حاکم زمان خودش انکار کرد و کتابهایش در سرزمینهای اسلامی ممنوع شدند، در حالی که اروپا مشتاقانه از آنها استقبال کرد و با ترجمهآنها، رنسانس بعدی خود را بر اساسشان بنا نهاد. فرق میان هوشمندان و ابلهان را از اینجا میتوان دریافت. ابنسینا را هم نباید فراموش کرد که تأثیرش در اروپا زیاد بود، اگرچه از نظر زمانی در دورهای پیشتر از ابنرشد میزیست.
اما عربها و مسلمانان نه تنها ابنرشد را رد کردند و ستایش او را از ارسطو نپذیرفتند، بلکه کل فلسفه را مردود شمردند و حتی آن را کفر و مساوی زندقه دانستند: «مَن تَمَنطَقَ فَقَد تَزَندقَ». بر این باور بودند (و هنوزهم بر این باورند) که فلسفه مردم را از خدا و دین دور میکند. به همین دلیل است که فقها در طول تاریخ تا همین اواخر فلسفه (بخوانید تفکر) را تحقیر و نهی میکردهاند. سؤالی که ارکون مطرح میکند این است که: چرا اندیشه ابن رشد در جهان اسلام شکست خورد و در جهان مسیحی اروپای لاتین پیروز شد؟
برای پاسخ به این سؤال می گوید: اندیشه ابن رشد از قرن سیزدهم میلادی، یعنی پس از مرگش در سال ۱۱۹۸، رفته رفته در جامعه اسلامی عرب به فراموشی افتاد، در حالی که در همین زمان ابنرشد به سراسر اروپای مسیحی راه یافته بود و آثارش در دانشگاههای پادوآ در ایتالیا، سوربن فرانسه، آکسفورد در انگلستان و غیره تدریس میشدند.
وضع چنین است: شکست کامل از یک سو و پیروزی کامل از سوی دیگر. به همین دلیل، ارکون معتقد است که مسلمانان از قرن شانزدهم تا قرن بیستم در شکلگیری مدرنیته فکری، علمی و فلسفی سهم نداشتهاند. سلاطین عثمانی، و مشایخ اسلامی تمام ابتکارات گالیله، دکارت، اسپینوزا، ولتر، کانت، هگل و … را نادیده گرفتند و حتی آنها را تحقیر میکردند، انگار که چنین کسانی وجود ندارند، در حالی که افکار آنها فتح عظیمی برای بشریت بود و اساس مدرنیسم را تشکیل داد.
اما چرا آنها را به خاطر انکار ابنرشد، این عرب مسلمان ملامت کنیم؟ مگر آنها نبودند که از روزگار غزالی اندیشه ابنسینا را انکار کردند و او را کافر دانستند؟ در مورد فارابی، معلم دوم پس از ارسطو نیز همین را گفتند. چنان که در مورد نابغه زمان خود، در شعر و نثر، ابوالعلاء المعری نیز چنین گفتند و او را کافر و بدعت گذار دانستند. امری شرمآور و وحشتناک است، اما حقیقت دارد. آیا ما از یک سو با جهان تنبل و عقیم شرق رو به رو هستیم و از سوی دیگر با غرب، این جهان پویا و گشوده به فلسفه و علم روبروئیم؟ اکنون حق داریم این سؤال را بپرسیم: چرا فلسفه از قرن سیزدهم در جهان عربی- اسلامی رو به انحطاط گذاشت اما در جهان مسیحی اروپایی رونق گرفت؟
ما از قرن سیزدهم تا قرن نوزدهم، یعنی تا عصر محمد علی کبیر و آغاز رنسانس عرب و مبشر آن رفاعه رافع الطهطاوی، در دوران طولانی افول به سر میبردیم. در این دوران تاریک نه تنها فلسفه در جهان عرب رو به انحطاط گذاشت، بلکه اندیشه عقلگرای معتزله که در رویارویی با حنبلیها، اشعریها و جریان نقل و سنت و بسته دینی لاهوتی عقب نشست. هیچ میدانیم که ابن رشد، این اندلسی قرطبی، در زمان خود از عدم دسترسی به کتابهای معتزله شکایت میکرد؟ دلیلش هم این بود که جریان تاریکاندیش همه جا به دنبال کتب معتزله میگشت تا پاره پاره کند و خود و اصحابشان را بسوزاند. این یک واقعیت است. ما مدت ها قبل از اروپایی ها شاهد محاکم تفتیش عقاید بودیم، و همین امر زوال جهان عرب در طول قرنها را توضیح میدهد.
ارکون این سوال را مطرح میکند: چرا ما از قرن سیزدهم وارد دوران طولانی و تاریک انحطاطی شدیم که هنوز از آن بیرون نیامدهایم؟ و رشد فزاینده «بنیادگرایی اسلامی» در دوران کنونی را شاهد میآورد. این نیروی اجتماعی منحط چیست که حتی متفکر بزرگی چون ابنخلدون را واداشت فلسفه را طعن و لعن کند و خود را در تصوف غرق کند و تا آستانه تعصب و عالم لاهوت پیش برود؟ ابنخلدونی که آن همه در علل ظهور و سقوط تمدن ها قلم زده و او را به حق پدر جامعهشناسی و علم عمران خواندهاند.
ارکون به ما می گوید:
شکی نیست که فقها در کل منطقه مغرب اسلامی (شمال آفریقا)، یعنی در کشورهای اندلس و مغرب کبیر، سرکوب ایدئولوژیکی بزرگی بر تمام مردم این منطقه اعمال کردند. ابنرشد هم چنانکه معروف است، در اواخر عمر خود از ترور دینی آنها در امان نماند. تعصب، جهل، کوتهفکری و تنگنظری آنها رنجش میداد. آنها به ناحق به او حمله میکردند. از آنجا که او خود از خانوادهای از فقهای بزرگ بود، تا آنجا که مردم از ابنرشد نیا (قاضی القضات قرطبه)، و ابنرشد نوه سخن میگویند. مشکل این است که روشنفکران نوگرای عرب حتی در عصر کنونی ما نیز از همان تعصب رنج می برند و مورد تهاجم قرار میگیرند یا کشته میشوند، اتفاقی که برای فرج فوده در مصر روی داد که او را کشتند یا نجیب محفوظ را که تا آستانه مرگ بردند. یا همان طور که برای دکتر محمد الفاضل، رئیس دانشگاه دمشق، و برای نویسنده و فعال سیاسی درخشان اردنی ناهض حَتَر رخ داد که هر دو کشته شدند فهرست طولانی است و تروریسم تاریکاندیشان اسلامی بر همه جا سایه افکنده است.
سپس ارکون از برتری اومانیسم و تمدن عربی بر اندیشه اروپایی سخن میگوید و منظورش، برتری عصر طلایی و اندیشمندان بزرگ آن مانند ابن رشد، ابن سینا، فارابی، ابن باجه، ابن طفیل و دهها تن دیگر است، پس از آنکه روشنفکران فرانسوی در قرون وسطی، متون عمده عربی را به زبان لاتین ترجمه کردند، در واقع جنبش رنسانس خردگرایانه اروپا با این ترجمهها آغاز شد. این در حالی است که در همان زمان این متون برای عربها و مسلمانان ناشناخته بودند و اگر شناخته میشدند، مورد لعن فقهای متعصب، اسلاف اسلامگرایان فعلی، قرار میگرفتند. چقدر امروز به دیروز شبیه است!
متفکر بزرگ فرانسوی، اتین ژیلسون، روشن میسازد که چگونه زمانی که اروپا کم کم از تاریکی قرون وسطی مسیحی خارج میشد، اساتید سوربن شروع به بهرهبرداری از میراث بارور فلسفی عرب کردند. در واقع همان زمان ما استادان اروپا بودیم، در حالی که امروز ما شاگردان متفکران آنها هستیم. روشنفکر فرانسوی، ایتالیایی یا انگلیسی زمانی افتخار میکرد که ابن رشد، ابن سینا یا فارابی را میشناسد، همان طور که امروز ما به شناختن دکارت، کانت و هگل افتخار میکنیم. تمدنها در چرخشاند؛ کسی که روزگاری خوش بوده، امروز بدا به حالش.
در نهایت، سؤال اساسی ارکون این است: اندیشه ابنرشد امروز چه سودی برای ما دارد؟ آیا واقعا برای زمان ما مفید است یا روزگارش سپری شده؟ پاسخش البته مثبت است. بازخوانی ابنرشد امروز در جهان عرب ما را در برابر بنیادگرایی اسلامی مسلح میکند. فیلسوف قرطبه جنگ بیامانی را علیه اسلاف این متعصبان امروزی شروع کرده بود. او این جنگ را در سطح علوم دینی با تفسیرهای مختلفش انجام داد و از صلاحیت های فلسفی خود در این زمینه بهره برد. درست است که نتوانست آن حصار جزمی، کلامی و اعتقادی زمانه خود را بشکند و از آن خارج شود، ولی این حصاری بود که همه مؤمنان و مسلمانان بدون استثنا در آن محصور بودند، و خروج از آن در آن زمان ناممکن بود. ابنرشد محکوم به اجبارهای قرن وسطا بود که اندیشیدن در این گونه موارد را امری نشدنی میکرد. او با رد نظریات غزالی، در کتاب «تهافت الفلاسفه» نه فقط در کتاب شهیرش «تهافت التهافت»، بلکه در کتاب «مناهج الادله» مفهومی عقلی به دین بخشید. مهمترین چیزی که ابنرشد به ما داد، مشروعیت فلسفه و اندیشه عقلانی در جهان عربی اسلامی بود. از سخن او چنین بر میآید که فلسفه نه با دین، بلکه با مفهوم متعصبانه و برداشت غلط از دین تعارض دارد.
اما پس از این همه تجلیل از ابن رشد، ارکون یادآور میشود که اندیشه ابن رشد امروز فقط ارزش تاریخی دارد. نباید فراموش کنیم که هشت قرن با او فاصله داریم، و این عبارت تنها درباره او صدق نمی کند، بلکه در مورد تمام اندیشههای عصر طلایی باستان عرب، با وجود شکوه و عظمت آنها، صدق می کند. چرا؟ زیرا تمام اندیشههای فیلسوفان باستانی ما در شرایط قرون وسطی رخ دادهاند و ما اکنون در شرایط عصر جدید زندگی میکنیم و بین این دو تفاوت فاحشی وجود دارد. آنچه در عصر ابنرشد اندیشیدن در موردش ناممکن بود، امروزپس از دوران دکارت، اسپینوزا و بقیه فیلسوفان روشنگری که کاملاً از سلطه الهیات دینی رهایی یافتند، امری ممکن شد.
علاوه بر این، مراجع فلسفی ما جای خود را به لایبنیتس، کانت، هگل، مارکس، و حتی برگسون و هابرماس دادهاند. بنا بر این نباید درباره ارزش ابنرشد زیاد مبالغه کرد. تنها اندیشه که امروز میتوان بدان تکیه کرد، اندیشه علمی و فلسفی مدرنیته است که با ابنرشد و دیگران سالهای دراز فاصله دارد. دست آخر میتوان گفت که فیلسوف معره، ابوالعلاء از ابنرشد پیشی گرفت و پیش از او خود را از گستره دینی ـ کلامی تکفیری رهایی بخشید. همین سخن را در مورد ابن سینا و فارابی نیز میتوان گفت. المعری سؤالاتی فراتر از زمان را مطرح کرد که که تا دوران معاصر هنوز ناگشوده ماندهاند. چیزی که نه تنها در «اللزومیات»، بلکه در رساله «الغفران» نیز دیده میشود که گوهر تابناک ادب و اندیشه عربی به شمار است و تخیل ابداعی عرب کمتر به پایه آن رسیده است.
پی نوشت:
۱- تمنطق یعنی کسی که با علم منطق سر وکار دارد، و تزندق یعنی آن که زندقه و کفر ورزید. عبارت کلاً در رد فلسفه و تفکر گفته شده است.
۲- رفاعه رافع الطهطاوی (۱۲۱۶-۱۲۹۰ قمری)، نویسنده، مترجم، از رهبران نهضت علمی در مصر در عهد محمدعلی پاشا. در ۱۸۲۶ م که حکومت مصر گروهی را برای تحصیل علوم انسانی به فرانسه فرستاد، طهطاوی یکی از سه تن کسانی بود که از طرف الازهر برای اقامه نماز و وعظ و خطابه برای این گروه انتخاب شد و همراهشان به فرانسه رفت.
۳- فرج فوده (۱۹۴۵-۱۹۹۳)، متفکر برجسته، نویسنده و فعال حقوق بشر اهل مصر. به ضرب گلوله یکی از اعضای جماعت اسلامی مصر کشته شد.
۴- محمد الفاضل (۱۹۱۹-۱۹۷۷)، وکیل دعاوی، استاد و رئیس دانشگاه سوریه. او را از مفاخر علم حقوق میدانستند. به دست جماعت اخوان المسلمین کشته شد.
۵- ناهض حتر (۱۹۶۰-۲۰۱۶)، نویسنده و روزنامهنگار چپگرای اردنی. از خانوادهای مسیحی برخاسته بود. فارغ التحصیل گروه جامعهشناسی و فلسفه، فوقلیسانس در اندیشه سلفی معاصر. عضو حزب کمونیست اردن، و از مؤسسان جنبش چپ اجتماعی آن کشور.
۶- مقصود کتاب «تاریخ فلسفه مسیحی در قرون وسطا» ست (ترجمه رضا گندمی نصرآبادی) قم، دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۳۸۹. از این کتاب ترجمهای به قلم علی مراد داودی دردست است.
۷- تهافت الفلاسفه (تناقضگویی فیلسوفان), عنوان کتابی است از ابوحامد محمد غزالی، دانشمند، فقیه و متفکر برجسته ایرانی در قرن پنجم هجری که در رد آرا و عقاید فلاسفه یونان و همین طور در رد فلاسفه اسلامی( مخصوصاً فارابی و ابنسینا) و در واقع و به طور کلی در رد فلسفه، و به زبان عربی نوشته شده است.
۸- تهافت التهافت اثری از ابنرشد، فیلسوف مسلمان اندلسی که در آن نویسنده از استفاده از فلسفه ارسطویی دفاع میکند. این کتاب به سبک محاورهای (دیالوگ وار) علیه سخنان غزالی در تهافت الفلاسفه که فلسفه نوافلاطونی را نقد میکرد نوشته شده است.
۹- لزومیات یعنی ضروریات، و لزوم مالایلزم، یعنی غیر ضروریات. برای اطلاع بیشتر ر. ک: عمر فروخ، عقاید فلسفی ابوالعلا، ترجمه حسین خدیوجم (تهران، ۱۳۹۳)، (که شرحی است بر برگزیده «اللزومیات یا لزوم ما لایلزم» و «سقط الزند».)
۱۰- یا آمرزش، اثر ابوالعلاء معری (۳۶۳-۴۴۹ ق). تهذیب و ترجمه عبدالمحمد آیتی (تهران، اشرفی، ۱۳۵۷).