یادداشت های جنبش کارگری:
تداوم ورشکستگی و بن بست نظام، و استواری افق انقلاب
در آستانه دومین سالگرد «قیام ژینا» و جنبش «زن، زندگی، آزادی» وضعیت سیاست در ایران بر همان پایه هایی قرار دارد که دو سال قبل به یکی از بزرگترین قیام های مردمی منجر شد. اگر چه جمهوری اسلامی بواسطه سرکوب خونبار قیام ژینا و بازداشت های گسترده معترضین و فعالین سیاسی و اعدام های روزانه قادر شد مردم را از آن تعرض انقلابی عظیم که بزیرکشیدن کلیت نظام را مستقیما هدف گرفته بود موقتا به عقب براند، اما قادر نشد حتی اندکی ثبات و اطمینان به وضع موجود ایجاد کند و فراتر از آن نیز نتوانست خواست سرنگونی و امید به انقلاب علیه نظام را در مردم تضعیف کند.
بحران های فزاینده و لاینحل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و ایدئولوژیک و ارزشی جمهوری اسلامی بهمراه دهها اعتراض روزمره کارگری و مقاومت دختران و زنان در برابر حجاب اجباری و اعتراضات بی شمار علیه انواع ستم های اجتماعی همه گویای تداوم این وضعیت می باشند. در این میان اما مواردی از تحولات سیاسی مانند تنش نظامی بین ایران و اسرائیل، مرگ مشکوک ابراهیم رئیسی، انتخاب مسعود پزشکیان، و ترور اسماعیل هنیه در نیمه اول سال جاری تاکیدی مضاعف بر تداوم ورشکستگی و بن بست جمهوری اسلامی هستند. لذا بحران بطرز گریزناپذیری هر دم عمیق تر می شود و عبور مردم تحت ستم از کلیت نظام نیز اجتناب ناپذیرتر می گردد. به این تحولات بپردازیم.
از تنش سیاسی و جنگ نیابتی بین ایران و اسرائیل شروع کنیم که با تحولات پس از هفت اکتبر ۲۰۲۳ وارد درگیری مستقیم و رو در رو شد. حمله اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق و کشتن ۱۶ تن از نیروهای رژیم که دو تن از آنها از فرماندهان ارشد سپاه بودند، و حمله متقابل موشکی و پهبادی رژیم به اسرائیل، و نیز پاسخ اسرائیل در حمله به یک پدافند هوایی ایران در اصفهان، احتمال وقوع جنگ مستقیم و گسترده بین این دو نیروی ارتجاعی در منطقه را بیش از هر موقع افزایش داد. اما هر دو حملات خود را محدود و اندازه گیری شده انجام دادند و بدقت از وقوع جنگی گسترده پرهیز نمودند. سوال اینست که چرا این دو خصم ظاهرا آشتی ناپذیر از یک جنگ گسترده و تعیین تکلیف متقابل حداقل تاکنون خودداری کردند؟
این سوال اساسا در برابر جمهوری اسلامی طرح می شود چرا که اسرائیل اهداف انسان ستیزانه و ویرانگر خود در جهت نسل کشی مردم غزه و پاکسازی قومی مردم فلسطین را در برابر دیدگان «جهان سلام» و «جهان عرب» با خیالی آسوده پیش می برد و ظاهرا هیچ نیروی تمایل و توان توقف آنرا ندارد. اما جمهوری اسلامی که با توسعه صنایع موشکی و پهبادی از توان نظامی قابل توجهی برخوردار شده، و با صف آرایی چندگانه نیروهای نیابتی و تجهیز آنان به تسلیحات پیشرفته موشکی و پهبادی خود را برای وارد کردن ضربات موثر به اسرائیل آماده نموده، چرا از جنگ مستقیم با آن خوداری می کند؟ جمهوری اسلامی که همه هویت خود را بر اسرائیل ستیزی بنا نموده و در سودای رهبری «جهان اسلام» برای نابودی اسرائیل بسر می برد اگر در شرایط کنونی که اسرائیل در اوج انزوای بین المللی و در برابر انزجار بی سابقه جهانی قرار دارد آمادگی جنگ با اسرائیل را ندارد پس چه موقع دارد؟ اشتباه نشود، این نگارنده علیه چنین جنگی است که از هر دو سو جنگی ارتجاعی می باشد و مطلقا ربطی به منافع مردم فلسطین و مردم اسرائیل و مردم منطقه ندارد. این در اصل رقابت و تقابل بین دو نیروی ارتجاعی برای اعمال سلطه و هژمونی خود در منطقه است. مساله مورد نظر اینجا اما توجه به پاشنه آشیل جمهوری اسلامی در این تقابل می باشد.
جمهوری اسلامی علی رغم بالا بردن سطح توان نظامی و کسب آمادگی برای چنین جنگی اما بخش اعظم مردم ایران را نه به همراه خود، که در برابر خود و علیه چنین جنگی خواهد داشت. همین انزوای داخلی رژیم و دشمن قلمداد شدن آن توسط اکثریت مردم است که مانعی جدی در برابر اهداف و امیال توسعه طلبانه و جنگ طلبانه رژیم در منطقه می باشد. مانعی که عملا رژیم را به «ببر کاغذی» در منطقه بدل نموده است. وعده «انتقام سخت» می دهد و پشت پرده اما زمان و مکان و انتقام نرم و نمایشی را به اطلاع طرف مقابل می رساند.
از اینرو رژیم در تناقضی خردکننده قرار دارد. تناقضی که به هر سو حل شود تضعیف هر چه بیشتر آنرا را بهمراه خواهد داشت. از یکسو با اسرائیل ستیزی و صرف چند دهه امکانات وسیع برای بالا بردن توان نظامی و برپا کردن نیروهای نیابتی برای وارد کردن ضربات کاری به اسرائیل خود را برای چنین جنگی آماده کرده است، از سوی دیگر، با مردمی روبروست که در مترصد رهایی از این رژیم هستند و جنگی که بی شک مشقات و مصایب بیشتری را بر آنان تحمیل خواهد کرد تاب نیاورده و علیه این جنگ و بانی آن یعنی رژیم خواهند شورید. رژیم می داند که در موقعیت جنگ با عراق نیست که بخش مهمی از مردم را همراه داشت، و نیز می داند که شرایط امروز ایران به آن موارد کلاسیک که جنگ ارتجاعی به انقلاب انجامید نزدیک تر است و چنین جنگی در شرایط کنونی ایران پتانسیل بدل شدن به انقلاب علیه حکومت را در خود دارد. این گفته خامنه ای که “نه جنگ می کنیم و نه صلح می کنیم” بعضا گویای همینموقعیت متناقض است که از ترس قیام مردم وارد جنگ نمی شود، و از ترس ریزش نیروهای نیابتی اش صلح نمی کند. موقعیت متناقضی که همچون باتلاق رژیم را در خود فرو می برد.
مرگ رئیسی در جریان سقوط بالگرد حامل وی با توجه به ابهامات زیادی که به اصطلاح توضیحات حکومتی عامدانه پیرامون آن برجا گذاشت امکان پذیرش علل فنی و یا سانحه طبیعی در وقوع این حادثه را منتفی نمود. لذا افکار عمومی به این واقعه به عنوان پدیده ای سیاسی می نگرند که یا حاصل درگیری باندهای درون نظام و حذف یکدیگر است و یا نتیجه ضربه ای که توسط یک قدرت خارجی، که عمدتا اسراییل مورد نظر می باشد، به جمهوری اسلامی وارد شده است. از آنجا که گزارش قابل اعتماد و جزییات روشنی از واقعه ارایه نشده، و در عوض با ابهام سازی رژیم و پنهان کاری های مرسوم آن مواجه ایم، این می تواند دلالتی بر سیاسی بودن واقعه و کشتن رئیسی باشد. در اینصورت این واقعه سیاسی که احتمالا بدنبال جنگ قدرت درونی و یا بیرونی رژیم رخ داده و به قتل رئیس جمهور اش و نیز به ناتوانی از توضیح علل آن انجامیده نشان دیگری از ورشکستگی جمهوری اسلامی است.
اما اگر حتی این واقعه حقیقتا به دلایل فنی یا طبیعی رخ می داد و رژیم هم گزارش درستی از آن ارایه می کرد باز هم از طرف مردم به مثابه یک واقعه سیاسی و “کار خوشان است” و یا “کار اسراییل است” قلمداد و به همین معنا تثبیت می شد. یعنی اگر رژیم در این مورد حقیقت را هم می گفت باز هم افکار عمومی به آن وقعی نمی گذاشت. این بی توجهی عمومی نه صرفا به این دلیل که ابراهیم رئیسی قاتل و شخصیتی شنیع و مانند همه قطارانش منفور بود، بلکه همچنین به این دلیل که جمهوری اسلامی همه بندهای اتصال یک حکومت با مردم تحت حاکمیت اش را از دست داده است. در ایران با دو دنیای کاملا متضاد و آنتاگونیستی رژیم و مردم مواجه ایم. جمهوری اسلامی مدتهاست در اندیشه اکثریت مردم سرنگون شده است. نبرد اکنون بر سر سرنگونی فیزیکی و بیرونی آن است.
به فاصله کوتاهی پس از مرگ رئیسی انتخابات برای رئیس جمهور بعدی برگزار شد. امری که همگان می دانند انتخابات در جمهوری اسلامی نمایشی مضحک برای مشروعیت بخشیدن به یک نظام سرکوبگر و انسان ستیز است. از اینرو، اگر چه انتخابات در این رژیم به لحاظ “حقوق دمکراتیک” برای مردم پوج و بی معنا است، اما از منظر جدال بر سر مساله مشروعیت رژیم قابل توجه است. رژیم برای حفظ مشروعیت نزد خودی ها و افکار عمومی منطقه و دول جهان و نیز تقویت اعتماد بنفس خویش به درجه ای از تایید جامعه نیاز دارد و این نیز از طریق انتخابات تامین می شود. بنابراین جمهوری اسلامی به انتخابات نیاز دارد چرا که در فقدان کامل آن صرفا با امواج دایمی نارضایتی و خشم و اعتراض و شورش و قیام های مردمی تصویرخواهد شد، و این برای حکومتی که تلاش دارد در خارج از مرزهایش با ثبات دیده شود مناسب نیست. تداوم چنین آنتاگونیسمی بین مردم و رژیم، مرگ رژیم را تسریع خواهد نمود. لذا برای رژیم ضروری است هر از چند گاهی با نمایش انتخاباتی و جلب بخشی از آرای مردم بتواند مدعی شود که بهرحال بخشی از مردم را با خود دارد. اما همین نمایش را طوری برگزار می کند که انتظاری ایجاد نکند و فردای انتخابات بتواند از زبان رئیس جمهور منتخب اش “مشت محکمی بر دهان” اکثریت رای نداده بکوبد.
در این انتخابات جمهوری اسلامی که شدت بیزاری مردم از خود را می دید بدنبال کسب مشروعیتی حداقلی بود. اما برای همین نیز با امواج خشم و انزجار مردم و بی اعتنایی گسترده آنان به صندوق های رای مواجه گشت. اگر این تازه ترین شکست انتخاباتی رژیم سند ورشکستگی و بن بست آن است، در همان حال نیز علی رغم ترفندهای جناحهای رژیم و جریان “محور مقاومتی” آن و طیف اپوزیسیون بورژوایی که کوشیدند تا چشم اندازهای سرنگونی و انقلاب را کم رنگ جلوه دهند، نشان می دهد که افق انقلاب برای به زیر کشیدن رژیم نزد مردم استوار و الهام بخش مبارزات آنان است.
این انتخابات بار دیگر حکایت از استیصال و درماندگی جمهوری اسلامی داشت. بدنبال بن بست های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیک و ارزشی که حداقل طی دو دهه اخیر بطور فزاینده ای رژیم را در تنگنای کشنده قرار داده اند، اکنون شاهد بن بست توان و امکان مانورهای سیاسی آن در مواجهه با مردم معترض و منزجر از نظام هستیم. می دانیم که بهمراه سرکوب حداکثری هرگونه اعتراض و نارضایتی به عنوان عمده ترین و اصلی ترین ابزار حفظ و تداوم سلطه و اقتدار نظام، رژیم همچنین از مانورهای سیاسی و بازی با کارت جناحها برای فریب و تحمیق مردم بهره می جست. جربانات “اصولگرایی” و “عدالتخواهی” و “اعتدالگرایی” و “اصلاح طلبیِ” نظام حاکم اقشار و طبقات مختلف را هدف گرقته و با ایجاد سرابی در برابرشان آنان را بسمت نظام سوق می دادند. جریان “اصلاح طلبی” توانا ترین اینها بود که توانست “خدعه” سنتی بنیانگذارشان را به خدعه مدرن بدل ساخته و “اصلاح طلبیِ” حکومتی و اسلامی و ارتجاعی را خوش صورت و خوش نیت جلوه داده و برای مدتی به بخشی از جامعه تحمیل کند.
خیزش انقلابی دی ماه ۹۶ نقطه آغازی بر پایان توان مانور جناحی رژیم بود. می دانیم که تا آنموقع بخش اعظم کسانی که به اصلاح طلبان رای می دادند صرفا تلاشی برای نفی سیاست هسته اصلی قدرت و “بیت رهبری” و برای نفی اساس نظام بود. در حقیقت بخش بسیار بزرگی از رای به اصلاح طلبان یک “نه” بلند به کلیت نظام جمهوری اسلامی بود. با خیزش انقلابی دی ماه ۹۶ اما همین “نه” غیر مستقیم جای خود را به فریادهای “مرگ بر جمهوری اسلامی” و “مرگ بر خامنه ای” در خیابان و برافراشتن پرچم “اصولگرا، اصلاح طلب، دیگه تمومه ماجرا” داد.
این تغییری استراتریک در مبارزات مردمی بود که با خیزش های انقلابی آبان ۹۸ و خوزستان ۱۴۰۰ و بهمراه روزانه ده ها اعتراض بر حق اجتماعی و بویژه با خیزش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” در نیمه دوم ۱۴۰۱ به اوج خود رسید و قطعیت یافت. تغییر استراتژیکی که مبارزات مردمی علیه جمهوری اسلامی را بکل وارد دوران نوینی نمود.
این تحول استراتژیک در اعتراضات مردمی و طرد آشکار ترفند “اصلاح طلبی” بیش از هر چیز به معنای پایان یافتن بازی با کارت “اصلاح طلبی” برای تحمیق و فریب مردم بود. هسته اصلی قدرت این تحول را دریافت و برای مقابله با آن به رویکرد اش در دهه شصت توصل جست. یعنی همان رویکردی که طی چهل سال گذشته توسط جامعه ایران به ذباله دان تاریخ ریخته شد. بازگشت به چنین سیاست شکست خورده ای خود گویای استیصال کلیت نظام در برابر مردم به پا خاسته بود. خامنه ای گفت “خدای دهه شصت، خدای امروز هم هست” و با انتصاب ابراهیم رئیسی، قاتل و عضو “هیات مرگ” در سال ۶۷, بطور معناداری رویکرد خونبار دهه شصت را در برابر جامعه قرار داد. رویکردی که در عین حال “سیاست یکدست سازی نظام” نیز نام گرفت. دولت رئیسی نماد این سیاست بود. اما محدویت کاردانی رئیسی به آدم کشی از یکسو، و ستمگری همه جانبه و ناکارآمدی و بی مسئولیتی و فساد گسترده دولت وی، همچون همه دولت های جمهوری اسلامی از سوی دیگر، و آنهم در مواجه با مبارزت اجتماعی گسترده توسط کارگران برای معاش و زنان علیه حجاب اجباری خیلی زود بی خاصیتی و بحران افزایی “سیاست یکدست سازی نظام” و زبونی “خدای دهه شصت” را برملا نمود.
مرگ مشکوک ابراهیم رئیسی فرصت مغتنمی بود تا نظام از این سیاست فاصله بگیرد و دوباره به بازی با کارت شکست خورده جناح ها بازگردد. پذیرش کاندیداتوری مسعود پزشکیان رجوع مجدد به اصلاح طلبان و به میدان آوردن آنان بود. بالاتر گفتیم که با خیزش انقلابی دی ماه ۹۶، اصلاح طلبان به کارتی سوخته بدل شدند و با تکرار خیزش های انقلابی بعدی، رژیم بفکر یکدست سازی صف خود و بازگشت به دهه شصت افتاد.
به این ترتیب شاهد جابجایی و تکرار رویکردهای تجربه شده و شکست خورده رژیم در مصاف با جامعه ای هستیم که در اندیشه و روان خود از رژیم عبور کرده و بدنبال بزیر کشیدن آن است. رویکردهای رژیم در این نبرد از کار افتاده و بی ثمر شده اند. از این نظر کفگیر جمهوری اسلامی به ته دیگ خورده است. نه می تواند اصلاحات معنا داری انجام دهد، یا حداقلی از عدالت را برقرار کند، یا خطی اعتدالی بین خود و جامعه ایجاد کند، و یا به “خدای دهه شصت” اش متکی شود. این بن بست رویکردهای رژیم در مصاف با جامعه به این معناست که چیزی غیر از سرکوب برای ایجاد تبعیت در جامعه در چنته ندارد. در همان حال می داند که سرکوب تنها توانسته فنر تعرض انقلابی مردم را موقتا تا حدی به عقب بفشارد بدون اینکه توانسته باشد پتانسیل و امکان هر دم پرش مجدد آنرا خنثی نماید. بنابراین توصل رژیم به کارت سوخته اصلاح طلبان در انتخابات اخیر نشان دیگری از درماندگی و استیصال جمهوری اسلامی در برابر مردم تحت ستم و شکستی دیگر برای آن بود.
اما رژیم همچنین نتوانست همان حداقل مشروعیتی که امیدوار بود با جلب بخشی از آرای فراتر از خودی هایش در جامعه بدست آورد را کسب کند. اگر این حقیقت را در بازی با ارقام انتخاباتی پیگیری نکنیم، آنگاه خواهیم دید که دلیلی وجود ندارد تا مردمی که دو سال پیش با یک خیزش انقلابی همه ارکان نظام را به لرزه درآوردند، و با تحریم گسترده انتخابات ریاست جمهوری قبل و مجلس شورا و خبرگان ماشین مشروعیت سازی انتخاباتی رژیم را بدور افکندند، و نیز یک روز هم از مبارزات اجتماعی برای حقوق کارگران و زنان و بازنشستگان و آزادی های اجتماعی در خیابان و کارخانه و بیمارستان و مدرسه و زندان دست نکشیدند، یکباره امید به تغییر از طریق انتخابات در آنان حلول کند و بسمت صندوق ها بشتابند. این همان قصه سفیهانه ای است که رژیم و اصلاح طلبان اش و مزدوران “محور مقاومتی” به هم می بافند تا آنرا واقعی جلوه دهند.
همانطور که اشاره شد رژیم تلاش کرد با آوردن اصلاح طلبان به میدان یکبار دیگر امید کاذب به تغییر از طریق صندوق رای را زنده کند. اما در همان حال از این در هراس بود که مردم بطریقی همین را به وسیله ای برای تعرض به نظام بدل سازند. لذا پزشکیان اصلاح طلب را آنچنان به خانه زاد “بیت رهبری” بدل نمود تا جای هیچگونه “زیاده خواهی” و “زیاده طلبی” از سوی مردم باقی نماند. پزشکیان نیز پیش از انتخابات با صدای رسا اعلام داشت در خدمت رهبری و “منویات ایشان” است، و در مقام ریاست جمهوری نیز همراه رهبر و همدست ستمگری های موجود و مشغول تعرض به معاش مردم و براه انداختن جراحی اقتصادی می باشد.
نتیجتا در این انتخابات حتی هیچ شور و شوق وهم انگیزی هم ایجاد نشد تا بعضا سرها بسوی صندوق ها برگردانند. لذا %۴۹ مشارکت دروغ رذیلانه حکومتی است که کلیت دستگاه به اصطلاح انتخاباتی اش چیزی جز نمایشی مسخره نیست. اگر چه همین %۴۹ درصد نیز شکست رژیم را نشان می دهد که بخش بزرگی از جامعه را علیه خود دارد، نگاهی به کلیه رای گیری های رژیم بویژه در سه دهه اخیر نشان می دهد که پایه اجتماعی واقعی همه جناحهای رژیم و آرای آنها جمعا بیش از %۲۰ تا %۲۵ واجدین شرایط رای گیری نیست. لذا میزان مشارکت واقعی بی شک در همین حدود است که فقدان کامل مشروعیت رژیم را یکبار دیگر برملا می سازد.
بالاتر گفتیم که در نیمه اول سال جاری تنش بین ایران و اسرائیل و مرگ ابراهیم رئیسی و انتخاب پزشکیان رویدادهایی بودند حاکی از تداوم بحران هایی که کل نظام را ورشکسته و در بن بست قرار داده است. رویدادی دیگری که به سهم خود این روند را تشدید نمود ترور اسماعیل هنیه در تهران است. اهمیت سیاسی اسماعیل هنیه، متحد جمهوری اسلامی و رهبر خط مقدم جنگ ارتجاع اسلامی با اسراییل، و ترور او در پایتخت ایران و در مکان تحت حداکثر حفاظت امنیتی، که به گفته مقامات ایران توسط اسراییل انجام شد صریحا گویای ضعف و درماندگی عمیق در ساختار سیاسی و نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی است. ضعف و درماندگی که رژیم می کوشد با سرکوب مردم تحت ستم و فعالین اجتماعی بی دفاع و اعدام های روزانه به آن ردای اقتدار بپوشاند. مثل همه موارد مشابه دیگر در این مورد نیز غیر از اظهارات ضد و نقیض و ابهام سازی های مرسوم هیچگونه گزارش قابل اتکایی موجود نیست. بنابراین اگر اسرائیل می تواند در امن ترین اتاق های داخل حکومت عناصری با چنین اهمیتی را هدف گرفته و حذف کند پس از این توان نیز برخوردار است که هلکوپتر رئیس جمهور و اتاق رهبر نظام را هم مورد هدف قرار دهد. از اینروست که باید به بحران های رژیم، بحران حفظ امنیت خودش را نیز افزود.
آنجه از این تاکیدات بر تداوم ورشکستگی و بن بست جمهوری اسلامی می توان و باید نتیجه گرفت اینست که وضعیت سیاسی در ایران، با عمق و گسترشی فزاینده، بر همان پایه هایی قرار دارد که دوسال پیش به قیام شکوهمند “زن، زندگی، آزادی” منجر شد. رژیم همچنان نمی تواند به شیوه سابق حکومت کند چرا که تنها به سرکوب متکی است، و سرکوب با بکارگیری سبعیت زیاد صرفا مردم را موقتا به عقب می راند اما قادر به انصراف آنان نیست و قیام دوباره سربر می کشد. توجه به این مهم است که دوسال گذشته زمان و فرصت مناسبی بود تا رژیم فکری اساسی بحال خود کند اما چیز جدیدی از “اتاق فکر”اش بیرون نیامد. هیچگونه افق و چشم انداز سیاسی متفاوتی، یا طرح اقتصادی بهتری، یا تبیین ایدیولوژیک تازه ای، یا پرچم ارزش هایی نو، و یا راهکار و رویکرد جدیدی حتی برای کوتاه مدت به جامعه ارایه نشده است. از این نظر رژیم مطلقا عریان است، فقط سرکوب و دیگر هیچ. بر ابعاد فقر و فلاکت و بی حقوقی و نا امنی و بی حرمتی و انواع بی شمار ستمگری و مردم آزاری هر دم افزوده می شود و میلیون ها انسان را بکام خود می کشد و رژیم می خواهد صرفا با سرکوب به این روند ادامه دهد.
دقیقا همین روند بود که سیاست در ایران را از دی ماه ۹۶ وارد دوران نوینی نمود و مردم تحت ستم و معترض را به سمت استراتژی انقلابی و سرنگونی رژیم سوق داد. این استراتژی امروز نیز همچنان استوار در برابر جامعه ایران طرح است. اول اینکه شرایط عینی دارد آنرا تحمیل می کند و در دستور مبارزات مردمی قرار می دهد. شرایطی که در آن هر تغییر مثبتی به نفع بویژه کارگران و زحمتکشان و نیز کسب هر اندازه از آزادی های سیاسی و اجتماعی در اولین گام منوط به بزیر کشیدن جمهوری اسلامی از اریکه قدرت است.
دوم اینکه تداوم چشمگیر مبارزات همه جانبه اجتماعی خود گواه پر صلابت این امر است که مردم نه می خواهند و نه می توانند به شیوه ای که حکومت می خواهد زندگی کنند. قیام ژینا بدنبال سرکوبی سبعانه موقتا به عقب رانده شد اما از آنموقع یک روز هم نیست که شاهد مبارزات کارگران و بازنشستگان و پرستاران و معلمان و زنان و دختران و زندانیان سیاسی و همه ستمکشان برای لیست بلند و انباشته ای از مطالبات برحق شان نباشیم. این حجم از اعتراضات اجتماعی علیه حکومتی که مطلقا هیچیک از این مطالبات برحق را برسمیت نمی شناسد و سرکوب می کند فراخوانی رسا برای انقلاب اجتماعی علیه حاکمیت ضد مردمی است.
برای این انقلاب که در اولین گام خود بزیر کشیدن جمهوری اسلامی از اریکه قدرت را در دستور دارد باید آماده شد. چنین انقلابی اما در نظام سرمایه داری و بویژه در دوران معاصر آن که قدرت تخریب نیروهای درونی اش به نهایت رسیده و یکسره در کار ویرانی و تباهی زندگی نوع بشر است تنها می تواند یک انقلاب کارگری، و یا انقلاب همه زحمتکشان و ستمکشان به رهبری طبقه کارگر علیه نظام سرمایه داری باشد. لذا آماده شدن برای انقلاب علیه جمهوری اسلامی همانا آماده شدن طبقه کارگر ایران برای چنین انقلابی است.
امیر پیام
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
۶ سپتامبر ۲۰۲۴
amirpayam.wordpress.com