نسلکشی از امور واقع مستمر در تاریخ جهان و نمادِ سقوطِ بشریت در خشونتِ محضِ قدرتِ فراگیر است. بیجهت نیست که در روایتهایی که از تاریخ ادیان در دست است، نسلکشیها عموماً نقطهی پایان قدرت مطلقه و سرآغاز دعوت به معنویت و انسانیت بودهاند. دو پیامبر، حضرت موسی و حضرت عیسی، از نسلکشی مستبدهای زمانِشان رهایی یافتند. فرعون که قوم یهود را تهدیدی برای قدرت خویش میدانست، دستور قتل عام پسران بنیاسرائیل را داده بود، و پادشاه هرود یکم، حاکم رومی یهودیه، پس از اطلاع یافتن از تولد «پادشاه جدیدی» در بیت لحم، فرمانِ قتل همهی کودکان زیر ۲ سالِ آن شهر را داد.
اما نسلکشی دهشتناک یهودیان، معلولین، مردم کولی، همجنسگراها، آزادیخواهان و نیروهای چپ از جمله کمونیستها، سندیکالیستها و … به دست هیتلر و رژیم نازی، نقطهی عطفی در تاریخ معاصر بشریت بود. واژهی «نسلکشی» هم برای توصیف همین جنایات در سال ۱۹۴۳ در گرماگرم جنگ جهانی دوم ساخته و به کار گرفته شد. از نخستین تلاشهای حقوقی برای جلوگیری از نسلکشی، تصویب کنوانسیون پیشگیری و مجازات جنایت نسلکشی در ۹ دسامبر ۱۹۴۸ در مجمع عمومی سازمان ملل متحد بود که در آن برای اولین بار تعریفی حقوقی از نسلکشی ارائه شد. علاوه بر اقدامات حقوقی، تلاشهای بسیاری در حوزههای پژوهشی متنوعی چون علوم اجتماعی، تاریخ، روانپزشکی و روانشناسی برای شناخت علل و عواقب نسلکشی و پیشگیری از نسلکشیها در آینده صورت گرفت. موضوع محوری این تحقیقات، شناخت آن دسته از عوامل اجتماعی بود که انسانها را به جلادهای دستهجمعی، شکنجهگران یا متجاوزین سادیست تبدیل میکنند. مطابق اغلب تحلیلهای ارائه شده در رابطه با عوامل نسلکشی، همهی نسلکشیها در بسترِ رشد و فراگیر شدن افکار-ایدئولوژیهایی رخ دادند که همگی در یک اصل اشتراک داشتند: بهبود وضعیت مردم، مستلزم خلاصی یافتن از گروه ویژهای از آنها است که در جایگاه «دیگری» مسبب همهی شرها معرفی میشود.
سلطه بر کسانی که «دیگری» محسوب میشوند و کشتار آنها، معمولاً از راه ترویج و القاء نظرها و روشهای زیر موجه و ضروری جلوه داده میشود:
- انسانیتزدایی و سلب حقوق از آنکه «دیگری» خوانده میشود؛
- برتر انگاشتن خود نسبت به «دیگری»؛
- معرفی «دیگری» به عنوان تهدیدی حیاتی و حتی مظهر پلیدی؛
- ساختن هویتی که در تقابل با «دیگری» تعریف میشود و نقش پیدا میکند.
بدین ترتیب کشتار زمانی صورت میگیرد که:
1- تقسیمبندی مردم در قالب دو قطبیهای «خیر/شر» و «خودی/دشمن» در جامعه در اوج خود قرار گرفته باشد، ۲- فردیت انسان غیر«خودی» انکار شده باشد تا بتوان مانند یک «شیء» یا مانند یک «حیوان» با او رفتار کرد و ۳- دولت نه تنها به این تقسیمبندی مشروعیت بخشیده باشد که خود مُبَلِغ آن بوده و خشونتی را که مبارزه با «شر» میطلبد، تصدی کند.
رژیم هیتلری به نام خالصسازیِ نژادِ آریاییِ مردمِ آلمان، یهودیان را نابود میکرد، رژیم پل پوت به نام پاکسازی مردم کامبوج از «بورژوازی و روشنفکران» به آن جنایات هولناک دست میزد و رژیم هوتوها به نام پاکسازی مردم رواندا نابودی توتسیها را توجیه میکرد. و امروز دولت اسرائیل، به نام حفظ حیات اسرائیل و برقراری امنیت برای ملت یهود، با نابودی مردم فلسطین، به همان جنایتها دست میزند.
ساختن چهرهی متوهمانه از دشمن، فرآیند ذهنیای را ایجاد میکند که امکان تجاوز، شکنجه یا کشتن را پدید میآورد. عامل خشونت، با انکار انسانیت دیگری، میتواند با حفظ عزت نفس به فعالیتهای وحشیانهی خود بپردازد زیرا آنچه که با آن بدرفتاری میکند، انسانی از انسانیت خلع شده است. نمونهی چنین روندی را میتوان در صحبتهایی از قبیل صحبتهای یکی از رهبران حزب لیکود، شیمون بوکر، مشاهده کرد که در یک برنامهی زندهی تلویزیونی گفته بود: «هیچ غیرنظامی بیگناهی در غزه وجود ندارد. شما باید وارد شوید و بکشید، بکشید و بکشید» و یا در سخنان وزیر دارایی اسرائیل که به صراحت گفت: « اینکه مردم غزه را به حال خود رها کنیم تا از گرسنگی بمیرند برای آزادی گروگانها موجه و اخلاقی است» و یا در عملِ سربازی که یک بولدوزر D9 را در غزه هدایت میکرد و در برابر کمیتهی پارلمانی کنست اذعان داشت که «او و واحدش صدها مظنون تروریست را، مرده و زنده، به معنای واقعی کلمه، با خاک یکسان کردهاند»! سخنان و رفتاری از این دست در اسرائیل نه تنها رایج هستند بلکه با واکنشهای جدی جامعهی اسرائیلی مواجه نمیشوند.
چرا با وجود این همه کوشش و پژوهشِ معطوف به پیشگیری از نسلکشی، نسلکشیها پس از جنگ جهانی دوم ادامه پیدا کردند و چرا بخش عمدهای از جامعهی اسرائیلی که خود قربانی نسلکشی بوده است، امروز خود را در امر نسلکشی مردم فلسطین محق میداند؟
بنیانگذاران اسرائیل و بخشی از قربانیان نسلکشی یهودیان، راه حل ممانعت از تکرار نسلکشی را در ایجاد یک کشور قدرتمند دانستند که پناهگاه همهی یهودیان در سراسر جهان باشد. اسحاق رابین، نخست وزیر اسبق اسرائیل، در شرح علت تشکیل کشور اسرائیل گفته بود: « [اسرائیل] از هر یهودی در همه جا محافظت خواهد کرد. خون ما دیگر بیهوده ریخته نخواهد شد». تأسیس کشور اسرائیل و ضرورتش به کمک مجموعهای از دگمها توجیه میشود که به طور گسترده در جامعهی اسرائیلی تبلیغ شده و جا افتادهاند:
- نسلکشی مختص مردم یهود بوده است و حلقهی آخرِ زنجیرهای طولانی از آزار و اذیت و قتل عام یهودیان در سراسر دنیا در طول تاریخ است.
- همهی یهودیان در تمام دنیا در خطر هستند و تنها در کشور اسرائیل است که میتوانند به امنیت دست یابند.
- اسرائیل کشوری ویژه و یگانه است زیراکه تشکیلش واکنشی سیاسی و ایدئولوژیک به یک نسلکشی است.
بدین ترتیب، دولت اسرائیل از بدو تأسیس از فکر راهنمای صهیونیسم که بر اساس آن، قدرت نظامی و برتری منطقهای تنها وسیلهی تضمین امنیت ملی هستند، پیروی کرد؛ به قدرت اصالت بخشیده شد و زور برای مقابله با تکرار نسلکشی که زاییدهی ضعف مطلق انگاشته میشد، نقش محوری پیدا کرد. به قول یک روانکاو اسرائیلی، «پاسخ اسرائیل به تروما (نسلکشی) این بود که خود را تا دندان مسلح کرد و به کشوری فوقالعاده متجاوز تبدیل شد، در حالی که هم در داخل و هم در خارج، اسطورهی قربانی بودن و خیر بودن را تداوم بخشید».
همانگونه که میدانیم کشور اسرائیل در سرزمینی خالی از سکنه تأسیس نشد. مردم فلسطین اولین قربانیان اِعمال قدرت این کشور نوپا بودند. از آن پس، در گفتمان غالب اسرائیل، نابرابری حقوق از ملزومات موجه ساختن جنگ و سلطه شد. در این روند اعراب در جایگاه نازیهای آلمانی نشانده شدند و به دشمنان جدید تبدیل شدند. تا جایی که نتانیاهو با تحریف تاریخ و دروغسازی در سال ۲۰۱۵ مدعی شد که «هیتلر نمیخواست یهودیان را از بین ببرد، این مفتی بیت المقدس بود که در دیداری با هیتلر، در سال ۱۹۴۱، الهامبخش راه حل نهایی بود!»
در واقع خشونت بیوفقهای که از بدو تأسیس دولت اسرائیل تا نسلکشی امروز بر مردم فلسطین اعمال شده است، خشونت ناگزیر یک روند استعماری است. در آغاز، هدف بنیانگذاران اسرائیل این بود که مردم فلسطین را وادار به مهاجرت یا تسلیم کنند. اما امروز، پس از ۷۰ سال مقاومت مداوم مردم فلسطین، هدف تخریب کل جامعهی فلسطینی و ریشهکن کردن آن است. اسرائیل بر اساس این باور متوهمانه که «صلح از طریق اعمال قدرت» یا «امنیت از طریق برتری» ممکن است، در پی ایجاد و تقویت یک قدرت نظامی شکستناپذیر برآمد و هر روز ناچار است که بر میزان اعمال خشونت بیافزاید. خشونتی که هر روز هزینهای بیش از پیش بر مردم فلسطین و نیز بر مردم اسرائیل تحمیل میکند.
آنچه امروز در غزه شاهد آن هستیم اعمالِ بینقص دکترین راهبردی نظامی «ضاحیه» یعنی اقدامات تلافیجویانهی نامتناسب است تا «دشمن» از هرگونه مقاومتی منصرف شود. مطابق این دکترین راهبردی که در سالهای ۲۰۰۰ مطرح شد، هر حملهای میبایست به شدیدترین نحو، بدون هیچ تمایزی میان نظامیان و غیرنطامیان یا مناطق مسکونی و غیر مسکونی، پاسخ داده شود. گویی حکومت اسرائیل، در همان آرزوی واهی هیتلر به سر میبرد که در سال ۱۹۳۹ گفته بود: «قدرت ما در سرعت و قساوت ماست؛ چنگیزخان میلیونها زن و کودک را با آگاهی کامل و با خاطری آسوده به کام مرگ فرستاد. تاریخ تنها او را به عنوان بنیانگذار بزرگ یک دولت به یاد میآورد. (…) چه کسی امروز هنوز از نابودی ارامنه حرف میزند؟ (…) »
اما امرهای واقع مستمر تاریخ نشان میدهند که اگر در کشوری، خشونت علیه گروه خاصی اعمال شود یا گروهی از حقوق شهروندی خود محروم شوند، همین رفتار به راحتی به سایر گروهها تعمیم مییابد و روزی «خودیها» را نیز گرفتار میکند. در حالی که کشور اسرائیل بنا بود از جان همهی شهروندان خویش دفاع کند، ارتش و دولت اسرائیل در سال ۱۹۸۶ پروتکل محرمانهای به نام دستورالعمل یا پروتکل هانیبال را ایجاد کردند که مطابق آن باید تا حد ممکن از اسیر شدن سربازان اسرائیلی جلوگیری کرد حتی اگر به قیمت جان آنها تمام شود. هدف این بود که با جلوگیری از اسارت سربازان اسرائیلی هیچگونه اهرم فشاری به طرف مقابل داده نشود. این دستورالعمل روند معمول ارتش اسرائیل را که بنا بر آن نباید به سمت سربازان خودی شلیک کرد، معلق میکرد. پروتکل هانیبال در پی چند مورد ربایش سربازان اسرائیلی که تبادل آنها با زندانیان فلسطینی برای دولت و ارتش اسرائیل پر «هزینه» محسوب میشد، تهیه شد. این پروتکل که تا سال ۲۰۰۳ محرمانه باقی ماند و هرگونه بحث دربارهی آن در مطبوعات ممنوع بود و متن آن هرگز منتشر نشده است، در ۷ اکتبر اجرا شد و موجب شد که تعدادی از قربانیان به دست خود ارتش اسرائیل کشته شوند. بنابر گزارش روزنامهی هاآرتض در جولای ۲۰۲۴، یکی از دستورات صادر شده با وجود اینکه «همه میدانستند که این خودروها غیرنظامیان یا سربازان ربوده شده را حمل میکردند»، این بود که «هیچ وسیلهی نقلیهای نباید به غزه برگردد.» و حال پس از ۱۱ ماه جنگ خانمانسوز، دنیا و جامعهی اسرائیلی پی میبرند که جان گروگانها، کوچکترین اهمیتی برای حکومت اسرائیل ندارد. بدین ترتیب، تأسیس کشور اسرائیل که بنا بود وسیلهای باشد برای برقراری امنیت برای جامعهی یهودی، خود به هدفی تبدیل شده است که برای دفاع و بقای آن، مردم اسرائیل نیز باید فدا شوند. به گونهای که امروز کشور اسرائیل به ناامنترین مکان برای یهودیان تبدیل شده است.
در واقع برای ممانعت از تکرار هر ظلمی، از جمله نسلکشی، قربانی میتواند به دو روش رفتار کند :
– بنا بر روش اول، قربانی تلاش میکند تا این ظلم (تنها) برای «من-ما» تکرار نشود. این دیدگاه بر پایهی ثنویتِ خودی و غیرخودی استوار است و بنا بر آن «دفاع» از خود اصل است و آنچه برای دیگران اتفاق میافتد، فرع محسوب میشود. به نظر میرسد که اکثریت شهروندان در جامعهی اسرائیلی، با چنین دیدگاهی همسو هستند و از سیاستِ قهرآمیز دولت اسرائیل و تلاش برای ایجاد قدرت مطلقه که به نام «محافطت از خود» در برابر «دشمنان» توجیه میشود، حمایت میکنند. مطابق این جهانبینی، هر تحلیلی معطوف به شناخت عوامل نسلکشی، از منظر جنگ میان خودی و غیرخودی صورت میگیرد و در یهودستیزیای که یهودیان در طول تاریخ قربانی آن بودند، خلاصه میشود. به همین جهت، این دیدگاه تنها نسلکشی یهودیان را نسلکشی میداند و تنها قربانیان یهودی را سزاوار توجه میشمارد. در نتیجه، آنچه بر دیگر قربانیان نازیسم، نظیر کولیها یا معلولین رفته است و یا نسلکشی ارامنه، فرع محسوب میشود. برای مثال، از پخش فیلمی در یکی از شبکههای تلویزیون دولتی اسرائیل که به مناسبت یادبود نسلکشی ارامنه تهیه شده بود، ممانعت شد. در دیدگاهی که حیات خودی اصل است و تنها با زور قابل دفاع است، حقوق مردم فلسطین مسلماً هیچ جایی ندارند و واقعیتهای تاریخی از جمله تاریخ مردم فلسطین سانسور و تحریف میشوند.
– بنا بر روش دوم، قربانی تلاش میکند تا دیگر این ظلم، هرگز برای هیچکس در هیچ کجای جهان تکرار نشود. مطابق این دیدگاه ۱- درسی که از نسلکشی گرفته میشود، جهانی و همهمکانی و همهزمانی است؛ ۲- تلاش برای ممانعت از تکرار آن، تنها بر اساس گفتمان آزادی که حقوق و کرامت انسان را جهانشمول میداند و حق همهی انسانها را برای زندگی آزاد به رسمیت میشناسد، امکانپذیر است؛ ۳- همهی قربانیان نسلکشی را باید به یک دیده نگریست؛ ۴- نه تنها نیاز به تحریف تاریخ و تاریخسازی نیست بلکه واقعیت تاریخی را باید آنطور که واقع شده است روایت کرد تا درسی برای نسلهای بعدی باشد؛ ۵- مبارزه با روابط سلطه و ترویج خشونتزدایی، راه پیشگیری از نسلکشی است. بدین سبب بود که هانا آرنت معتقد بود که نسلکشی را نباید تنها از دریچهی محدود تاریخ یهودیت دید، بلکه برعکس، لازم میدانست که این نسلکشی در چارچوب کلی توتالیتاریسم جنایتکار قرن بیستم تحلیل شود و مکانیسمهای ظهور آن در همین چارچوب مطالعه شوند.
همانگونه که بنیصدر میگفت: «ویژگی مشترک همهی بیانهای قدرت، خشونتزایی و برانگیختن به خشونت است». قربانیان ظلم که به قدرت اصالت دهند، یعنی با اعمال زور مجموعهای از روابط سلطه را برپاکنند که در آن حقوق به ضرورت نابرابرند، محکوم به برانگیختن به خشونت هستند تا جایی که خود روزی به ظالم و حتی عامل نسلکشی تبدیل میشوند. متأسفانه جامعهی اسرائیلی اکنون به این معضلِ انسانی و اخلاقی اساسی گرفتار است و هنوز در پی حل مسأله از طریق اشتراک در حقوق انسان بر نیامده است.