همانسان که هر گلی پژمرده میشود
و هر جوانی به پیری راه میبرد،
هر مرحله از زندگی نیز؛ آوردگاهِ شکوفاییست.
هر دانایی، هر فضیلت؛
تنها، در زمانهی خویش میدرخشد
و هرگز نمیتواند جاودانه بماند.
دل آدمی باید هماره آمادهی وداع باشد
و برای آغازی تازه،
با شجاعتی درخور، امّا، بیاندوه
خود را به پیوندهای دیگر بسپارد.
و در هر آغازی؛ جادویِ مُعجزتی نهفته است
معجزتی که ما را امان میدهد
و برای زیستن توان میبخشد.
ما ناگزیریم با رامش و آرامش،
زین راهِ ناگزیر، منزل به منزل گذر کنیم
و به هیچکدام از این منزلگاهها
چونان خانهای همیشگی،
با دلبستگی و وابستگی، دل خوش نکنیم.
سرشتِ جهان نمیخواهد ما را اسیر و بندیی خود کند،
او در پیی آن است ما را
پلّهپلّه، بالاتر و والاتر بَرَد، سرفراز کند
همین که نقطهی پرگار رخوت میگردیم
در دایرهی زندگی اسیر می مانیم
تنها آن کو آمادهی شکستن و گذشتن و سفر است
توانِ آن دارد از چنگالِ فلجِ عادت رها شود
شاید حتّی بههنگامِ جانسپردن نیز،
ما را به عالمی دیگر، به عالمی نوتر، راهی باشد،
با این حال، ندای زندگی با ما هرگز پایانی نخواهد یافت،
خوب!، پَس بیا ای دل! به گاهِ مرگ؛ وداع کن و شفا یاب!
میانهی آذرماهِ هزار و چهارصد خورشیدی. اِسِن/ آلمان
* از مجموعهی “گُزینسرودههای هرمان هسه. با ترجمهی خسرو باقرپور”
** عنوانِ سروده؛ (Stufen) در زبان آلمانی به معنیی؛ گامها، پلّهها، قدمها، مراتب، درجهها، رُتبهها، دورهها، پایهها … است. من در اینجا، برای این سروده، عنوانِ “پَیْگامها” برگزیدهام. هرمان هسه، خود در آغاز، برای این سروده، عنوانِ (Transzendieren) به معنیی “فراتر رفتن” برگزیده بود. امّا، بعد، آن را تغییر داد. این سروده را هرمان هسه پس از برخواستن از بسترِ یک بیماریی سخت و طولانی که او را تا آستانهی مرگ بُرد، در ماهِ مِه هزار و نهصد و چهل و یک میلادی سرود.
“پَیْگامها” در رمانِ “بازیی مهرههای شیشهای” اثر هرمان هسه نیز آمده است. این شعر در رمان نامبرده، مورد تحلیل گسترده قرار میگیرد. در این سروده، بندِ معروفِ “و در هر آغازی؛ جادویِ مُعجزتی نهفته است” به زبانِ عمومیی مردم وارد شده است. همچنین، بندِ پایانیی سروده؛ ” خوب!، پَس بیا ای دل! به گاهِ مرگ؛ وداع کن و شفا یاب!” نیز، علاوه بر این که در حدِ یک “زبانزد” فراروئیده است، “دل” را به صورت شخصیتّی مستقل میبیند. یعنی نکتهای که با همین مورد در ادبیات شعریی کلاسیک و مدرنِ ایرانی بسیار نزدیک است.
سروده را با صدای خسرو باقرپور بشنوید:
Stufen
Hermann Hesse
Wie jede Blüte welkt und jede Jugend
Dem Alter weicht, blüht jede Lebensstufe,
Blüht jede Weisheit auch und jede Tugend
Zu ihrer Zeit und darf nicht ewig dauern.
Es muß das Herz bei jedem Lebensrufe
Bereit zum Abschied sein und Neubeginne.,
Um sich in Tapferkeit und ohne Trauern
In andre, neue Bindungen zu geben.
Und jedem Anfang wohnt ein Zauber inne,
Der uns beschützt und der uns hilft, zu leben
Wir sollen heiter Raum um Raum durchschreiten,
An keinem wie an einer Heimat hängen,
Der Weltgeist will nicht fesseln uns und engen,
Er will uns Stuf´ um Stufe heben, weiten.
Kaum sind wir heimisch einem Lebenskreise
nd traulich eingewohnt, so droht Erschlaffen;
Nur wer bereit zu Aufbruch ist und Reise,
Mag lähmender Gewöhnung sich entraffen.
Es wird vielleicht auch noch die Todesstunde
Uns neuen Räumen jung entgegen senden,
es Lebens Ruf an uns wird niemals enden,
Wohlan denn, Herz, nimm Abschied und gesunde!