هفت روز، تازهترین ساخته علی صمدی احدی، فیلمساز ایرانی-آلمانی، راوی داستان مریم پرتو، فعال حقوق بشر و زندانی سیاسی ایرانی، است. او در مرخصی درمانی هفتروزه خود از زندان در دوراهی میان ماندن و رفتن قرار میگیرد و ناگزیر است انتخاب کند که در ایران بماند و دوره درمانی خود را بگذراند و به زندان بازگردد، یا زندان کشور را ترک کند و برای همیشه به دوری ششساله از همسر و دو فرزندش پایان دهد. فیلم در نخستین اکران جهانی خود، در بخش «centerpiece» چهلونهمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو، که ویژه نمایش فیلمهای بلند داستانی از فیلمسازان تثبیتشده است، به نمایش درآمده است. در هفت روز، بازیگرانی چون ویشکا آسایش، مجید بختیاری، طناز مولایی، سام وفا، سینا پروانه، زانیار محمدی و ملیکا فروتن به ایفای نقش میپردازند. فیلمنامه فیلم را محمد رسولاف، فیلمساز مستقل مطرح ایرانی (که او نیز با فیلم تحسینشدهاش، دانه انجیر معابد، در همین بخش از جشنواره حضور دارد)، نوشته است.
در هفت روز، مریم پرتو (ویشکا آسایش) که شش سال گذشته را در زندان سپری کرده، به خاطر عارضه قلبی، به طور غیرمنتظره مرخصی درمانی هفتروزهای به دست میآورد که فرصتی استثنایی برای رهایی را برایش فراهم میکند. برادرش، نیما (سینا پروانه)، و همسرش، بهنام (مجید بختیاری)، بیآنکه مریم اطلاع داشته باشد، بهدقت برای خروج پنهانی او از کشور و پیوستن به همسر و دو فرزندش برنامهریزی کردهاند و میکوشند او را برای رفتن از ایران متقاعد کنند و این، مریم را در دوراهی انتخاب قرار میدهد. فضای آرام، باثبات و به لحاظ رنگی سرزنده هامبورگ در آغاز فیلم، بهویژه در انتخاب نما، حرکت دوربین و میزانسن، بهوضوح با فضایی که کارگردان به موازات آن در تهران به تصویر میکشد، در تضاد است. در تهران، نماهای کوتاه و پیوسته، موسیقی پرالتهاب و پالت رنگی نور سفید خیرهکننده، که به بیثباتی محیط و شرایط جامعه اشاره دارد، فضای ناآرامی را به تصویر میکشد. فیلم، این فعال حقوق بشر را به عنوان فردی نترس و جسور معرفی میکند. مریم در اولین مواجهه بیننده با او، وقتی از سواری مأموران حکومتی پیاده میشود، در حضور افسر زن در چادر سیاه، حجاب از سر برمیدارد و موهای مجعد پیچدرپیچ تا شانهاش را نمایان میکند. این جسارت و شجاعت در جزئیات دیگری از رفتار و گفتار مریم، در جای جای فیلم به چشم میخورد؛ از لحن قاطع او در گفتوگوها گرفته تا لحظات احساسی که چهرهاش در مواجهه با فرزندانش فرو میریزد و اهمیتی که در رفتارش به افرادی میدهد که دنیای او را در خانواده و جامعه شکل میدهند. این جزئیات و بسیاری موارد دیگر نشان از دقت فیلم در پرداخت به شخصیتها و جانبخشی به آنها دارد.
فیلم دوراهی انتخاب را به مثابه یکی از موتیفهای مضمونی اصلیاش مطرح میکند. همه شخصیتهای فیلم محکوماند به انتخاب کردن؛ انتخابی که با خود مسئولیت و تعهد میآورد. اگر شش سال در زندگی مریم پرتو به عقب برویم، بهخوبی میبینیم که آن زمان هم او با دوراهی انتخاب روبهرو بوده؛ سکوت و انفعال در برابر نقض حقوق بشر، یا مبارزه برای احقاق آن. حالا، شش سال بعد، مریم با دوراهی پیچیدهای روبهرو شده؛ باید بین «وطن بزرگ» (سرزمین مادری) و «وطن کوچک» (خانواده) دست به انتخاب بزند. آیا او باید در وطن بماند و از دیدن وطن محروم بماند، یا باید وطن را ترک کند و به خانواده خود بپیوندد؟ مریم که در برزخ انتخاب گرفتار شده، در زمان بسیار کوتاهی که تا نیمهشب دارد، دستکم به صورت موقتی تصمیم میگیرد کشور را ترک کند. اما رویارویی او با شخصیتهای دیگری ازجمله بیتا (ملیکا فروتن) و زانیار (زانیار محمدی)، چالشهای تازهای را برایش پیش میآورد که به انتخاب نهایی رهنمون میشود.
ریتم و تپش فیلم هفت روز گویی مثل قهرمانش، مریم پرتو، عارضه قلبی دارد. بسته به حالوهوای فیلم، گاهی تند میزند. در لحظاتی که احساسات تماشاگر را به اوج میرساند، تپش فیلم شدت میگیرد، گویی کم مانده است از حرکت بازایستد. در لحظات اضطراب و آشوب، فیلم دچار اسپاسم میشود، و گاه مانند شخصیت اصلی، مکث میکند، تأمل میکند و نفسی تازه میکند. این تغییرات ریتم، انعکاسی از پیچیدگیهای درونی شخصیت مریم و سفر دشوار اوست.
بیتا، دوست مریم از دوران دبیرستان، نقشی کلیدی در اجرای نقشه برای خارج کردن او از شهر و رساندنش به نقطهای برای سوار شدن به اتوبوسی دارد که به طرف مرز میرود. او نمونهای از زنان بیشماری است که مریم سالها برای حقوق آنها مبارزه کرده. هر دو زن در موقعیتهای مشابهی قرار دارند. بیتا، که از همسرش جدا شده، تنها اجازه دارد هفتهای یک بار فرزندش را ببیند و از حق اجتماعی خود محروم است، که این موضوع به جامعه مردسالار و تبعیضهای موجود اشاره دارد. از سوی دیگر، مریم نیز به مدت شش سال از دیدن فرزندان و همسرش محروم بوده، که دلیل آن هم قوانین مردانه، مردسالاری و فرهنگ تبعیضآمیز است. در گفتوگوی دو زن، بیتا تصویری کلی از مسیری که مریم باید با قاچاقبَر طی کند، ارائه میدهد؛ مسیری که او باید در سرمای شدید زمستان از کوههای برفگرفته بگذرد و از تیراندازی مرزبانان جان سالم به در ببرد تا به نقطهای برسد که نور چراغهای روشن خانههای روستا، محل دیدار او با همسر و فرزندانش، از دور پیداست. این مسیر طولانی و سخت، که حتی میتواند به قیمت جان مریم تمام شود، بیشباهت نیست به مسیر دشوار و مهلکی که فعالان حقوق بشر و حقوق زنان برای نجات وطن و رسیدن به آزادی طی میکنند. بااینهمه، چراغهای روشن روستا که بیتا توصیف میکند و مریم از دور خواهد دید، نمادی از امید است؛ امید به رسیدن به آزادی، به وطن.
موتیف تکرارشونده «دوراهی انتخاب» در کلبهای که مریم به همراه جمع دیگری از زنان و مردانی که قصد دارند با کمک قاچاقبر از کشور خارج شوند، دوباره در مسیر او قرار میگیرد. در وضعیت نابهسامان و بیثبات آبوهوا و برف سنگین، قاچاقبر اعلام میکند که باید منتظر بمانند تا هوا پایدار شود، وگرنه در سرمای شدید جانشان را از دست خواهند داد. اما مریم که تلاش، مقاومت و مبارزه از ویژگیهای شخصیتی اوست، حاضر نیست منتظر بماند تا شرایط تغییر کند، چراکه خود را محکوم به شرایط محیطی نمیداند.
یکی از درخشانترین فصلهای فیلم، هم از نظر بصری و هم از نظر فیلمبرداری، فصلی است که مریم، سوار بر اسب، در مسیر برفی و سرد، همراه با زانیار که افسار اسب را گرفته و او را پیش میبرد، دیده میشود. در این صحنه، استفاده از نماهای بسیار باز (واید) به طور خاص بر انزوای مریم تأکید میکند و او را در مرکز توجه قرار میدهد. مریم، همچون عروسی در میان رشتهکوههای پسزمینه محصور شده، اما کوههایی که به طور نمادین یادآور نام فرزندانش، دنا و البرز، هستند، گویی همچون محافظانی او را در آغوش گرفتهاند. در میان برف و سرما، در مسیری دشوار و صعبالعبور، او به سوی دیدار با خانوادهاش، تکههای وجودش و شاید همه آن، پیش میرود. مریم در این سفر صعب، شاهد جنازههای یخزدهای است که بر زمین پوشیده از برف افتادهاند و آشکارا نمادی هستند از کسانی که برای رسیدن به آزادی سختیهای جانکاهی را تحمل کردهاند، اما درنهایت جان خود را در این راه از دست دادهاند.
مریم پس از پیوستن به جمع خانوادهاش با واکنشهای متفاوتی روبهرو میشود. البرز، که پسری خردسال است، از دیدن مادرش پس از سالها سر از پا نمیشناسد. اما دنا، که در سن نوجوانی و در آستانه ورود به زنانگی است، این مواجهه را به شکل دیگری تجربه میکند. او که سالهای کودکی خود را در شرایطی پر از ترس و اضطراب از جدایی از مادر سپری کرده، اکنون در برابر حضور دوباره مادر مقاومت نشان میدهد. او تلاش میکند احساسات خود را سرکوب کند و به لحاظ عاطفی درگیر این پیوند دوباره نشود. او حتی زبان مادری را که نماد ارتباط با وطن و مادر است، در حضور مریم، کنار میگذارد و به زبان آلمانی با البرز صحبت میکند تا مادرش متوجه گفتوگوهای آنها نشود. این اقدام، به نوعی نشاندهنده تلاش دنا برای ایجاد فاصله عاطفی با مادر و نپذیرفتنِ دوباره او در قلب خود است. بااینحال، دنا در نفی احساساتش بهتمامی موفق نیست و عاطفه و پیوند عمیق با مادر هنوز در او زنده و قوی است. وقتی مریم در تختخواب البرز ترانه خاطرهانگیز «سلطان قلبها» را زمزمه میکند، خاطرات کودکی دنا و احساسات عمیق او نسبت به مادرش بیدار شده و بی اختیار اشک از چشمانش جاری میشود.
توجه به شخصیتپردازی در هفت روز به مریم پرتو محدود نمیشود، بلکه به دیگر کاراکترهای فیلم نیز گسترش مییابد. هر یک از آنها شناسنامه ویژهای دارند که به نظر میرسد از زندگی واقعی الهام گرفته شدهاند؛ امری که بهویژه در مورد شخصیتهای مرد فیلم، از نیما، برادر مریم، و زانیار، معلمی کُرد که مریم را به مرز میرساند، و بهنام، همسر مریم، بهخوبی دیده میشود. بهنام سیمای مردی حمایتگر و پدری مسئولیتپذیر را به تصویر میکشد. پذیرش منعطفانه او، همراهیاش با مریم و حس آزادیای که در مریم ایجاد میکند، و آغوشی که پذیرای اضطرار، اندوه و دردهای مریم است، از ویژگیهای اوست. فیلم تصویر ایدهآل خود از «مرد ایرانی» را از طریق شخصیتهایش به مخاطب نشان میدهد.
در سکانسهای پایانی فیلم، مضمون انتخاب و تصمیمگیری به طور برجستهتری به نمایش درمیآید؛ بهویژه زمانی که دنا و البرز و بهنام از تصمیم مریم برای بازگشت به ایران باخبر میشوند. آنها تلاش میکنند تصمیم او را که در برخی دیالوگها به خودخواهی متهم میشود، به چالش بکشند. نمونهای از این چالش، بحث پرحرارتی است که دنا با مریم میکند و از او میپرسد که آیا زمانی که دست به انتخاب زده بود، تأثیر آن بر زندگی خود و دیگران را میدانست؟ مریم پاسخ میدهد که او کاری نکرده که بخواهد فرار کند و فرار را نشانهای از پذیرش شکست میداند. در سکانسی دیگر، نزدیک به پایان فیلم، البرز به اعتراض به رفتن مادر، ظاهراً فرار کرده و در جایی پنهان شده است. زمانی که مریم او را پیدا میکند، بهنام را صدا میزند و خود از دور تماشا میکند که چطور بهنام و دنا به البرز میرسند و او را در آغوش میکشند. این نگاه از دور و شادی مریم از خوشبختی آنها، نگاهی است از سوی یک فعال حقوق بشر و یک مادر. این نگاه، نگاه کسی است که برای حقوق دیگران میجنگد و برای این مبارزه پاداشی طلب نمیکند؛ درست مانند یک مادر. مریم تنها از دور خوشبختی اعضای خانوادهاش و جامعه را تماشا میکند.
فیلم، تصویر مریم را که در مسیر برگشت به ایران در برف راه میرود و کوههایی در پسزمینه به نمادی از چشمانتظاری دنا و البرز تبدیل شدهاند، ثابت میکند و سپس به سیاهی میگراید. در سیاهی، این نقل قول از نرگس محمدی (از زندان اوین، سال ۱۴۰۳) را میخوانیم: «امید دارم که کودکانم بدانند من نیز چون همه مادران «نا به جا» و نشاندار «سرپیچی»، مادری عاشق بودم که موج سهمگین حسرت کودکانش همچنان بر قلبش میکوبد…»
منبع: کانون فیلمسازان مستقل ایران
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- رقص سلاح مقاومت؛ «سیاره دزدیده شدۀ من» ساخته فرحناز شریفی برنده جشنواره بینالمللی فیلم تسالونیکی شد
- گزارشی از داستان فیلم جدید محمد رسولاف؛ «قاضی دادگاه انقلاب» و اعتراضهای ۱۴۰۱
- “سفری که هرگز پشیمان نخواهید شد!”، درباره فیلم «دشمن بزرگ من» ساخته مهران تمدن
- جعفر پناهی: رسولاف اگر نمیرفت یا در زندان میپوسید یا سلاخی میشد