ما همه،
همهٔ ما…
محکوم به دنیا میآییم،
وگرنه… به دنیا نمیآمدیم.
همین است که درد میآید
تا جانشینِ دردِ دیگری شود.
همین است که نور
همواره از اتهامِ به تنهایی
تبرئه نمیشود.
همین است
که من هم به ناگزیر،
پردهدارِ هزار و یکی شبِ بیشفا
میشوم.
ما
همه،
همهٔ ما
با دست خالی به دنیا میآییم،
با دل پُر
از این پُلِ شکسته عبور میکنیم.
همین است
که آرام، بیحرف و بیحضور
تنها تو را تماشا میکنم…!