آسیابان پیر
کهنه پوزاری،
و نخنما کلاهی،
که دیگر گرما نمیبخشد
همچنان میگرداند و میگرداند
با دستان پینه بسته
سنگ آسیابِ قدیمی را
خُرد میکند،
له میکند
و به رودِ هراکلیت میسپارد
حاصل کِشتِ برزیگر سالخورده را
مقابل چشمانِ بهتزدهی او
از دشتهای دور با خود آورده است
در خورجینی پاره پاره،
یادگار روزهای عرقریزان،
در مزرعهی یخبسته
روزهای وجد و سرمستی،
روزهای امیدهای بزرگ،
روزهای امیدهای واهی،
تا به بر نشستنِ زمین سنگلاخی
اُف بر توفان،
اُف بر زمان،
اُف بر فصول ناملایم
زمینهای سوخته،
و حاصلی که بایسته نبود
رودِ سردِ سنگدل میخروشد کف کُنان
و دسترنج مرد را میبرد با خود،
تا اوقیانوسی در آن دور دورها
که به گودال عدم میریزد
در انتهای جهان
و نیست میشود،
دود میشود،
هیچ میشود
در چشم برهم زدنی
برزیگرِ فرسوده، پاک باخته،
به راه خانه میافتد،
مغبون،
غمگین،
در اندیشه…،
زمانی برای کار،
زمانی برای خستگی،
زمانی برای تنهایی،
زمانی برای تأمل…،
برای آنکه چشم بر دزد رفته میدوزد
خندهی سرد را میآموزد *
و به خانه میرسد،
در انتهای مسیر سنگلاخی
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۴
* از نیمای بزرگِ ما