به جرم اینکه شکفتی، به جرم اینکه رسیدی
چه رنجها که نبردی، چه زخمها که ندیدی
به جرم اینکه زنی، می زنند بر سر و رویت
نمانده سایه ی تدبیر و کورسویِ امیدی
زدی به آتش و آتش زدی به قلب جهانی
بخواب دختر آبی! بس است هر چه کشیدی
سیاهپوش ِغمت شد، محرّم دلِ عالم
در این عزای حسینی، در این جهان یزیدی
که ناهیانِ ز معروف، که آمرانِ به منکر،
شدند غالبِ مطلق به کارهای کلیدی.