پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

ما در حلبی­ آبادهای فرهنگی ایستاده ­ایم – اکبر کرمی

برای در آغوش کشیدن شاهد آزادی باید آزادی را دوست داشت و خواست. آیا تاریخ سترون آزادی در ایران حکایت بی‌ گانگی عمیق ما ایرانیان با آزادی نیست؟ آیا آن‌چه در ایران می‌گذرد، حلبی‌آبادهای فراگیر فرهنگی و حاشیه‌نشینی طولانی ما ایرانی‌ها در پهنه‌های جهانی بازتاب دست‌های بسته‌ی ما در پالیدن و بالیدن آزادی نیست؟
اکبر کرمی

یکم. «مردمی که عاشق آزادی باشند سرانجام به آزادی خواهند رسید.» این سخن سیمون بولیوار رهبر استقلال ونزویلا است. ممکن است کسانی موافق این ادعا نباشند، اما هم‌راهی با آن هم دست‌کم برای ما ایرانی‌ها خیلی آسان و بی‌مساله نیست! چه، این ادعا ما را در برابر ادعایی دیگر – که توهمی از شکوه است- و آینه‌ی تاریخ می‌گذارد؛ و تاریخ شکست و سرافکنده‌گی را در ایران – دست‌کم در سده‌های اخیر که به دوران انحطاط شناخته‌ و نشاخته شده است- برجسته می‌کند.

برای در آغوش کشیدن شاهد آزادی باید آزادی را دوست داشت و خواست. آیا تاریخ سترون آزادی در ایران حکایت بی‌گانه‌گی عمیق ما ایرانیان با آزادی نیست؟ آیا آن‌چه در ایران می‌گذرد، حلبی‌آبادهای فراگیر فرهنگی و حاشیه‌نشینی طولانی ما ایرانی‌ها در پهنه‌های جهانی بازتاب دست‌های بسته‌ی ما در پالیدن و بالیدن آزادی نیست؟ آیا لازم نیست تک‌تک ما ایرانیان – دست‌کم در این دوران ناامیدی و یاس و تا زمانی و برای آن که جمهوری وحشت اسلامی به سر آید – در داشته‌ها و بافته‌های خود در مورد آزادی بازبینی کنیم؟ و از هم‌پوشانی خود با این حکومت نابه‌کار و ستم‌کار بکاهیم؟

مدرنیته و توسعه تا حد بسیاری تاریخ آزادی هم هست؛ اگر ما توسعه‌نایافته‌ایم (که در باور و داوری من تردیدناپذیر است.) شاید از آن روست که ما به‌واقع و در جان خود دوست‌دار آزادی و خواستار آن نیستیم!

بیایید بال‌های پنجره‌ها را بگشاییم و اطاق‌ را به افق‌های دور ببریم.

بیایید آزادی را بازیابی و آزادی‌شناسی خود را بازشناسی کنیم.

بیایید آزادی را آزادانه دوست داشته باشیم.

بیایید با شناخت و خواست آزادی، آزادی را ملی کنیم.

جان کلام آن­که آزادی در گفتمان آزادی­خواهی، آزادی­ستایی و آزادسازی، آزادی آن­چه ما خوش می­داریم و می ­پسندیم نیست؛ آزادی دیگری است در انجام آن­چه ما خوش نمی­داریم و نمی ­پسندیم. چنان­چه در درک این نکته مساله داریم، باید همه ­ی تاریخ فلسفه را بازخوانی کنیم. آزادی برای پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک یک بدفهمی بزرگ تاریخی/ایرانی و آغاز همه­ بلاها و صلابه ­هاست­! پیوند آزادی به نیکی، درستی و راستی بازتاب و ادامه ­ی نادانی “آزادی برای من و ناآزادی برای دیگری” و آغاز همه­ ناراستی ­هاست.

دوم. مادرم و دعواهای فرهنگی و دینی ما همیشه برای من الهام‌انکیز بوده است. او همانند بسیاری از پدرها و مادرهای ایرانی زندان‌بان فرهنگ، دین، سنت و توسعه‌نایافته‌گی در خانواده‌ی ما بود. و شوربختانه خانواده‌ی ما همانند بسیاری از خانواده‌های ایرانی در حاشیه‌ی جهان‌های جدید و در حلبی‌آبادهای فرهنگی می‌زیست!

من از مرز پنجاه­ ساله­ گی گذشته ­ام و او هنوز کلایه می‌کند!

هر وقت با پرسش‌های کودکانه‌ی خود او را در تنگنا می‌گذاشتم، با پرسشی که خیال می‌کرد من پاسخ مناسبی برای آن ندارم از من می‌پرسید: «یعنی تو از همه‌ی آیت‌الله‌ها به­تر می‌فهمی؟!»

این روزها دیگر آن پرسش را به زبان نمی‌آورد، اما هنوز آشکار است که دست کم به برخی از آیت‌الله‌ها بیش‌تر باور دارد!

آزادی و درک آن از بنیادی‌ترین مسایل آدمی اند. نه‌تنها درک این پیچیده‌گی‌های فلسفی و وجودی در توان هرکس و هر فرهنگی نیست؛ که گاهی برخی از افراد و فرهنگ‌ها خود از جدی‌ترین موانع برخورداری و بهره‌وری از آزادی ­اند. ما گاهی می‌توانیم برخی از قیدها و بندهایی را که دیگران بر دست‌ها، پاها، زبان‌ها و ذهن‌های ما زده‌اند باز کنیم، اما همیشه مساله به همین ساده‌گی نیست؛ چه، فرایند شهربندی و زندانی شدن آدمی به گونه‌ای پیش می‌رود و آن‌چنان می‌پیچید که گاهی خیال برمان می‌دارد آن‌بندها و قیدها را خودمان برگزیده‌ایم و منافاتی با آزادی ما ندارند.

مساله تنها مادر من و خانواده ­ی ما نیست؛ شوربختانه بخش بزرگی از خانواده ­های ایرانی کم ­و بیش در حوالی انقلاب و هم­راه انقلاب شهرنشین شدند؛ نکبت جمهوری اسلامی تا حدی هزینه شهری شدن انقلاب و انقلابی ­ها هم هست؛ (اگر در اساس چنین چیزی ممکن باشد.) انقلاب و انقلابی­ هایی که در هیاهوی ندانم ­کاری ­های بی ­شمار حکومت پیشین و محکومان پیش از انقلاب از روستاها به شهرها سرازیر شدند. توسعه ­نایافته ­گی در یک معنا فاصله شهرنشینی و شهروندی است. با یک ندانم­ کاری سیاسی، اقتصادی و اجتماعی (همانند انقلاب سفید) می­ توان جمعیت بسیاری را از روستاها کند و به حاشیه ­ی شهرها پرتابید، اما گذار از نظام شهربندی به نظام شهروندی نیازمند برنامه، اراده و شجاعت است؛ و ما انگار از هر سه بی­ بهره­ یا کم­ بهره ­ایم.

پنهانی‌ترین بندها فرهنگی، دینی، ملی و خانواده‌گی ­اند و از همین روست که جستن راهی به رهایی از چنگ خونی این زندان‌‌های پنهان و گاهی نامحسوس بسیار دشوار است.

بگذارید این‌گونه بگویم آن‌ها که به ما نزدیک‌تر­اند اگر درک مناسبی از آزادی نداشته باشند، از آزادی چیز دندان‌گیری برای ما نمی‌گذارند. در وارسی باورها و داوری‌های خود و نزدیکان­مان وقتی پای آزادی در میان است تردید موثرترین تیغ است که باید بی‌مهابا تا عمیق‌ترین و پنهانی‌ترین لایه‌ها فرو رود و دل و روده‌ی همه چیز را بیرون بریزد.

سوم. تاریخ ایران و تاریخ در ایران همیشه از سر و کم‌وبیش هم‌آهنگ با حس چشایی صاحبان قدرت و امکانات دستگاه گوارشی آنان تنظیم شده است. آشکار است که هر اندازه امکانات سرکوب و سرب بیش‌تر بوده است، توان تعبیر، تغییر و تحریف تاریخ هم بیش‌تر شده است.

آن چه در پاره‌گفت بالا آمد – به ویژه در تاریخ آزادی – اهمیت بسیار دارد و برای ملتی همانند ما – که مشهور است حافظه‌ی تاریخی ندارد و با آزادی بیگانه است – می‌تواند بسیار سرنوشت‌ساز باشد؛ چه، با نیم‌نگاهی به برخی از رخ‌دادهای تاریخی شاید بتوان به نسبت‌سنجی سرکوب، سرب و سانسور در جمهوری اسلامی و دوران سلطنت پهلوی راه ‌برد. راه‌بردی که می‌تواند برای ایرانیان ناامیدی (و نیز هوادران جدید خاندان پهلوی) که هنوز از استبدادی به در نیامده کمر به خدمت استبدادی دیگر بسته‌اند، درس‌آموز باشد.

احمدشاه آخرین پادشاه قاجار در باور بسیاری از مردم ایران پادشاهی بود جوان، ناتوان و نادان که از پادشاهی خلع شد. این لحظه‌ی تاریخی در اسناد رسمی مجلس شورای ملی این‌گونه آمده است: «مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت، انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نموده و حکومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی واگذار می‌کند.»

اما به باور برخی از تاریخ‌نگاران و سیاست‌مدارها داستان برکناری احمدشاه در و از مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ و در ایستاده‌گی در برابر امپراتوری انگلستان رقم خورد. او خود در این باره و در نکوهش حفظ سلطنت به قیمت وطن‌فروشی می‌گوید: «اگر در سویس کلم فروشی کنم به­تر است تا در چنین مملکتی پادشاه باشم!»

مصدق در ستایش احمدشاه و ایستاده‌گی او در مجلس چهاردهم شورای ملی می­گوید: «موقعی که شاه در لندن حاضر نشد در دعوت رسمی دولت انگلیس از قرارداد اسمی ببرد و آن را بشناسد – با این که ناصرالملک به او گفته بود اگر مقاومت کند از سلطنت خلع می‌شود – شاه وطن‌پرست بر مقاومت خود افزود و از قرارداد اسمی نبرد. برای شاه چه بالاتر از این که امروز نامش به نیکی برده شود، حوادثی که موجب بلندی نام می‌شود کم است؛ و شاید در عمر کسی به این حوادث تصادف نکند. خوشبخت کسانی که از این حوادث استفاده کنند و بدبخت کسانی که خود را مطیع پیش‌آمد نموده و با هر ناملایمی بسازند. در سلسله سلاطین قاجار هفت نفر سلطنت کرده‌اند که از آن‌ها فقط دو نفر پادشاه نامی شده‌اند. اول مظفرالدین شاه است که در سلطنت او آزادی نصیب ملت شد و بعد احمد شاه است که تن به اسارت نداد و از سلطنت گذشت. ای کاش که این پادشاه جوان‌بخت به کودتا تسلیم نمی‌شد و زودتر مقام سلطنت را ترک می‌کرد.» (منظور کودتای رضاخان و سیدضیاء است.)

کنار گذاشتن قانونی احمد شاه قاجار – دست­کم در ظاهر – اصلاحی­ ترین انقلابی است که در تاریخ معاصر ما رقم خورده است و تاریخ ما را دگرگونیده است. انقلاب‌های پسین را می‌توان فرزندان خلف آن حادثه‌ی شوم دانست. احمدشاه در باور بسیاری از ما جوان، ناتوان و نادان بود، اما این باور به طور دقیق همان تصویری است که دستگاه سرکوب و سانسور پهلوی در جان و جهان ما جا داده است. تصویری که از سنگینی سرب و همه‌گیری سانسور هم حکایت می کند. تصویری که در کنار روان‌شناسی “چهره‌ی امروز در آیینه ­ی فردا خوش است” ما را برای دوری دیگر از چرخه ­ی پایدار تسلیم و خشم در فرهنگ ایرانی و دوره‌ای دیگری از ناپایداری استبداد و انقلاب آماده کرد.

چهارم. الکساندر همیلتون از بنیان‌گذاران آمریکا که میانه چندانی با افزودن تبصره‌های گوناگون به قانون اساسی آمریکا (به ویژه ۱۰ تبصره‌ی نخست که صورت­حساب حقوق bill of rights نامیده می­شود) نداشت در جایی گفته است؛ متون قانونی اهمیت چندانی ندارد،‌ آن‌چه اهمیت دارد خواست مردم است و مردم هرچه بخواهند، در نهایت همان خواهد شد.

هرچند چنین تلقی ­ای از متون حقوقی یک­سر راست و پذیرفته­ شده نیست، با این همه و بر این قرار شوربختانه آن‌چه در ایران می‌گذرد تنها برآمد متون حقوقی بی‌بنیاد، غیرانسانی، و نا‌هموار و هیولاهای دینی نیست، نتیجه‌ی خواست‌های کج‌و‌موج ما هم هست. برآمد آزادی­ ناشناسی و آزادی ­ناخواهی هم هست. دشواری گذار از نکبت جمهوری اسلامی به دمکراسی، دشواری دگرگونی و شکوفایی در خانواده­ های ایرانی هم هست. بگویید خانواده ­های یک کشور کجا ایستاده ­اند تا بگویم حکومت آن کشور چه نسبتی با دمکراسی و حقوق بشر دارد. بگویید چه نسبتی با آزادی دارید تا بگویم چه نسبتی با جمهوری اسلامی دارید. ایران باستان و اسلام را فراموش کنید؛ ما در حلبی ­آ­بادهای فرهنگی ایستاده ­ایم، که نه نسبتی با ایران باستان دارد و نه نسبتی با اسلام. ما هم ه­ی سرمایه­ های خود را نابود کرد ه­ایم و همه ­ی نام ­های قشنگ را به گند کشیده ­ایم. ما به قول شاملو «بیرون زمان ایستاده­ ایم».

در هنگام نوشتن و توافق بر سر قانون اساسی آمریکا، آن هنگام که کار پایان یافت و بنیان­گذاران از نشست خارج ­شدند، کسی از بنجامین فرانکلین می­پرسد: سرچه توافق کردید؟ نظام پادشاهی یا جمهوری؟  و او جواب می­دهد: جمهوری، اگر بتوانید نگهش دارید…

https://akhbar-rooz.com/?p=31182 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
باقر شیخ الاسلامی
باقر شیخ الاسلامی
3 سال قبل

آقای هرمز سوادکوهی
از اینکه کامنت مرا خوانده اید ، از شما سپاسگزارم .
متآسفانه کامنت مرا با دقت نخوانده اید . من نوشته ام آدمها و سازمانها .. در کشورهای ما . جمع بسته ام . یعنی لزومآ نظرم به ایران نبوده است . گرچه به آنهم برمیگردم . از خود انقلاب اکتبر ( که همیشه مرجع چالش اندیشگی انقلابیون و متفکران چپ – چه در کشور ما و چه در کشورهای دیگر – بوده است ) شروع کنید تا انقلابات دیگری که نگاهی به انقلاب اکتبر داشتند ، ببینید به چه سرنوشتی دچار شدند . در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ پس از سالهای اول انقلاب و جنگهای داخلی و شروع بازسازی ، استالین بقدرت میرسد و ۳۰ سال بلا معارض حکومت میکند . کوبا را داریم . الجزایر را داریم . کامبوج را داریم ( اینها را بعنوان نمونه میگویم ) . وقتی خمرهای سرخ در کامبوج به قدرت میرسند ، جمعیت کامبوج حدود کمی بیش از ۷ ملیون نفر بود . در ۴ سال حکومت سرخها ، جمعیت کامبوج به ۵ ملیون نفر رسید ! اینها را گفتم که ذهن شما را به آنچه بقول شما من مدعی هستم ، نزدیک کنم . من خود در انقلاب ایران شرکت داشتم . هنوز به ۲۳ سالگی نرسیده بودم که انقلاب پیروز شد . خمینی رهبر انقلاب بود و خود من بی هیچ تردیدی آن رهبری را پذیرفته بودم . در آنزمان برخلاف گفته شما که کسی یا حزبی نبود ، جبهه ملی بود و خیلی هم مدعی ( باور دارم که نفوذ چندانی در ایران نداشتند ) . دو سازمان چریکی فدائیان خلق و مجاهدین خلق بودند که اکثریت دانشجویان کشور را رهبری میکردند و در آن مقطع رهبری خمینی را پذیرفته بودند . حزب توده بود و دانشجویان دمکرات ( طرفدار حزب توده ) . حزب توده در آغاز انقلاب شاید حزب کوچکی بود ، اما با پیروزی انقلاب و ظرف شاید یکسال به حزبی قوی و با یک سازماندهی قوی و مدرن و بی نظیر تبدیل شد . نهضت آزادی هم بود و همیشه همانطور که الآن هست . اقلیتی از روحانیون طرفدار خمینی بودند ، اما آنها هم برای خود سازماندهی داشتند . خمینی که در هوا به قدرت نرسید . پیروزی انقلاب روحانیون را بطور کلی یکدست کرد . بسیاری از جوانانی که به خمینی رو آوردند ( مثل خود من ) سخت به آرمانهای انقلاب باور داشتند . بسیاری از همین جوانان صادق دو – سه سال بعد شدند قصابهای حکومتی در کمیته و سپاه و زندانها . طرفداران خمینی لزومآ حزب الهی نبودند . توده ای ، مجاهد ( کمتر ) و اکثریتی هم بودند . من در میان همه این جماعت که ذکر کردم ، دوستان خوبی داشتم . جوانانی بسیار پاکنهاد و مومن به مرامی و پاکباخته . مگر چیزی با ارزشتر از جان آدمی هم هست که آنرا فدای آرمانهای خود کند ؟ ! یکی از جوانانی که همان سالها شناختم ( او مرا نمیشناسد ) همین سردبیر فعلی ” اخبار روز ” است . تا جاییکه یاد دارم ، پس از انشعاب در سازمان چریکها ، ایشان اکثریتی بود و طرفدار خمینی ( اگر اشتباه میکنم ، از ایشان صمیمانه عذر میخواهم ) . من خیلی زود از انقلاب و خمینی رویگردان شدم . به شش ماه نکشید . چند سالی منهم فکر میکردم خمینی و آخوندها به کمک توده ایها انقلاب را دزدیدند . حالا سالهاست که فقط میخوانم و فکر میکنم و حاصل همان است که مختصرآ در کامنت اول نوشتم . فرموده اید اینها هم دارند میروند ( آخوندها ). مطمئنید ؟ شاید شما جوان هستید و هنوز با امیدهای بسیار . من ابدآ آدم نا امیدی نیستم ، ولی فردای من شاید با فردای شما فاصله ای غیر قابل شمارش داشته باشد ! هرگز آرزو نمیکنم که شما هم فردا و در نبودن آخوندها در خود فرو روید و زمزمه کنید : کله پز برخاست ، سگ جایش نشست . برقرار و شاد باشید .

هرمز سوادکوهی
هرمز سوادکوهی
3 سال قبل

باز برای جناب شیخ الاسلامی
ببینید شما در کامنت اول خود هر چه کلمات زشت و بی ربط پیدا کردید را نوشتید. لطفا کمی متمدن باشیم.
در جواب کامنت کوتاه بنده نیز پاسخس به سئوال نگارنده ندادید و دوباره حرف های خودتان را زدید.
دنیا همیشه بستر مبارزات مختلف بوده که نمیشه در این مختصر گفت. ولی برای شما که از انقلاب اکثبر روسیه رج زدی تا امروز بهتر ست کمی عنابت کنید که قبل از انقلاب اکتبر کشور های اروپائی که همه دم از آزادی و دموکراسی میزدند برای غارت جهان به جان یکدیگر افتادند سال ۱۹۱۳ …یک طرف آلمان ، اتریش و عثمانی ها و طرف دیگر استعمار بزرگ فرانسه ، انگلیس و روسیه ..میلیونها نفر کشته شدند و بعداز جنگ هم ویروسی مثل کرونا افتاد بجان مردم اروپا اسمش را گذاشتند ویروس اسپانیا.
حالا شما جواب دهید مسئول آن فجایع که اسمش را گذاشتند جنگ جهانی اول کی بود؟
مردم سرخورده شدند بیکاری و افسردگی ادامه داشت تا بحران مالی جهان در سال ۱۹۳۰ و ظهور آدولف هیتلر.
به چه کسی مربوط ست؟ مردم آلمان به حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان رای دادند تا نازی ها ، حساب دیگر احزاب سوسیال دموکرات ، چپ ، سندیکاها ، یهودیها و کولیها هر کس مثل نازی ها «آریائی » نبود را برسند.
در ایتالیا هم موسولینی آمد ، در اسپانیا هم فرانکو…. همه کشور های سرمایه داری و مدعی دموکراسی بودند.
شما حتما میدانید که این حضرات بیشتر کشورهای اروپا را اشغال کردند و راهی شوروی شدند.
آقای شیخ الاسلامی چه میفرمائید؟ ژاپن در آسیا رفت چین را اشغال کرد .چین هم کشور استعمارزده و رئپیس جمهور چیان کایچک حتما معرف حضورتان می باشد . مائو و کمونیست ها با حکومت متحد شدند و در مقابل فاشیست ژاپن ایستادند.
آیا کار چینی ها اشکال داشت؟ ژاپن تا استرالیا رفت و آمریکا هم وحشت افتاده بودکه ژاپنی ها دارند میایند؟
شما فیلمهای آمریکائی را تماشا نمی کنید که در دورن جنگ جهانی دوم چه خیر بود؟
بهر صورت۶۰ تا ۷۰ میلیون بخاطر فاشیسم و نازیسم از بین رفتند .
ایالات متحده آمریکا با انداختن چند تا بمب اتمی «ناقابل » تسلیم کشور سرمایه داری فاشیستی آلمان را «تفهیم» کرد.
آیا شما در مورد دو جنگ جهانی و نقش سرمایه داری جهانی نظر دیگری دارید؟
بعداز جنگ جهانی دوم در سراسر جهان نهضت های رهائی بخش در آسیا ، آفریقا و اروپا علیه استعمار گران شتاب گرفت.
شما فقط در مورد کشور های طرفدار سوسیالیسم لیست خود را ردیف کردید. درمورد انقلاب الجزایر چه میگوئید؟ در مورد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ایران حرفی نزدید؟ جنگ آمریکا در کر ه چی ؟ مصر ، لیبی ،اندونزی، بنگلادش ُ شیلی
در یک کامنت نمیشود تاریخ جهان را نوشت ولی می شود فهمید که شما فقط از چپ ها دلخورید و بقیه ی دنیا را از ازل تا امروز نمی بینید.
دوست ارجمند ما نمی توانیم به خاطر کار هائی که استالین و امثال او در سراسر جهان انجام دادند ، کار هائی که دیگر مدعیان آزادی و دموکراسی انجام دادند را نادیده بگیریم.
اصلا فجایع و بیداد های سرمایه داری باعث شد که مارکس و انگلس در باره مناسبات سرمایه داری انتقاد کنند و جریانی وجود آمد شما نمی توانید رابطه ی علت و معلول را نادیده بگیرید. خلاف ها و جنایت ها هرکس چه بعنوان چپ ، سوسیالیست ، کمونیست و هر نام دیگری هرگز نقش ویران گر و ضد انسانی رهبران و متفکران جهان سرمایه داری را توجیه نمی کند.
حرف آخر :
ما در ایران حکومت مشروطه پادشاهی مطابق قانون اساسی تا سال ۱۳۳۲ داشتیم احزاب و مجلس.
شاه ، دربار ، روحانیون ، ارتش با کمک آمریکا و انگلیس و ارازل و اوباش کودتا کردند.
ایران تبدیل به حکومت فردی پادشاهی گردید فقط دو حزب حکومتی و نمایشی داشتیم که تبدیل به تنها حزب رستاخیز شد.
در طول ۲۵ سال شاه و شاهدوستان و قدرت های جهان هر کاری خواستند کردند. در سال ۵۷ که شما ۲۳ سال داشتید.
وضع کاملا عوض شده بود. لابد چند میلیون از کره ماه آمدند تو خیابانها ؟این نکته ای ست که شاهدوستان از پاسخ به آن طفره میروند.
حالا که ۴۰ سال از سرنگونی حکومت تک حزبی حکومت تمامیت خواه پاشاهی مطلقه گذشته ست . شاهدوستان می خواهند
حکومت پادشاهی مشروطه / پارلمانی را تشکیل دهند.
این هموطنان شاه پرست بروی مبارک نمیاوردند که خودشان حکومت پادشاهی مشروطه را منحل کردند و دکتر محمد مصدق نخست وزیر را در بیدادگاه ارتش محاکمه کردند که میخواست شاه سلطنت کند.
در آن سالها شاه بهترین موقعیت را داشت و ایران می توانست به پیشرفت خود ادامه دهد مثل مراکش و اردن اگر از آنها جلوتر نبودیم عقب تر هم نمیرفتیم.
خب وقتی حساب کتاب نباشد میشود سال ۵۷ . کی فکر میکرد خمینی و بازرگان حاکم شوند و بعداز ۶ ماه بازرگان و دوستانش مرخص شوند؟ نه جانم در هیچ کشور که پارلمان داشته و احزاب در آنوجود داشته حتی در حکومت پینوشه ! چنین نبود که ما در ایران داشتیم . شاه رفت ، نه قانون ، نه مجلس ، نه حزبی ، خزب رستاخیز مثل حباب محو شد.
خمینی و بازرگان حزب الله را درست کردند بقیه را سرکوب کردند.
الان هم حکومت مشروعه حاکم ست ،ولایت فقیه ، بقیه یعنی مجلس و دولت و رئیس جمهور همه ادا ست .
بیش این وقت دوستان اخبار روز را نمیگیرم.
امبدوارم مردم ایرانم بعداز تقریبا ۷۰ سال از کودتای ۲۸ مرداد بار دیگر به آزادی و حکومت قانون برسند.
مردم ایران می توانند در مورد احزاب و مدعیان مختلف با رای ادواری خود نه رای «یک بار مصرف» مثل سال ۱۳۵۸ به جمهوری کذائی جمهوری اسلامی نظر بدهند.

pop
pop
3 سال قبل

این جمله توجه من را جلب کرد . خب اصلاً این که چه چیزهائی را به عنوان از آزادی در نظر بگیریم یا اینکه چه کسی بگوید که چه چیزی یک درک مناسب از آزادی هست یا نیست؛ یک بحث فلسفی و سیاسی بسیار قدیمی و طولانی است که هنوز هم در همه جوامع، چه توسعه یافته و یا توسعه نیافته ادامه دارد. به نظر من درک از آزادی در طول زمان در جوامع تغییر می کند، برای همین آزادی تعریف ثابتی ندارد، برای مثال حتی در کشورهای توسعه یافته یک همجنس گرا تا ۵۰ یا ۶۰ سال پیش هم نمیتوانست آزادانه خودش را به عنوان یک همجنس گرا معرفی کند ولی حالا میتواند. درعین حال بعضی از آزادی هائی که در قبل وجود داشته ممکن است به مرور از بین بروند و نامناسب تشخیص داده شوند. به نظر من مشکل اصلی از آزادی نیست، بلکه نحوه برخورد با از آزادی به وسیله حکومتها است. در یک حکومتی مثل حکومت ایران اگر درک مناسبی از آزادی نداشته باشید، کاملاً بدبخت میشوید؛ در کشورهای توسعه یافته اگر درک مناسبی از آزادی نداشته باشید، کاملاً بدبخت نمیشوید! برای مثال جشن گرفتن مرد و زن (پارتی) با مشروبات الکلی و موسیقی، حکم زندان در ایران دارد؛ ولی پوشش صورت زنان مسلمان در بعضی کشورهای اروپائی جریمه نقدی برای زن مسلمان دارد (و البته هر دو گروه چه در ایران و اروپا میخواهند که در راه و روش زندگی خودشان آزاد باشند). درواقع از آزادی به درک فردی و اجتماعی تقسیم میشوند که بحثی طولانی است.

باقر شیخ الاسلامی
باقر شیخ الاسلامی
3 سال قبل

شاید ۳ سالی می شد که مقاله ای – نوشته ای از دکتر کرمی ، نخوانده بودم . این مقاله را که خواندم ، دچار حیرت عجیبی شدم . دکتر کرمی و اینچنین اخلاقی برخورد کردن با یک مقوله عمیقآ تاریخی ؟ !
آزادی فلان خورش نیست که دوست داشته باشیم و یا نه ! پدیده ای هم نیست که بتوانیم در مقوله آن اختلاف سلیقه روا بداریم . آزادی یک فرآیند تاریخی است . دست کسی هم نیست که دوست داشته باشد یانه .
با رشد پایه ای و درست تکنولوژی و علم در هر رشته ای و فراگیری حوزه های آن در هر منطقه ای ، صف بندی منافع گروهی و طبقاتی هم درست شکل میگیرد . اتحادیه های مختلف کارگری – استادان دانشگاه ، معلمان ، وکلا ، دانشجویان و هر صنف و گروه دیگر که حاصل رشد تکنولوژیک و پیشرفت علمی است ، قوانینی می طلبد که حقوق اقشار و اصناف به رسمیت شناخته شود . هرچه رشد علمی و تکنولوژیک بیشتر ، در سطحی دیگر قدرت بیشتر اتحادیه ها را موجب میشود و این همان دمکراسی و آزادی فردی و گروهی را با خود میآورد .
آزادی و دمکراسی ( که مفهومی است سیاسی ) با تصمیم شخصی و اراده گروهی و قسم حضرت عباس ، هیچ رابطه ای ندارد . برای همین هم هست که آدمها و خیلی از سازمانهای سیاسی در کشورهای ما تا به قدرت نرسیده اند ، سخت دمکرات و آزادیخواه هستند ( صادقانه ) ، اما همینکه پشت صندلی قدرت جا گرفتند ، خود را مجبور می بینند که ادامه دهنده راه گذشتگان باشند . وقتی یکنفر – یک سازمان سیاسی – یک حزب قدرت را بدست گرفت ، آزادی و دمکراسی دروغهای زشتی هستند .
پس نه مردم را متهم کنیم و نه در سایه خضوعی دروغین ، خود را . آزادیهای فردی و اجتماعی ، شرایط خاص خود را می طلبند . تا آن شرایط مهیا نشود ، ازادی و دمکراسی دروغی بیش نیست و مدعیان آن ، یا شارلاتان هستند و یا احمق .

هرمز سوادکوهی
هرمز سوادکوهی
3 سال قبل

جناب آقای باقر شیخ الاسلامی ،
اگر ممکنه کمی راجع به این ادعای خود توضیح بفرمائید :
[ برای همین هم هست که آدمها و خیلی از سازمانهای سیاسی در کشورهای ما تا به قدرت نرسیده اند ، سخت دمکرات و آزادیخواه هستند ( صادقانه ) ، اما همینکه پشت صندلی قدرت جا گرفتند ، خود را مجبور می بینند که ادامه دهنده راه گذشتگان باشند . وقتی یکنفر – یک سازمان سیاسی – یک حزب قدرت را بدست گرفت ، آزادی و دمکراسی دروغهای زشتی هستند .]ّ
اصلا کدام حزب و سازمان سیاسی کشور ما تا بحال قدرت گرفته یا در قدرت بوده که بتوان در مورد آنها چنین احکامنی صادر کرد؟ در ایران حکومت پادشاهی داشتیم که سرنگون شد و حکومت ولایت مطلقه وقیح که در حال سرنگونی ست نه در آن حکومت و نه در این حکومت از فعالیت حزبی خبری نبود.
غیر از اینه؟

peerooz
peerooz
3 سال قبل

“………. قانون اساسی آمریکا (به ویژه ۱۰ تبصره‌ی نخست که صورت­حساب حقوق bill of rights نامیده می­شود)……”.

“سند حقوق یا منشور حقوق ایالات متحده (به انگلیسی: United States Bill of Rights) نام ده اصلاحیه‌ای است که به قانون اساسی آمریکا الحاق شد…..”.

منشور حقوق ایالات متحده آمریکا, ویکیپدیای فارسی.

peerooz
peerooz
3 سال قبل
پاسخ به  peerooz

با این قسمت از کامنت سرکار خانم سوسن موافقم که “مشکل از نافهمی من است که نفهمیدم شما چه می خواسته اید بگوئید.”.

منظور از فضولی اینست کسی که به چنین بحثی وارد میشود, ابتدا از تعریف آزادی شروع میکند و به علت وسعت موضوع چه بسا در همان ابتدا توقف کند. یعنی شرط اول قدم در چنین کاری, “تحقیق” است,و حد اقل باید دید که ترجمه درست United States Bill of Rights چیست و کمترین کوشش در این راه این است که نگاهی به ویکیپدیا انداخت و “بی گدار به آب نزد”. بقیه پیشکش.

سوسن
سوسن
3 سال قبل

اقای کرمی توهین تلقی نفرمائید، مشکل از نگارش غلط غلوط و من درآوردی شما نیست! مشکل از نافهمی من است که نفهمیدم شما چه می خواسته اید بگوئید.
آخر تو به ما بگو؛ ما چگونه می خواسته ایم بفهمیم “آزادی” به چه معناست. پیشقراولان ما نمی دانستند آنوقت تو توقع داری من عامی بفهمم؟! آس عرفان شرق، فیلسوف-شاعر ما مولوی که بدون شک همه-ی ایرانیان یک قصیده-ی او را اگر نه از حفظ حتماً بارها و بارها از زبان این و آن یا از درون حنجره-ی خواننده گان شنیده اند، بله همانکه در دیباچه مثنوی معنوی آمده و از زبان “نی” حکایت دارد. همه می خوانند و می شنوند و تفسیر می کنند و به به و چهچه می کند لیک نمی پرسند؛ آتش ست این بانگ نای و نیست باد – هر که این آتش نداند نیست باد. یعنی چه؟ چه همخوانی با “آزادی” دارد؟ وقتی فرمان نیستی کسی را میدهد که حرف او را نمی پذیرد.
البته که فرهنگ ایرانی همچون دیگر پدیده های این جغرافیا، شترگاوپلنگیست و ابعاد نیکو نیز دارد. اما چگونه می توان از مردمانی که جد اندر جد زیر سایه-ی استبداد زیسته اند به یکباره انتظار فهم “آزادی” داشت؟
جناب کرمی آزادی و دمکراسی پدیده هایی هستند که در طول یک پروسه-ی طولانی مدت و ممتد، شکل می گیرند و تکوین می یابند، نه در جامعه ای که تاریخی منقطع دارد و انگار این جامعه به ناگاه در هر دوره از آسمان افتاده و هیچ پس زمینه ای نداشته و ندارد.
آقای کرمی شما در میانه-ی “حلبی آباد فرهنگی” نایستاده اید، شما و ما وارث این فرهنگ شترگاو پلنگی هستیم، که همه چیز دارد و هیچ ندارد. بر مادرت خرده مگیر که گوش به دهان ملا می کند، صد پله بالاتر از او در عرصه های سیاسی و فرهنگی، ما را اسیر دام ملایان نمودند. شرمنده ام که باید بگویم: دوست گرامی با یک فراخوان به دلت امید واهی مده. این کرونای فرهنگی یکروزه نیامده که با یک قرنطینه برود. رنج باید برد، خون دل باید خورد.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x