مرد جوان عبوس و هراسان
می گوید:
“وقتی که من درون ژل و الکل
دست و دهان و پا و سرم را
می شستم
حس می کنم خیال دبنگم
دزدانه رفته است و خودش را
توی دهان یک زن زیبا
پرتاب کرده ست
حس میکنم دهان زن زیبا
با آن ادا و نازکی کارکشته اش
خندان و خوش، خیال خرابم را
با بوسه ای که در تب آن ویروس
جزغاله می شده،
آلوده کرده است.
حالا سر تمامی دندان هام
تب کرده است و درد گرفته
و دارد از ته نفسم خس خسی دراز
سوی دریچه های گلویم می لولد
و فکر می کنم اگر کرونا باشد…
آخر چرا خیال من احمق…
حالا چکار کنم دکتر؟
دکتر بلند می شود و بیحال
در آینه به ماسک و نقابش
ورمی رود
و تیک تند پلک چپش
آرام می کند:
“این روزها خیال همه عین مال تو
ولگرد و بی خیال شده جانم!
و شهر
با وحشتی کشیده به وسواس
احساس می کند ریه هایش
توی تبی پر از خفگی می سوزند.
اما شما که مرد خرد هستی
و فکرت اسطقس درستی دارد
راحت باش
جایی که رفته بوده خیالت
سرچشمه ی شفاست نه بیماری
برگرد خانه با خیال خودت خوش باش.
و نسخه ی همیشگی قرص هات را
تکرار کن.”
مرد جوان سپاسگزار از در
خارج که می شود دو باره می آید تو:
“وقتی که من درون ژل و وایتکس…
۳۱/۲/۹۹