می رویَم میانِ شاخه های این درخت؛
زمستان را در خوابِ باغ می بینم.
می تنَم در تنِ این پرنده ی جفت مُرده؛
بُهت را از چشمِ او می بینم.
سَر بر سریرِ سنگ می گذارم؛
سرما را در سکوتِ کوه می فهمم.
دستِ شتابانِ باد را می گیرم،
و بر روانِ آبی ی این رود می روم،
و نمی دانم
تا کجاست
نهایتِ اندوهِ من.
* تصویر متن: Armin Weingard
