جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

بهار در پاییز – خسرو باقرپور


 چه سیاه کرد روزگارم را برف!
بر زمستان و بهار و تابستانم بارید
و تو از قتلگاهِ برفی ی من؛
با ترنمی از شیون و شیدایی؛
آرام گُذر کردی
و در نهایتِ پایانِ من؛
خسته خوابیدی.
خیلِ روباهان و دسته ی گرگان،
بر سفره ی گشوده ی سینه ام؛
تکه هایِ دلم را از خونابه ی اندوه و یخ ستردند؛
و با ولع خوردند.

پنجه های ارغوانی ی برگ اینک،
پاییزِ خسته ی اعتمادِ مرا ناز می کنند
و نُت هایِ روشنِ این همه ترانه ی من؛
آسمانِ تیره ی چشمانِ تو را باز می کنند
بیدار شو عشقِ من!
من تکانِ پلک های خسته ی تو را دیدم!
بیدار شو! گُلم!
من زنده ام هنوز!
هرچند بی دلم.

https://akhbar-rooz.com/?p=33416 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x