جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

بخشی از شعر رمان نامه ی بهادر درانی و آهو حسانی – زیبا کرباسی

این تصویر دارای صفت خالی alt است؛ نام پروندهٔ آن image-72.png است

مادران زیباهو
قسمت هفتم
زیور مامان

زیور سپه سالار مادرجد من بود
مادر پدر بزرگ مادری ام میرزا موسی محمدی ی منصور که تن ها فرزند حاصل از چند ازدواج رسمی ی زیور است
حکایت این که همسر اول او باقر خان معروف تبریز ماست که زیور شب ازدواجش از او می ترسد و شبانه با اسب از خانه ی او می گریزد
در سالی که زیور چشم از جهان فرو می بندد من چشم بر این جهان می گشایم
اما با همه ی این که هیچ خاطره ی بینا و زنده ای از او ندارم وی را مادر میراثی موروثی ی خود می دانم
بنا به داستان ها و تعریف هایی که تا به امروز در خانه ی نوادگانش برپاست
من بیشترین شباهت را به او داشته ام
چرا که او نیز عاشق شعر بوده است دیوان حافظ و سعدی را ازبر می خوانده قدی بلند و اندام و گردنی کشیده و پوستی نرم مثل شیر تازه داشته و دست هایش تا هنوز به دلبری معروف است انگشتان بلند با چال هایی گوچک در میانشان
مادران من چنان تعریفی از زیبایی و اسرار او کرده اند که من حیفم می آید به مرکب آلوده اش کنم به تصویر بپردازم
می ترسم
مباد از پس آن های غریبش بر نیایم
مباد سینه ام از گنج خالی شود
زیور تنها دختر سپه سالار شهرمان تبریز بوده است
مادرش گوهر جان را سر زا از دست می دهد
پدرش پیش از آن که در جنگ های مرزی جانش را از دست دهد او و خانه ی اندرونی بیرونی اش را با محافظ های غول پیکر به دوست و برادر خانه زادش عالم انگجی می سپارد عموی کودک در امانت خیانت می کند
روزی زیور با ندیمه اش وقتی از حمام برمی گردد می بیند خانه خالی ست جا تر است و بچه نیست حتی کوزه هایش را شکسته اند و سکه های آنتیک ناصرالدینی اش را به تاراج برده اند
از ترس بیهوش می شود و سرش به سنگ می خورد
وقتی بیدار می شود زمین و زمان را به فحش می گیرد
مرد بی شرفی که هستی و دارایی ی مادی ی کودکی را به غارت برده بود
به ریش عهدش با دوست خندیده بود
به خاطر همین داد و بیدادها پیش بند دیوانه به نام زیور می بندد
لابد از آن جاست که زیور دیگر بوی غلیظ مرد و خشونت را به خود نمی پذیرد
عاصی می شود
و در گریز پایی نام و شهرتی بر هم می زند
شاید درست از این جاست که من زیبا کرباسی برحق ترین نوادگان او هستم
چرا که گریز طغیان و شورش جوششی ریشه ای در هستی و شعر من داشته است
و اما مادرم خاطره های غریبی از او به تعریف دارد
یکی از آن ها این که
برای مادرم در کودکی عروسک های دست دوز بی مانند می ساخته او را پای عروسک هایش می نشانده و از زبان آن ها قصه هایی آغشته به شعر بازگو می کرده است
و باز این حرف که
امام زمان که می گویند یک جعبه ست که همه ی مردم جهان همه چیز را به روشنی از آن توو خواهند دیدشنید
و باز همین حرف در تکرار
من به چشم ندیده ام اما می گویند چهره ای او در یکی از موزه های تبریز نگهداری می شود.

https://akhbar-rooz.com/?p=33515 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x