گیج و منگ می گذرم؛
از کوچه باغ عشق
در این گذر:
رودی از شیدایی یِ روان در رگ هایم می گذرد.
معشوقِ خوابگرد؛
هوشیار و نرم و سبک؛
از من می گریزد.
کوتاه ترین راه،
به آرامِ بوسه هاش؛
خواب است!
می خوابم.
بی وزن و مست عبور می کنم؛
از پُلِ مُعلّقِ دوست
من حرف می زنم در خواب،
او گوش می کند، بیدار.
من گریه می کنم؛
او ساعتش را نگاه می کند
او می رود.
من می مانم و سکوت
و در این مدرسه ی خاموش:
قناعت می کنم در دوستی
راه می برم به صبوری
بالغ می شوم در سکوت
و می آموزم:
عاشق باید خاموش باشد.
بیدار می شوم.
مهر ۱٣۹٣
تصویر متن: Salvador Dali