جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

مرثیه ای برایِ کودکانِ غزّه – خسرو باقرپور


 
خورشیدِ بی خیال!:
ای که بر جَسَد هایِ خردسال؛
نگاهی نمی کنی،
من منجمد شده ام امروز
و عیسی بر صلیبِ امشبِ عشایِ ربّانی؛
همبانگِ گریه ی کُشته هایِ دوگانه ی همراهش؛
می گرید؛
و آب از آبِ جُلجُتا؛
تکان نمی خورد انگار.
یکشنبه عجب روزِ منتظری ست.

شهری در ازدحامِ مرده ی خود؛
چرخ می زند.
نوت بوکِ کارمندِ ساعی خاموش است،
و او به خانه ی خاموشِ خود خفته ست.
تیترِ درشت منفجر نمی شود امروز
و باروتِ منفجر؛
از دالانِ رگ هایِ کودکانِ غزّه می گذرد.
یکشنبه عجب روز منتظری ست.

آی! ای کشتیبانانِ کبیرِ هرچه خبر!
این پروانه هایِ جوانِ زخمی را می بینید؛
که سرگردان؛
بر شقه شقه های پیکرِ کودکان می چرخند؟
آیا صدایِ گریه ی دریا را می شنوید؟:
که بر اندوهِ کُشتارِ ماهیانِ کوچک می موید؟
خود را به خواب می زنید و نمی دانید:
دریانوردانِ هرزه تان؛
در تنگِ بلورِ کوچکشان غرق می شوند.
و من؛
چون شب پره ای کوچک؛
در پیاله ی سُرخِ این شاعرِ اندوهگین می میرم.
یکشنبه عجب روزِ منتظری ست.

مرداد ۱٣۹٣ – اِسِن

https://akhbar-rooz.com/?p=33759 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x