جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

قصه ی اسب و باران و لاله – خسرو باقرپور

به مهربانی ی ماندگارِ بانو فاطمه ملک (محسنی)


 
از این خیابانِ مشرقی
هر روز
اسب های بی سوار می گذرند
به دیوار های محجوبِ این باغ که می رسند،
به ناگاه می ایستند
بو می کشند هوا را
و شیهه ی بی شکیبشان در هوا می پیچد.
اسب های سرکش
اسب های آتش رنگ
زمین اخرایی را می بویند
و سُم های صاعقه را
بر گُرده ی زمینِ صبور می کوبند
تیزابِ حوصله از چاله هایِ خشم می جوشد
بادِ سیاه می وزد
از یال های پریشانِ اسب های بی قرار می گذرد
و آسمان پُر می شود
از ساک های کهنه
ساعت های خوابیده
نامه های مچاله
پیراهن های خونی ی پاره
پنجره های ویران
و باد در شیروانی ها می پیچد
باد بر بام ها می موید
های های های های های
و نام های جوان از ناودان های نجیب شُره می کند
مجتبی
علی اکبر
نسرین
منوچهر
شاپور
سهیلا
کسری
منیژه
عباس…
باران غبار را از گونه های سیمانی ی خیابان شسته است.
کبوترِ مبهوتِ رویِ دیوار
به رویشِ غریبِ لاله های باغ می نگرد.

https://akhbar-rooz.com/?p=33799 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x