جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

رویای آفتاب – خسرو باقرپور

(به پیشباز هشتم ماه مارس… برای عزیزم)


 
به من بگو!
عزیزم به من بگو!
این باز جادویِ آغاز روز است،
خفته در سیاهی ی چشمانِ تو،
که دارد سویِ من شُعاع می کشد؟
یا این که باز در خواب مانده ام؟
در خواب مانده ام؟!
آه!
این نور خیره چیست پس؟
با صد خدنگِ پرانِ نورهاش؟
می بینی؟
هدف، چشمانِ منند انگار
از پسِ بارانِ شُرشُر دیشب.

می آید از شکاف پرده،
این جنگجوی پیچیده در کلافِ بلور و نور
حال، این منم،
جنگجویِ بی سپر،
بی سلاح،
روی در روی با او.
با سلامی ناشکفته از میان لبهایم،
(با او رو در رو می شوم.)
از شکافِ پرده ی تیره ی پنجره،
بی مهابا می آید،
می راندم از بستر روشن،
هنوز گیج!
مست، گیج!
خیره می شوم به نور و بلور.

باقی ی روز،
شاد و گرم و روشن و آفتابی است.
می بینی عزیزم؟
خورشید روزانم از مشرق خیالِ چشمان تو بر می دمد.

پنجره می گشایم:
آوای بامداد،
بوسه ی نسیمِ خنک!
بارانِ نم نم،
قارقار کلاغ و
کلافِ تیره ی ابر.

https://akhbar-rooz.com/?p=33816 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x