سارم اسیر بیابان،
سروم کنار دار
آواز هایم آوای ممنوعند
بی پروا، اما
می دود بر فراز تپه ی سبزی،
کودکی ام با بادبادکی سپید در دست،
در انتهای سرخ ترین پنج خطِ حامل
بغضم میان سینه و
چشمم به انتظار
داغ و غرق عرق بیدار می شوم
اما…
هنوز
کودکی ام سرخوش و بی پروا،
صدایش می آید:
آواز هایم را به کُردی سوت می زند.
…