جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

در ژرفای کهکشانت خورشیدی است – خسرو باقرپور

برای هستی، برای زن


 
 چون برکه ای تو
خفته در شبی که منم
بافه ای از گیسویت،
گم شده در مه
ناپیدا،
در نمی از شبنم
بافه ای دیگر،
روی شانه های شب.

من جوی کوچکم
جوشیده از پایاب اشتیاق
          هماره روان به سوی تو
سر از پا ناشناخته و شیدا
با زمزمه ای از ترانه ی باران
تا به برکه ی تو می رسم،
          از شوق مرده ام .

در جامی از سکوت
دیر سال اما
          و سکر آور بی تردید،
در گلوی تو می ریزم
تلخم!
      می دانم

در بی تابی ی تو می چرخم
موج می شوم
و می شکنم
             تصویر ماه را
با موج،
در موج،
و ماه، (که حالا صد هلال شده است)
هم پای تو می رقصم.

آسمان های تو را
          تا بی کرانگی اش
ورق می زنم
سرخوش و شادان
چون شعبده بازی ماهر،
با تیله ی سیاره هایش (درخشان و رنگ رنگ)
شعبده می کنم
دو دست بر هم می کوبم
زلالواره ای از شهاب
به آسمان نگاهت
می بارانم

در کهکشانت می روم
در ژرفایش خورشیدی است
ناشناخته و وسوسه گر
با جادویی از نور و بلور
مرا به خود می خواند

آه!
اختاپوسِ تردید می آید به ناگاه!
با ابری از مرکبِ گمراهی
می رباید مرا از تو
می برد مرا از خود

در ژرفای کهکشانت خورشیدی است
جادویِ آوازت
مرا به خود می خواند

باید حتما بروم
پیشانه می باید اما
غبار قال و مقال را
از شانه های خود بتکانم

باید در خود بروم
تا بی خود نروم   

در ژرفای کهکشانت خورشیدی است.



• در باره ی تصویر متنِ شعر:
کودک که بودم همیشه شگفت زده ام می کرد تصویر این فرشتگان با پستان های با شکوه در حسینیه ی تکیه ی معاون الملک در کرمانشاه. فریاد “یا حسین” محو می شد در بی قراری ی پستان های فرشتگانی که خورشید را و نور و زیبایی و زن را ستایش می کردند. هنوز نیز شگفت زده ام شگفت زده…

https://akhbar-rooz.com/?p=33845 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x