جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

به یاد ماندگار محمد مختاری؛ برآمدن آفتاب از کوهسار وحش مُکرّر – خسرو باقرپور

 
 
ده سال از وقوع شوم قتل‌های سیاسی (زنجیره‌ای) توسط عاملان مستقیم حکومت جمهوری اسلامی ایران می گذرد. فاجعه‌ای تاریخی که ادبیات، فرهنگ و سیاست انسانی و پویای میهن ما را سوگوار شماری از بهترین دُردانه های خود کرد. در این چند سال به دادخواهی مردم و بازماندگان این فرهیخته‌گان از این بیداد، پاسخی داده نشده است. زیانی که جنبش فرهنگی و دموکراتیک ایران از این تاراج عظیم متحمل شد به ‌زودی جبران شدنی نیست، و شاید هرگز جبران نشود. به راستی قبیله ی خونخوارگان ِ شاعرکش کاری با اهل فرهنگ دلسوخته ی ما کرده است که باید در این زمانه ی زبون از “مرگ اهل قلم” گفت و نوشت تا “درد اهل قلم” ۱
و البته این قبیله ی خونریز دشنه اش را سال ها پیشتر از این فاجعه در جگر اهل خرد و هنر نشانده بود.
 
– آغاز شد
سالی بلند
سالی که سَروهایِ جوان
برف های خونین را
از شانه های خویش تکاندند.
 
شورش به سوی شادی
در ارتفاع بهمنی ی ماه و برف
و شاعران
با یک هزار و سیصد و پنجاه و هفت سرو
خود را به رودخانه سپردند ۲
 
و دریغا و دردا که گویی آفتاب ایام ِ این میهن و ملت، هر بامداد، از کوهسار وحش مکرر بر آمده است.
بامدادانی که پیکر “دکتر احمد تفضلی” که کالبد خرد بود، بر بام شانه‌ها می‌رفت و دیده پایاب اشگ بود، دست‌ها تابوت “احمد میرعلایی” را از رو به ‌رو آورد. به گاهی که   موج اشک در صبحگاهانی گشوده بر گریوه ی غارت “ابراهیم زال زاده” را بر خود می‌ برد، چشمه ی چشمخانه از داغ “غفارحسینی” خشکید ، و اندوهِ “مجید شریف” دل را آتش زد. “پروانه” ی شاعر بر شمع “داریوش” عاشق خاکستر شد. آه… سینه هنوز کوره ی داغی بود که داغ “محمد جعفر پوینده” به تمامی سوزاندش و دل بیابان شد. دود بر می‌خواست از این سینه که هزار هزار سنگ گران از شاخه های درهم البرز فرو غلتید. ناهیدِ آب‌چهر   پلک بر پلک نهاد و “محمد مختاری” چون آهی از نهاد عشق برآمد.
 
و پیشانه، تو خود، محمد جان، چه خوش سروده و چه تلخ واگو کرده بودی:

“دروازه ‌های عمر
بر گریوه ی غارت گشاده است
و آفتاب ایام
از کوهسار وحش مکرر برآمده است
کز دوزخ “آمدند، کندند و سوختند کشتند و” ماندند
“در نیمه‌های خاستگاه‌های پگاه”
پلکهایش را بر هم می‌نهد،
ناهید آب‌چهر
و شش هزار سنگ
از شاخه های درهم البرز فرو می‌غلتد ٣
 
 
محمد مختاری پنجشنبه ۱۲ آذر۷۷ از خانه بیرون می‌رود، به قصد خرید، خروجی که بی بازگشت است. همسرش مریم همراه با یاران و آشنایان هم‌دل همه جارا زیر پا می‌گذارند و به هرجای ممکن سر می‌زنند، اما کمتر نشانی از او می‌یابند. دل در سینه‌شان با دلهره می‌تپد، چرا که می‌دانند این مُحاق را ممکن است دیداری دیگر نباشد .
سیاهکاران بارها محمد را فرا خوانده‌اند، بازجویی و تهدید نموده‌اند، یاران دیگرش را نیز. آنان آزادی طلب کرده‌اند و در قاموس سیاه استبداد چه گناهی بالاتر از این.
 
اما او دلاورانه و مصمم تابش خورشید آزادی را بر میهنش تابان می‌خواهد و از بذل جان نیز در راه تحقق این آرزو دریغ ندارد. اشعارش را که می خوانی به روشنی در می یابی مختاری هماره آماده بوده است تاوان آزادگی و آزادی خواهی اش را بپردازد.
 
قاتلان حکومتی روز ۱۲ آذر ماه خون محمد را می ریزند و سه شنبه ۱۷ آذر ۷۷ جسد بی‌جانش را در پزشکی قانونی ی تهران، دُردانه ‌اش “سیاوش” شناسایی می‌کند و می‌رود تا به مادر و “سهراب” بگوید که پدر عاشق با گلویی کبود و پیکری مجروح اکنون دیگر امضایش بر پای بیانیه‌ ی “ما نویسنده‌ایم”   چونان یارانی دیگر امضایی خونین است .
 
“…دستی به دور گردن خود می لغزانم
سیب گلویم را چیزی انگار می خواسته است له کند
له کرده است؟ ۴
 
محمدمختاری در سال ۱۳۲۱ در شهر مشهد پای به جهان گذاشت. مادر مهربان وی را چون چهار خواهرش عزیز و گرامی می‌داشت. محمد از دانشگاه فردوسی مشهد در رشته ی ادبیات و علوم انسانی با درجه فوق لیسانس فارغ‌التحصیل شد و با سمت پژوهشگر به استخدام وزارت علوم و آموزش عالی درآمد. قبل از آن سر پرشورش در زمانی که افسر وظیفه بود کارش را به زندان‌های شاه کشاند. وی چندی باتفاق “استاد مجتبی مینوی” همراه دوست و همشهری و یاور قدیمی‌اش “نعمت میرزازاده” در بنیاد شاهنامه فعالیت داشت. آشنایی با اسطوره های ایرانی اسطوره‌ وارش می‌کرد. با فعالیت در “کانون نویسندگان ایران” و در راس آن تلاش‌گری جدی بود. در بحبوحه ی انقلاب دست درکار انتشار نشریه “اندیشه‌آزاد” کانون داشت. بعد از پیروزی انقلاب در حالی که دل با عاشقان عدالت خوش می‌داشت، صرفا دست و قلم در کار فرهنگی می‌برد. با نشریاتی چون آدینه، دنیای‌سخن، کلک و چیستا و … رابطه‌ای توانمند داشت .
محمد مختاری ایراندوستی شوریده بود و میهنش را بسیار دوست می‌داشت. بعد از تعطیلی “بنیاد شاهنامه” که نامش اسلام پناهان حاکم را خوش نیامده بود در مرکزی بانام “نشرفرهنگ” که در واقع همان “بنیاد شاهنامه” بود همراه “استاد مجتبی مینوی” “داستان ‌سیاوش” را به زیور طبع آراست. مختاری از این مرکز اخراج شد و این کتاب بعد ها بدون اشاره به نام و اهتمام وی چاپ گردید .
محمدمختاری زمانی را به تلاش و کار پیگیر در “دایره ‌المعارف بزرگ فرهنگی” می‌پرداخت که با سعایت و کین ‌توزی ی کاسه ‌لیسانی چون “علی ‌موسوی گرما رودی” و با این گناه که “چپ” و عدالت ‌خواه است به کارش خاتمه دادند. او در جوّ ارعاب و سرکوب افسار گسیخته ی سالهای   ۶۰ و ۶۱ دستگیر شد و تا سال ۶۳ در بند آزادی‌کشان بی‌فرهنگ اسیر بود. محمد در زندان بود که مادر پیرش از فراق وی درگذشت .
محمد مختاری بسیار آزاده بود، این ادیب انسان دوست سلامت ‌طبع و شیوایی ی کلام خود و دانش گرانقدر ادبی و فرهنگی خویش را هرگز در خدمت جاه و رفاه خویشتن قرار نداد.
 
شنیده‌ام “محمود حکیمی” که با حوزه ‌های آخوندی و مدارس مذهبی حشر و نشری داشت، بارها و بارها به وی مراجعه کرده و از وی جهت تدریس تاریخ ایران و خصوصا اسطوره‌ شناسی دعوت می نمود که: “بیا و در این مراکز تدریس کن و هرچه می‌خواهی بگیر حتی ماهی صد هزار تومان! وسیله حمل و نقل ات هم به عهده ما و تو فقط تدریس بنما”   و هر بار از مختاری ی محجوب پاسخ می‌گرفت که: “من با این محیط ها خود را نمی‌توانم وفق بدهم” و عذر می‌خواست. با وجود تماس ‌ها و اصرار زیادِ حکیمی و تنگنای شدید مالی، مختاری هرگز به این گونه امور راضی نگردید.
 
زندگی مختاری سرشار از شور به انسان و شیفته‌گی به فرهنگ و معرفت بود او بسیار فروتن و صبور بود .
زمانی را که محمد مختاری در دانشکده هنر های دراماتیک با دل و جان به تعلیم و پژوهش می پرداخت، شاید بتوان صعب ترین دوران شکیبایی و تحمل او دانست. در این دوران او بر سر کلاس درس مورد بی مهری و پرخاش و توهین های گاه و بیگاه معدود دانشجویان هوادار حاکمیت قرار می گرفت، که هر از چندی دل اوستاد شکیبا را به نیشتر کنایه های عقیدتی و مذهبی ی خویش می خستند. آنان با آنکه خوشه چین خرمن اندیشه ی وی بودند، به بانگ بلند می خروشیدند: “او مارکسیستی مرتد است که حق تدریس باید از وی سلب شود.” محمد مختاری اما همچنان صبور بود. دانش پژوهی و آموزگاری می کرد و محبت خویش را به این شاگردان دم افزون می نمود. از میان آن افراد می توان به “عباس معروفی” اشاره کرد که چون مهر انسان در جان و جوهر شرف در گمان داشت بعد ها عذر تقصیر خواست، مرهون شخصیت والای استاد شد و با وی مهربانی و دوستی کرد.
 
مختاری همراه همسر هنرمندش خانم “مریم‌ حسین ‌زاده” (که نقاش توانایی است، و روی جلد برخی از کتاب‌هایش به آثار ایشان مزین است) و دو فرزندشان “سیاوش” و “سهراب” با خرم‌دلی و شادی می‌زیست.
 
مختاری خانواده‌اش را بسیار پاس می‌داشت. وجودش آمیزه‌ای از عشق جوشان، کار پرثمر و مهر فراوان به انسان بود .
 
او گاهی که گلایه‌وار و دل‌غمین از تهی دستی و   روزگار قبیح شکوه می‌نمود و ادراک و احساس و عاطفه ‌اش را از داشتن “غم ‌نان” بازگو می‌کرد، همسر خوبش مریم خانم قوت قلب و روح او میشد که: “محمد! ذکر نان مکن که تو همانا برای ما نام آوردی.” …
 
آزادی آی!
قوس نشاط آدمی اکنون
در این سرزمین
چندان فرو نشسته و خاموش است
کز شش هزار خاطره
انگار خاکستر می پاشند
بر چشم آب ۵
 
 
علاوه بر مقالات و آثاری که محمد مختاری در نشریات مختلف قلمی کرده است، آثار زیر برخی از خدمات فرهنگی و ادبی ی این ادیب خردمند است:
 
 
اشعار:
 
شعر۵۷، برشانه فلات، قصیده‌های هاویه، ۷۰ سال عاشقانه، منظومه‌ ایرانی، در وهم سندباد، سحابی‌خاکستری، خیابان بزرگ و آرایش درونی .
 
 
تحقیق:
 
اسطوره در رمز و راز ملی، اسطوره زال، انسان در شعر معاصر، تمرین‌ مدارا (نقدی بر فرهنگ و ادبیات) و برگ گفت و شنید، که حاصل و جمع‌بند بحث‌های وی در آخرین سفرش به کانادا است.
 
محمدمختاری ادیبی نام آور بود، دلاورانه و شریف جان بر سر پیمان خویش با آزادی گذاشت و نام پر افتخارش در جان و جهان همه ی کوشندگان راه دمکراسی، آزادی و تعالی ایران ماندگار خواهد بود.
 
 
 
پانویس:

۱ اشاره به اثری با همین نام از باقر مومنی.
۲ “بر آب های همیشه» محمد مختاری
٣ از فصل “هزاره های البرز” در شعر بلند “منظومه ایرانی” محمد مختاری
۴ “جستجو _ آرایش درونی” محمد مختاری
۵ “منظومه ایرانی” محمد مختاری
 

نوشتار فوق پیش از این در کتاب “حکایت با صبا” به قلم خسرو باقرپور درج شده است.

https://akhbar-rooz.com/?p=33954 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x