جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

پنجره طبقه هفتم و دو سروده دیگر – خسرو باقرپور

برگرفته از مجموعه اشعار “وسط شعر من نخواب” اثر بهمن مرادی

 
 
“وسط شعر من نخواب” نام اولین مجموعه اشعار بهمن مرادی است که توسط نشر آرویج در تهران، در ۷۱ صفحه و با بهای ۵۰۰ تومان منتشر شده است. تاریخ انتشار این دفتر اشعار سال ۱۳۸۲ و تیراژ آن ۱۰۰۰ نسخه است. این مجموعه در برگیرنده ۳۸ سروده از این شاعر است. بهمن مرادی زبانی ساده، صمیمی و عاطفی دارد. او با بیانی که اختصار از وجوه بارز آن است، از “درون” ذهن و عاطفه به برون و محیط پیرامونش نقب می زند. زبان و شعریت سروده های او گویی برآمده از ذهنیت نسلی است که آسیب بسیار دیده و زخم های فراوان خورده است. نسل جنگ و سرکوب و غم. مرادی در مقدمه کوتاهی بر دفتر شعرش نوشته است: “سعی کرده ام از سه غالب رایج شعری دوری کنم. یکی از این قوالب که آن را قالب (ابر و ماه) می نامم شعری است که تمامی تصاویر خود را از عناصر طبیعت می سازد: آفتاب، ستاره، شب غروب، ماه، پرنده و…” اما پرهیز عمدی و آشکار بهمن مرادی از ورود به ایماژیسم در گستره گسترده ای از زمان و مکان و عناصر طبیعت، اشعار وی را از مختصات زیباشناختی دور می کند. در این فرصت کوتاه، از ارزیابی بسیط اشعار بهمن مرادی در می گذرم و فقط به معرفی کتاب او بسنده می کنم. مرادی شاعر با استعداد و خلاقی است. جای تاسف بسیار است که جراید ادبی منتشره در داخل کشور هیچگاه به این نورسیدگان نظر نمی کنند و تقریبا به تمامی عرصه انعکاس آثار شعرا و نویسندگانی شده اند که عموما شناخته شده و معلومند. ضمن گزینش و درج سه سروده از دفتر شعر این شاعر نو رسیده در “اخبار روز”، برایش توفیق و پویایی بیشتر آرزو می کنم.
خسرو باقرپور


 
پنجره طبقه هفتم

مثلا
فرض می کنیم،
“روزگار غریبی است نازنین”
این که نشد
همینطور رد جاده را بگیری
و به هر “خنزر پنزری” که رسیدی
هی “بوف کور” را ورق بزنی!
“پستوی خانه جای سوزن انداختن نیست”
چه معنی دارد
از پنجره طبقه هفتم
به تکه تکه خودت روی سنگفرش
هی نگاه می کنی؟


برای یک بار هم که شده…

از من می شنوی
شبی که مهتاب توی حوض می چکد
دفتر شعرت را ببند
رک و راست بگویم:
وقتی از پنجره نگاه می کنی
و می بینی
اقاقیا با باغچه زمزمه می کند
شاعر نشو!
ترا به همان “گهواره بین دو درخت”،
به خواب دختر نه ساله کوچه اگر آمدی
بدون پیچک
بدون اطلسی
بدون انار
بیا…
ترا به همان “صداقت آب”
بگذار شعر تو هم
برای یک بار هم که شده
مثل بچه آدم
حرف بزند.


کوچه و پنجره

این را فقط به تو می گویم
دارم از دست او پاک دیوانه می شوم
نمی دانی چه می کشم
خانه برایم جهنم است!
بین خودمان بماند
اگر از خدا نمی ترسیدم
یک شب از پنجره
به کوچه می زدم.

https://akhbar-rooz.com/?p=33998 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x