لنگرود، شهر دوری بود
آشنا و صمیمی اما؛
با معلمها که درس زندگی دادند
در دبستان تاریخ:
آزادی نزدیک است.
لنگرود، بندرگاهی آباد بود،
و زیرِ پلِ خشتی
بارها، بار میآوردند، کرجیها،
چهارشنبه و شنبه بازار
که رود، خالیِ ماهی میشد
و پشتِراه، برنجبازار بود.
به دست، نانِ تمیجان و داز،
پل، لنگر وارانهای بود
روی رود،
بازویی افراشته، پایندهی شهر
و سایهبانی
درختِ کشتیها را که میآمدند پُر
آخر، خالی برمیگشتند.
شهری که کم آدم ندارد
لنگرود، شاعر بود.
و معلمی که ستوده
محمود است،
استوار چون پل
لنگر انداخته
بر پیوندهای دیرین
و آشنایی بی کینهی مردم،
نزدیک کند، فردایِ روشن.
لنگرود
شهر نزدیکیاست،
مثل آزادی
مثل معلم
مثل محمود.
احمد زاهدی لنگرودی