سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (۷۴) – ابراهیم هرندی


۴۹۰. دریچه ای به افق های بازِ وارستن…

(با چشمداشت به شعری از اسماعیل خوئی)

فتنه انگیز خواهد بود اگر بگویم که ما با آنکه پیشینهِ درخشانی در گسترهِ شعر فارسی داریم، اما در روزگار کنونی، شعرِ خیال انگیز و پرّان، بسیار کم داریم. فتنه انگیزتر آن که بگویم که بخش بزرگی از شعرِ فارسی، در دو سدهِ گذشته، شاعرانه نبوده است. چرایی این چگونگی نیاز به پژوهشی روشمند و فرهنگ شناسانه دارد، اما من دو نکته را در این باره پُرنما می دانم. نخست این که بسیاری از ایرانیان،‌ هنوز هر سخنِ موزون و آهنگین و آراسته به صنایع ادبی را شعر می پندارند. دیگر آن که به دلیل های چندی که پرداختن بدان ها در این یادداشت شدنی نیست، در سدهِ گذشته،‌ سُرایش بمعنای “چگونه گفتن”، جای خود را بیش از پیش، به نگارش، یعنی “چه گفتن” داده است و نویسندگیِ شعر جای سرایندگی آن را گرفته است.   

دوگانگی دیدگاهی در پیوند با چیستی شعر، پدیدهِ تازه ای نیست. در این راستا می توان به رویارویی نگرش منطقیان با متاخران اشاره کرد. این رویارویی را در دو برداشت و دریافت از شعر، که به دو تعریف از آن، در دو رسالهِ کهنِ ادبی، یعنی “معیارالاشعار”، نوشتهِ خواجه نصیرِ طوسی و، ” اَلمُعجم فی مَعاییرِ اشعارِ العَجَم “، اثرِ شمس قیس رازی می توان دید. منطقیانی مانند خواجه نصیر طوسی، به پیروی از ابن سینا، شعر را “کلامِ مخیّل” می خواندند و خیال انگیزی را ویژگی بنیادی آن می دانستند. اما شمس قیس به شکل ظاهری شعر بهای بیشتری داده است. وی در این باره نوشته است؛ “بدان که شعر در اصل لغت، دانش است و ادراک معانی به حدس صایب و استدلال راست و از روی اصطلاح سخنی است اندیشیده، مرتّب، معنوی، موزون، متکرّر، متساوی، حروف آخر آن به یکدیگر مانند.”

دوگانگی دیدگاهی درگسترهِ شعر، ویژه فرهنگ فارسی نیست. در تاریخِ مردمِ هر سرزمین، شعر، آغازی خیال انگیز و آشنایی زدا و جورِ- دیگر- بین” داشته است و اندک، اندک با جاافتادن راه ها و رسم ها و عرف ها و عادت های فرهنگی، شعر نیز، نیروی خیال انگیزی و روانگردانی و قالب – ستیزی و بند – گریزی و ویرانگری خود را از دست داده است. شعرِ خیال انگیز،‌ پدیده ای سّنت شکن و خطرناک می تواند باشد. خطرناک هم برای فرد و هم برای جامعه.۱ چنین است که هر نیروی ساختار شکنِ بازآفرینی،‌ بناگزیر در رویارویی با قدرت در هر جامعه، اندک، اندک به سنگیدن می گراید و ناکارا می شود.

شعرِ خیال انگیز، شعری ست که ذهن انسان را به بازنگری جهان از چشم اندازی تازه می خواند. شعری که در جامِ هر واژه، افسونی تازه می دمد و در آن، شاعر، چونان کیمیاگری تردست، مفتول واژگانِ روزمره را، با آلیاژ شعر ترکیب می کند و می درخشاند. نمونه؟ غزلواره ۲۱، از اسماعیل خوئی، شاعر بزرگِ روزگارِ ما، در کتابِ “فراتر از شبِ اکنونیان”.

در این شعر زیبا که به گمان من یکی از زیباترین شعرهایی ست که بزبان فارسی در سده بیستم میلادی سروده شده است، شاعر، ‌برای دیدن، چشمان خود را بسته می خواهد تا جهان را انگونه که دوست می دارد، در کارگاهِ خیالِ خود بسازد. بخوانید:‌


و چشم چیست؟
                  اگر نیست
برای بستن،
            تا من
                   درتو چشم بگشایم؛
و دور باشم و کور، آنجا            
که هرچه دیدار است با دروغ و ریاست؛
و نور باشم در خویش و
                        وارهم در نور، آنجا
که آفتابِ حضورت رویاست

با چنین آغاز درخشانی که مایه ور از بسی بیش از هزارسال پیشینه شعر فارسی ست،‌ شاعر از دیدن با دیده، که ابزارِ تماشای روزمرگی ست و هرچه با آن دیده است، را با دروغ و رویا یافته است،‌ در می گذرد، تا با چشمانِ بسته، در زلالای آفتاب ِ حضورِ دوست،‌ که چشمهِ رویاست،‌ چشم بگشاید. در اینجا تنها سخن از، به گفتهِ مولوی، برهم زدنِ حرف و صو‌ت و گفت نیست. هم نیز، نه مانند میلتون شاعر انگلیسی که دیده می بست تا چشم دل بگشاید. چشم بستنِ خوئی در این شعر،‌نخست برای گریز از دیدارهای ناراست و نادیدنی ست و سپس برای دل سپردن به آفتابِ حضور دوست.

یکی از ویژگی های شعرِ اسماعیل خویی آلایش گریزی و ناروا ستیزی ست. این چگونگی که ریشه در بینش شعری او دارد،‌ یکی از ویژگی های شعر اوست. این ویژگی، شعر خوئی را در ذهن خوانندهِ آن، شعری روان و رمنده و گریزجو نشان می دهد که در آن شاعر، هماره چشم به گستره های نالوده و ناب و نورانی دارد. چنین است که در شعر خوئی واژه هایی مانندِ؛ رهیدن، رمیدن، رسیدن،‌ شدن،‌ گریز، پرواز، آواز، فراز،‌ فرود و هرآنچه رو به پرکشیدن و رفتن دارد، فراوان است. نام برخی از گزینه های شعر او نیز در پیوند با این چگونگی گویاست: ‌بی تاب،‌ برخنگِ راهوارِ زمین، زان رهروانِ دریا، فرار از شبِ اکنونیان،‌ از فراز و فرودِ جان و جهان…. ۲   

برگردم به دنبالهِ شعر:‌


بگو
دریچه را بگشایند

بگو
دریچه را بگشایند،
که هُرم هر نفس از گلخنِ تنفس ایشان،
                                    ای همنفس
                                              نفسم را پس می زند.
از این دریچه فراتر،
زلالخواب ستاره هاست؛‌
و ماه دوشیزه،
وپاک مانده ترین دریاست
که در زلالی ی تنهای خویش نفس می زند.

چشم اندازِ بیکران نمای خوئی در این دو بیت میانی،‌ بسیار با ساختار و بافتار این شعر همخوان است. چشم و گوش ما، چون دیگر حس های پنجگانه، ابزاری برای اداره کردنِ کارهای روزانه و روزمره ما هستند و پرش های خیالپرور در حوزهِ کارکردِ آن ها نمی گنجد. تنها کهکشان های آتشبار و انفجاری، ستاره های نو می زایند و نازکای نسیمِ‌ پگاهی،‌ واتابِ گذرِ نهرِ نسیم از دل بوران ها و کوران های یخچالی کوهساران است. پرت نشویم.

از این دریچه فراتر،‌
زلالخواب ستاره ست؛‌
و ماه دوشیزه،
و پاک مانده ترین دریاست
که در زلالی ی تنهای خویش نفس می زند

گفته اند که زیبایی معنای خود است. پس تنها نکته ای که دربارهِ این خوشه زیبای تصویر می توان گفت، خواندن دوباره و چندباره آن است. این شعر زیبا،‌ با یادآوردِ آغازِ شعر، با خطِ پایانی که امضای شعری اسماعیل خوئی را در خود دارد، به پایان می رسد.      

و چشم چیست؟
                  اگر نیست
برای بستن؛
            اگر نیست بستنش
دریچه ای به افق های بازِ وارستن…

………………………
۱. در دهه شصت میلادی، گفتمان غالب در فرهنگ جوانان غربی، خوشداشت و ارزشمند دانستنِ آزادی، رهایی و عشق بود. در آن روزگار، خوانندگان موسیقی پاپ و راک، همیشه و در همه جا، فریاد آزادی و شادی و عشق سر می دادند. برای نمونه، گروه بیتل ها، در کنسرت های بزرگ خود و در رادیوها و تلویزیون های جهان، مردم را به پنداشتنِ جهانی بدون دین و جنگ و فقر و نابرابری می خواندند و فریاد می زدند که؛‌ “All you need is love.”   
تصویرهای خیال پرور و ذهن انگیزِ تصنیف های این خوانندگان، به بسیاری از جوانان اروپایی پذیرانده بود که عشق، واپسین راه رستگاری ست. پذیره ای که به خیزش های دانشجویی،‌ تظاهرات مردمی و روی کار دولت های کارگری در بسیاری از کشورهای اروپایی در آن زمان شد و لبریزه های موجندهِ آن، کم و بیش به کشورهای دیگر نیز رسید.

۲. برخی فلسفی بودن را یکی از ویژگی های شعر خوئی دانسته اند. به گمان من نه فلسفی بودن چیزی به شعر می افزاید و نه شعر خوئی چیزی در خود کم دارد که نیازی به این یادآوری باشد. شعر وی ویژگی هایی دارد که برنمایی آن ها خواننده را به این باورمی رساند که شعر خوئی ویژه خود اوست.   

***

۴۹۱. روزِ حادثه

شما جزآن که شمایید،‌کیستی دیگر؟
فقیه حوزه که البته، چیستی دیگر؟

به روز حادثه تا پرده ها فرو افتد            
اگر بمانی،‌ بینی که نیستی دیگر

***

۴۹۲. انسان غریزی و انسان اجتماعی

از دیدگاهی شاهینی می توان گفت که دوگونه انسان داریم، غریزی و اجتماعی. انسان غریزی،‌ جانوری ست که بخش بزرگی از رفتارها و کردارهایش کارکردی واکنشی دارند. این چگونگی سبب می شود که او چونان جانورانِ دیگر، نیازی به اندیشیدیدن برای انجام کارهایش نداشته باشد. چنان انسانی در هر دوره از زندگی خود، رفتارها و کردارهایی را که سنّت های فرهنگی بدو دیکته می کند،‌ از خود نشان می دهد. یعنی که ازدواج می کند، یا نمی کند، زادو رود می کند، یا نمی کند، نیایش،‌ستایش، کار، ‌کوشش و هرچه همسالان و همزمانان او می کنند،‌ بی که آن ها را به پرسش بگیرد، می کند. هرچه نقشِ آموزش و پرورش در زندگی کسی کمتر باشد، وی کمتر به رفتارها و کردارهای خود و واکنش خود به رفتارها و کردارهای دیگران می اندیشد. اندییشیدن،‌ کاری انسانی و غیر طبیعی ست. اگر قرار باشد که همگان پیش از دست زدن به هرکار که می خواهند بکنند، به چم و خم و خطرها و اثرها و بازتاب های آن بپردازند،‌ پس از چندی روندِ زادورود، رو به کاهش می گذارد و اندک اند ک با پیرشدن جامعه، نسل انسان نابود می شود. از اینرو، پیش بینی و آینده نگری و بازتاب پِژوهی و ریسک شماری در فهرست رفتارهای انسان در دورانِ بارایی جنسی او نیست.

انسان جانوری ست که چونان جانورانِ‌ دیگر، با رودِ زمان روان است و طبیعت او را تنها برای واسپاری ژن هایش به نسل آینده می خواهد. از این چشم انداز،‌ هر نسل،‌ حلقه ای از زنجیری ست که آغازِ پیدایشِ هر جانور را، به پایان عمرِ ژنتیکِ او پیوند می دهد. نقش این حلقه،‌ پذیرش ژن های پدر و مادر خود و ترکیب آن ها با ژن های انسانی دیگر از جنس مخالف است. اما این هدفِ برآُشی، سودی برای فرد ندارد. او خوش می دارد که خود هدف زندگی خودش باشد و تندرست و آزاد و شاد برای خود بزید و بدانگونه که می خواهد،‌ جهانِ خود را معنادار کند. در راستای این هدف است که اندیشیدن، خدایی کردن می شود و ارج می یابد. اندیشیدن،‌ اساس برنامه ریزی برای زندگی هدفمند است. برنامه ای که می تواند انسان را از جانوری خودکامه و خویشتنخواه، به شهروندی اندیشنده و دیگربین و قانونمدار روی بگرداند. انسانِ غریزی،‌ همهِ نیکی های جهان را بکام خود و خانواده اش می خواهد. چنان انسانی،‌ پیرو شعارِ “همه برای یکی” ست. او هرآنچه را خوش می دارد،‌ حق خود می داند و با گفتمانی بنامِ وظیفه بیگانه است. انسان های غریزی‌ در کنار یکدیگر جامعه غریزی را بنا می نهند، جامعه ای که در آن زر و زور، سنجه های ارزش های فرهنگی و اجتماعی می شوند و زومندان، قانون گذاران جامعه می شوند. در چنان جامعه ای، دین نیز هنجارهای اخلاقی خود را با ارزش های جانوری جامعه هماهنگ می کند.

با تابشِ آفتابِ روشنگری، انسان مدرن دریافت که جامعه، نیاز به کارگاه های انسان سازی دارد. از اینرو، نهادهای آموزشی و پرورشی پدید آمد و اندک،‌اندک کارِ دشوارِ آدم سازی را از دست کانون های دینی که پیرو پرور بودند، گرفت. آموزش و پرورشِ آزاد، اساس جامعه مدرن و دموکراتیک است. شوربختانه این نهاد در کشورهایی مانندِ ایران، مرکز پروپاگاندِ حکومتی برای بنده و برده پروری ست. جامعه تا روزی که آموزش و پرورش آزاد نداشته باشد،‌ هیچ امیدی برای آبادی و آزادی نباید داشته باشد، زیرا که آموزش و پرورش، پیش نیازِ شهرنشینی و آئین شهروندی ست.   

ایران کنونی، نمونهِ روشنی از جامعه غریزی و خودروست. جامعه ای که درآن حکومت هایش هرگز برنامه ای برای آشنایی شهرنشینان آن با آئین شهروندی نداشته اند. جامعه ای که اختیار فقط در چاردیواری خانه معنادار می شود و در بیرون از آن، مردم هیچ پیوند معنادارِ انسانی با یکدیگر ندارند.

***

۴۹۳. شعـر

در می‌ گیرد یادِ تو
در جنگل‌ِ تکیده‌ تنهایی‌
چون‌ شرابی‌ کهن‌
در جام‌ جوانی‌
و رود باران‌ِ کوهساران‌ِ جانم‌
از خاطره‌ و خیال‌
                           لبریز می‌ شود
– کـجــــــایی؟‌
هــــــــان‌؟
کجایی‌ که‌ این‌ سان‌ آسان‌
جهان‌ِ جان‌ِ مرا
بی‌ واژه‌ می‌ سرایی‌؟

– من‌ اینجایم‌
با دوشبارِ لحظه‌های‌ تهی‌
دستی‌ بر آهیانه‌ اندوه‌
دستی‌ به‌ دست‌ِ هیچ‌
قیراب‌ِ سردِ فاصله‌
خاموشی‌ِ طبیعت‌ِ بی‌ جان‌
تاریکی‌ِ تکیده‌ تنهایی‌.

***

۴۹۴. آب و هوا

پژوهش‏ های بسیاری در گستره روانشناسی برآیشی نشان داده است که حال و هوای انسان، بسی بیش از آن که پیش تر پنداشته می ‏شد، پیرو آب و هوای زیستبوم اوست. پایانداد چندی از این پژوهش ‏ها این هاست:

۱. هوای ابری و آبناک، سودای گریختن و رهیدن و رسیدن به چشم‏ اندازهای آفتابی را در انسان افزون می ‏کند. چون زیستبوم ‏های این چنینی، هماره طبیعتی نمور و جنگلی دارد، مردمِ آن سرزمین ‏ها، همیشه در آرزوی رفتن و رسیدن به فراخجایی گسترده و آفتابی و خوش آب و هوا هستند. این آرزو، پندارهِ‏ نابجایی در ذهن انسان پدید می ‏آورد که درآن، فرد زادگاه خود را جای زیبنده‏ ای برای زیستن نمی ‏داند. شاید از اینروست که خودکشی در سرزمین ‏های ابری و بارانی‏، بیشتر از جاهای دیگر است.

۲. جنگلزیان، شنوایی بهتری از کوهزیان دارند و بینایی ای ناکارآمدتر. کوهزیان دیرزی ‏تر از جنگل نشینان هستند اما آسیب پذیرتر و زود رنج ‏تر.

۳. تنِ مردم سرزمین ‏های خشکسال، بسی آبگیرتر و آب نگهدارتر از تن مردم دشت‏ های ترسال است.

بازتاب آب و هوا بر حال و هوای انسان چنان است که اگر انسان را به کامپیوتر مانند کنیم، می ‏توان گفت که آب و هوای زیستبوم انسان، زمینه ساز نرم‏ افزار جان اوست.

***

۴۹۵. بی ادبیات

چه با شتاب و چه تردست می دهد ساقی
خیال کرده نمانده ست فرصتی باقی

گشاده روی و سبکبال و نرم و گرم و خراب
به پشت بار نشسته است، لُخت و ییلاقی

به تشنگانِ خراباتِ دیر دور و برش
دهاد جام پی جام، با چه قبراقی!

نپرسد اهل کجایی و می دهد تروفِرز
به جنبلی و مسلمان و گبر و اشراقی

خداش خیردهاد آن که این پری آورد
و کرد ساقی میخانه، زیر آن تاقی

بیا به کوری چشم بسیجیان و سپاه
پیاله پشت پیاله بنوش شلاقی

حدیث خوب و بدی با من ای طبیب مگوی
که با کلسترول ام میزنم ره چاقی

چنان دگر شده حالم که در سجل احوال
ندارم هیچ شباهت به عکس الصاقی

نمانده است قلم را توان شرح فراق
چه به که تایپ کنم حسب حال مشتاقی
……….
چهار بیتِ پایانی این منظومه از آقای هادی خرسندی،‌ طنرآورِ بزرگ روزگار ماست. با سپاس از ایشان.  

https://akhbar-rooz.com/?p=36618 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x