۹۹. نگذاریم پلنگ از در ِ خلقت برود بیرون*
ایران زیستگاه گونه های ویژه ای از گیاهان و جانوران بی همانندی ست که در هیچ جای دیگر جهان یافت نمیشوند. در این سرزمین تا کنون ۶۰۰۰ گونه گیاه، ۱۴۰ گونه پستاندار، ۱۱۵ گونه خزنده، ۲۰ گونه مار، ٣۶٣ گونه پرنده و ۹۰ گونه ماهی شناسایی شده است که ویژه زیستبوم ایران است. از میان این همه، هرسال ریشه هزاران گونه گیاه و جانور از روی زمین کنده می شود که شناخته ترین آنها؛ شیر ایرانی، ببر مازندران و قوچ البرزی ست. در سایت انجمن حمایت از یوزپلنگ ایرانی خواندم که نسل یوزپلنگ ایرانی، این گربه- سان زیبای مازندرانی نیز اکنون بر لبه ترتگاه هستی ایستاده است و دیری نخواهد پایید که یوزپلنگ ایرانی نیز از در خلقت برود بیرون.
……..
*سهراب سپهری
۱۰۰. ترفندهای ِ زندگی
آفتابیترین روزهای دل انسان همیشه در راه است و شگفتا که آرزوی رسیدن به آن روزها، ما را به سیاهچال نیستی می کشاند. یعنی که به امید روزهای بهتر به پیشواز مرگ می رویم. بله، آرمانها و آرزوها، ترفندهای زندگیست تا انسان را پیش از فرارسیدن پایان راه، دلگرم و سرگرم بدارند. ترفندهایی زنگین و خیال پرور که ما را همیشه به هوای روزهای بهتر، به کام نیستی و مرگ در می افکنند. این همه برای آن است که کسی پیش از فرا رسیدن مرگ طبیعی خود، هستی خویش را پایان ندهد.
***
۱۰۱. تاریخ سیب زمینی
سالها پیش یکی از فرهنگیانی که در لندن گردهماییهای ماهانه برگزار می کرد، از من خواست که شبی مهمان نشست شبانه آن گروه باشم و درباره موضوعی فرهنگی سخنرانی کنم. من بی درنگ این پیشنهاد را پذیرفتم و به میزبان گفتم که درباره ” تاریخ َسیب زمینی” سخن خواهم گفت. بانی آن گردهمایی که اکنون خود از چهرههای بسیار سرشناس روشنفکری ایران است و کتابها درباره “گفتمانهای رنگ وارنگ” نوشته است، پس از اندی درنگ و کش و قوس رفتن با خود پرسید؛ ” تاریخ سیب زمینی!؟” و من گفتم بله، درست شنیدید، تاریخ سیب زمینی. و سپس خواستم بگویم که چرا در این، ” برهه از زمان”، به تاریخ سیب زمینی نیز می توان پرداخت که میزبان نامدار ما سخن مرا برید و گفت، ” آخه می دونی چیه؟، این جلسات ماهانه ما خیلی جدیه و ما در آن به مسائل طنز و اینا نمی پردازیم.” من بی درنگ گفتم که؛ ” آقای دکتر…..، موضوع سخن من هم طنز نیست. تاریخ سیب زمینی پیوندهای زیادی با تاریخ انسان دارد.
امشب دریافتم که کاری را که من بیش از بیست سال پیش می خواستم بکنم اکنون۱ کسانی به زبان انگلیسی کردهاند و ناشرانی نیز آنان را جدی گرفتهاند و کسی نیز به نویسندگادن این کتاب نگفته است که؛ ” ای بابا، از میان این همه گرفتاریهایی که ما در آستانه سده بیست و یکم داریم، شماها چرا به تاریخ سیب زمینی و بازتاب اجتماعی آن پرداختهاید؟” یادم باشد بخشهایی از این کتاب خواندنی را به فارسی برگردانم.
راستی چرا کسی به نویسندگان این کتاب، آنچنان که آن دکتر استاد فلانی به من گفت، نگفته است که؛ ” آخه اینم شد موضوع کتاب؟ تاریخ تاثیر اجتماعی سیب زمینی!!
***
۱۰۲. Catch ۲۲
جوزف هلر، نویسنده امریکایی، سال ها پیش کتاب داستانی نوشته است بنام: ((Catch ۲۲. نمی دانم آیا این کتاب به فارسی برگردانده شده است یانه؟ کتابی دشوار، اما خواندنی.* درسرزمین های انگلیسی زبان، نام این کتاب بسی بیش از خود کتاب و نویسنده آن، آشناست، به گونه ای که می توان گفت بسیارانی می پندارند که این نام، گویه ای زبانزد است که از دیرباز درزبان انگلیسی بوده است و نه نام کتابی که هلر نزدیک به چل سال پیش نوشته است. این گویه اشاره به گاهی دارد که انسان برای دریافت چیزی، باید از راه ناممکنی بگذرد ویا کاری نشدنی بکند. نمونه این چگونگی آن است که اگر کسی که درباره جهان پس از مرگ کنجکاو است و بخواهد از آن جهان با خبر شود، ناگزیر از مردن است. اگر بمیرد که نمیتواند از جهان پس از مرگ خبری به جهان زندگان بیاورد و اگر نمیرد، هرگز از آن جهان با خبر نخواهد شد.
ما در زبان فارسی برابر نهادی برای این گویه را نداریم و اگر هم داریم، من از آن بی خبرم. اگر نداشته باشیم، شاید بتوان آن را “دوبن بست” نامید. این همه را نوشتم که دیباچهای برای نکتهای که میخواستم بنویسم باشد که حالا ماندهام که آن نکته چه بود!؟
***
۱۰٣ شعـر
خیره بر آب
خیره بر خیزاب
خیره بر آب
خیره بر خیزاب
خیره بر آب
خیره بر خیزاب
چشم در چشمِ روشنِ خورشید
خیره بر آبیِ برهنه آب
و بر الیافِ آفتاب بر آب
خیره بر آب
خیره بر خیزاب
خیره بر رویشِ رونده موج
خیره بر تابِ آفتابیِ آب
خیره بر خیز و ریزِ آب بر آب
ماندهام،
در نگاهِ آبی آب
رفتهام،
تا به اوجِ خوابی ناب
***
۱۰۴. آب و هوا
پژوهشهای تازهای در گستره روانشناسی برآیشی نشان داده است که حال و هوای انسان، بسی بیش از آن که پیشتر پنداشته میشد، پیرو آب و هوای زیستبوم اوست. پایانداد چندی از این پژوهشها این هاست:
۱. هوای ابری و آبناک، سودای گریختن و رهیدن و رسیدن به چشماندازهای آفتابی را در انسان افزون میکند. چون زیستبومهای این چنینی هماره طبیعتی نمور و جنگلی دارد، مردم آن سرزمینها هماره رویای رفتن و رسیدن به فراخجایی گسترده و آفتابی و خوش آب و هوا هستند. این رویا، پنداره نابجایی در ذهن انسان پدید میآورد که درآن فرد، زادگاه خود را جای زیبندهای برای زیستن نمیداند. شاید از اینروست که خودکشی در سرزمینهای ابری و بارانی، بیشتر از جاهای دیگر است.
۲. جنگل زیان شنوایی بهتری از کوهزیان دارند و بینایی ناکارآمدتر. کوهزیان دیر زیتر از جنگل نشینان هستند اما آسیب پذیرتر و زودرنجتر.
٣. تن مردم سرزمینهای خشکسال، بسی آبگیرتر و آب نگهدارتر از تن مردم دشتهای ترسال است.
بازتاب آب و هوا بر حال و هوای انسان چنان است که اگر انسان را به کامپیوتر مانند کنیم، میتوان گفت که آب و هوای زیستبوم انسان، زمینه ساز نرمافزار جان اوست.
۱۰۵. جامعه جوان
جامعه ایرانی را جامعه جوان نیز خوانده اند. پایین بودن میانگین سن، یکی از ویژگی های کشورهای پیرامونی و تهیدست است. جامعه جوان، جامعه بیتاب و پُرتنش و ناپایدار و نااستوار است. جامعه آرمانهای بزرگ و دست نیافتنی و فرصت سوز و زیانمند. جامعه ای که در زیر چتر نادانی و ناتوانی و ناآگاهی همگانی، همیشه برلبه پرتگاه روزگار می گذراند. خشم و خشونت و خامی و خرابی و خواری چندی از ویژگی های چنین جامعه ایست.
۱۰۶. ارز معــــذرت
رندی را پرسیدند که از این همه ارز که حکومت ایران را از فروش نفت و گاز و فرش و پسته و آهن و کاشی و کفش ملی حاصل آید، ملت را چه نایل آید؟ گفت؛ ارز معذرت.
۱۰۷. پــرواز
ساقیا بزن جامی ازشراب آلبانی
تا دمی شوی پاتیل آنچنان که خود دانی
مفت ِ مفت بنمایی سیر انفس و آفاق
سر در آری از ایران فی البداهه و آنی
بینی آنچه را خواهی، ورنخواستی کاهی
ازهرآنچه ناشایست وز هرآنچه ویرانی
فی المثل نمایی پاک سرزمین ایرا ن را
از خرافه و خامی وز بسیجی جانی
خط کشی روی حوزه پاکسازی از روضه
خاک کشور خود را در کمال آسانی
مرد و زن رها سازی از حقارت و خاری
وزقیود ریشم و پشم، وز جمود ِ روحانی
حق هر که را خواهی وانهی کف دستش
وز هر آنکه می باید داد خویش بستانی
شهرها کنی آباد مرد و زن همه آزاد
زندگی سراسر شاد، آخ بگو چه ایرانی!
نه آخوندی و شاهی نه شکنجه و آهی
نه خبر ز روزِ قدس نه که چارِ آبانی
تا به کی چنین باشی، دیپرس و غمین باشی
خیز و خیزشی بردار زین همه پریشانی
ای گریخته از بند، بشنو از من این یک پند
“وقت را غنِمت دان آنقدر که بتوانی”
چون حقوق را قسمت، بی حضور ما کردند
حق نباشدت خواهی، ازحقوق انسانی
دم به خمره زن گاهی تانمایدت راهی
ورنه می زنی درجا در همین هلفدانی
چند در تکاپویی را ه چاره می جویی
یک دقیقه اینجایی، یک دقیقه ایرانی
این دوگانگی تا چند، بی نشانگی تا چند
خیزوکاسه ای سرکش زان شراب آلبانی