جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

هر دم از این باغ … ابراهیم هرندی

 او می گوید؛ “من هستم “
او هست، پس من هستم

در جامعه و جهان ما هیچ کس و هیچ چیز در جای خودش نیست. این نابجایی درهمی و برهمی شگفتی را پدید آورده است که به ناموزونی کن ُ ش ها و ناهنجاری رفتارها و کردارها و بی قوارگی سنجه ها و بلبشویی شهرها و کژ- ریختی شیوه زیستی ما کشیده شده است. البته این چگونگی تنها ایرانی نیست و در برگیرنده جان و جهان ِ مردم همه کشورهای پیرامونی ست. گویی فلاخن ِ تاریخ، ناگهان مردم این سرزمین ها را از زمان و مکان ِ خود کنده است و آنها را به زمان و مکانی دیگر پرتاب کرده است. چنین است که می توان ریشه بیشتر ِ گرفتاری های فردی و همگانی مردم کشورهای پیرامونی را در این چگونگی کاوید .
یکی از بازتاب های برجسته این رویداد، پیدایش پنداره ِ ” دیگر ِ برتر ” ، در ذهنیت پیرامونی ست. این دیگری همان انسان غربی ست که دیگر مردم جهان آگاهانه و ناخودآگاه، او را برتر از خود می پندارند. این که مردم سرزمینی بپذیرند که مردم سرزمین دیگری از آنان در شیوه های زیستی بهتر و برترند، یکی از شگفتی های بزرگ تاریخ انسان است، زیرا که ارزش های بنیادی هر فرهنگ، در راستای نیازهای زیستبومی مردم آن فرهنگ شکل می گیرد و آن فرهنگ را ویژه آن سرزمین می سازد. پس فرهنگ برتر، گفتمانی بی معناست. فراتر از آن، هرفرهنگ، رویه خود مداری دارد که ذهن انسان را در چنبر خود گرفتار می کند و به او وانمود می کند که این بهترین و طبیعی ترین فرهنگی ست که می توان و باید داشت .
فرهنگ غربی در سده گذشته همه سد ها و سنگرها و سنگ هایی را که فرهنگ ها برسر راه مهاجمان می نهند، در نوردیده است و اکنون همه مردم جهان را برآن می دارد تا بهروزی و پیروزی و رستگاری خود را با ارزش های آن فرهنگ بسنجند. بررسی چرایی این چگونگی در توان من نیست. شاید درتوان هیچ کس نباشد. چنین کاری نیاز به پژوهش های ژرف و گسترده ای در زمینه های گوناگون دارد و باید در چارچوب ساختاری نهادین مانند دانشگاه و یا بنیادی جهانی بدان پرداخت .
یکی از برآیندهای این سنجش هماره ِ خود با انسان غربی، بیزاری از خود و تاریخ خویش است؛ بیزاری از آنچه نیست بیش و پیش از بیزاری از آنچه هست. این چگونگی را هر روز و شب در رفتارهای و کردارهای پیرامونیان می توان دید . واتاب ِ ذهنی این بیزاری امروزه در میان بسیاری از نویسندگان شبه مدرن به یک رشته روشنفکری بدل شده است. گفتمانهایی چون؛ غرب زدگی، مرگ اندیشی، دین خویی، امتناع فکری، قهرمان کُشی و ….که تنی چند را نیز به نام و نشانی رسانده است، برآیندی از این چگونگی ست .
نمونه ای از آنچه می نویسم، این گفتگو ست:

www.iran-chabar.de

که به مرگ اندیشی در فرهنگ شرق در برابر زندگی اندیشی در فرهنگ غرب می پردازد!

در اینجا استاد گفتگو شونده، در آغاز سخن سنگ تمام می گذارد و با یک شیرجه، لُب مطلب را ادا می کند؛

تا آنجایی که ما می دانیم فرهنگ شرق یک فرهنگ مرگ اندیش است. این موضوعی ثابت شده است اما تعدادی از محققین معاصر در پی اثبات این مدعا هستند که فرهنگ غرب نیز
تا قبل از ظهور مدرنیته بر همین مدار می چرخیده است .

” تا آنجایی که ما می دانیم ”   آغاز خوبی ست، چرا که این پرسش را پیش می آورد که براستی این ” ما”، کیست و تا کجا می داند اگرما ندانسته خیال کنیم که می دانیم، چه باید کرد؟ اما نه، خودم را به کوچه – علی – چپ نزنم. مراد از ما، ما اهل دانش است. پس آسان می گوید که،    ” فرهنگ شرق یک فرهنگ مرگ اندیش است .”    سپس برای محکم کاری می گوید که،    ” این موضوعی ثابت شده است “.
فرهنگ شرق؟ کدام فرهنگ؟ کدام یک از فرهنگ های شرقی؟ “فرهنگ مرگ اندیش” یعنی چه؟ چگونه اندازه گیری شده است؟ چه کس و یا کسانی چنین کاری را کرده اند؟ کی؟ در کجا؟ و… با چه حسابی این همه زحمت کشیده اند؟ این جمله که فرهنگ شرق مرگ اندیش است، تیترخوبی برای روزنامه های نژادگرایان غربی می تواند باشد، مانند این تیترها: آفریقایی ها وحشی اند، شرقی ها خرافه گرا هستند، سیاهان کودن. اصفهانی ها ….. اما این که دانشی مردی، فرهنگ ِ مردم قاره ای را مرگ اندیش بداند و آن را حقیقتی علمی بپندارد، چنان شگفت آور است که باید ریشه در بیزاری ما از خویش داشته باشد .
تازه اگر بپذیریم که فرهنگی مرگ اندیشی را میدان می دهد، با دو پرسش بزرگ رویارو خواهیم شد؛ نخست این که چرا چنین است و دیگر آن که پس چرا این فرهنگ هنوز زنده است. چنین فرهنگی نباید نفس کشی را درگستره خود داشته باشد. وانگهی، فرهنگی که دارندگان خود را بسوی مرگ می راند که دیگر فرهنگ نیست. نام دیگری باید برایش پیدا کرد. فرهنگ، راهنمای زندگی ست و نه مرگ. این که فرهنگ شرق مرگ اندیش است و در برابر آن فرهنگ غرب فرهنگ زندگی و ستایش زندگی ست، اندیشه ای عامیانه و بی مغز ست که ازذهن روستایی ساده ای می تواند بگذرد که تازه پایش به شهر رسیده باشد .
– بازم زدی به کوچه – علی – چپ. دکتر صنعتی روانپزشکی روانکاو است و از چشم انداز روانکاوی به این پدیده نگریسته است. او از غریزه مرگ (Thanatos) و پرنمایی آن در فرهنگ شرق گفته است، منظورش تابناکی این غریزه درهمه فرهنگ های شرقی ست . ۱ اما تو از دیدگاهی جامعه شناسیک به گفته های ایشان پرداخته ای .
– اگر چنین است، پرسش این خواهد بود که چرا این غریزه در چارچوب مرزهای جغرافیایی نقشی دوگانه دارد، یعنی در آسیا فرهنگ مرگ را گسترده است و در اروپا خاموش مانده است و لابد به غریزه زندگی میدان داده است. این چگونگی نقش غریره زندگی (Eros) را هم به پرسش می گیرد. مگر نه این که می گویند غریزه کور است و با سیاست و فرهنگ و مُد روز بیگانه. پس چرا این غریزه مرگ رفتاری امپریالیستی و نژادپرستانه دار .
دیگر این که این افسانه ها، نه یافته های علمی که بافته های زیگموند فروید و صحابه اوست. گیرم که چنین نیز نباشد، مگر ما مجبوریم که هر دیدگاهی را که از چشم انداز آن ما را فرودست می پندارد بپذیریم. کیست که بتواند خرد مندانه، برتری این افسانه را بر افسانه حسین کُرد شبستری نشان دهد؟ پرت نشویم .
پیش تر که می روم، بیش تر در می یابم که بیهوده به آنچه در این گفتگو آمده است نباید پیچید. اندک اندک آشکار می شود که مراد دکتر از فرهنگ شرق، همین فرهنگ کنونی ِ حاکم برایران است. نه تنها فرهنگ شرق مرگ اندیش نیست که فرهنگ ایرانی نیز همیشه مرگ اندیش نبوده است. بخوانید :



ببینید! در فرهنگ شرق اساسا توصیه بر این است که نباید از مرگ هراسید .
تمام این توصیه ها نیز بدین خاطر است که اصولا بشر از مرگ می ترسد اما فرهنگ هایی
هستند که با ترس از مرگ مبارزه می کنند و سعی می کنند حسی را که به طور طبیعی در
نهاد آدمی وجود دارد را وارونه کنند. در این گفتگو مجال نیست که به بررسی تمام
فرهنگ های شرقی بپردازیم به همین خاطر من به ایران بسنده می کنم. با نگاهی به فرهنگ
ایرانی می بینیم که در این فرهنگ دین زردشت ،‌اصولا دینی است که به ترویج زندگی می
پردازد. یعنی نگاهش به زندگی است



رویدادهای چند دهه گذشته سبب شده است که بسیاری از ایرانیان با ننگ و نفرت از خود بگریزند. بیزاری از خود نیز برآیندی از این چگونگی ست. چنین است که امروز هر ترفندی که در چارچوب این ذهنیت شکل می گیرد، برای بسیارانی ژرف و دلپذیر و “عین حقیقت”، پنداشته می شود .
…………………………………………….
۱. برای آگاهی بیشتر در باره غریزه مرگ، نگاه کنید به کتاب : Beyond the Pleasure Principles
این کتاب نوشته خود زیگموند فروید است که نخستین بار در سال ۱۹۲۰ چاپ شد و هنوز نیز گاه بازچاپ می شود. اگر می خواهید با روانکاوی فرویدی و پنداره های آن آشنا شوید، به گمان من بهترین کتاب در این زمینه این است :
Sulloway, F.J. (۱۹٨۰), Freud, Biologist of The Mind. The Chaucer Press, UK.

https://akhbar-rooz.com/?p=36943 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x