مگو مدام که پیرم! ببین،هوا خوب است:
بهانه ات نپذیرم: برون بیا، خوب است!
ز دخترانِ خودت هم بهانه ای متراش:
سُرایه شاد، آتوسا خوش وسبا خوب است!
تو از بهارچه جویی؟ مگر نه این ات بس:
که گُل شکفته و حالِ تو، حالیا، خوب است؟!
ببین، منا! که نبُردم به کار واژه ی «خوش»:
که، وصفِ حال تو را، واژه ی به جا «خوب» است.
چرا که حالِ تو خوش نیست، زآن که بیماری:
به رغمِ ناخوشی ات، لیک، حالِ ما خوب است!
غم ات ز ناخوشی و شادی ات ز بوی بهار:
زخود بپُرس که سرکانگبین چرا خوب است!
برای حالِ تو، آمیزه ای ز شادی و غم،
ستوده کارِ علیزاده، نی نوا، خوب است.
به ویژه این که توانی شنیدن اش امروز،
برون زخانه، به گلزار، تا هوا خوب است!
بیا، که مرغِ چمن نیز خوانَدَت سوی باغ:
وَ باز دیدنِ این یارِ آشنا خوب است!
بخیز و جامه دگر کن، بیا، که گام زدن،
دونده ات نکند، لیک بهرِ پا خوب است!
برو بیا مکن ـای پیرتن!ـ به تن ورزی:
که، از برای تو، این، بی بروبیا، خوب است!
بیست و هشتم فروردین۱۳۹۸،
بیدرکجای لندن