دیوان تاماریت و غزلواره های عشق تاریک عنوان کتابی است از مجموعه چهار جلدی شعرهای فدریکو گارسیا لورکا که بتدریج توسط نشر مهری منتشر می شود. چند شعر از این مجموعه را با صدای م. روانشید می شنوید.
تذکر: متن شعرها در فایل های صوتی برای هماهنگی هر چه بیشتر آوا و موسیقی و کمک به دکلمه اندکی تغییر داده شده اند و با متن شعرها در کتاب کاملا یکی نیستند. علی اصغر فرداد.
غزل کودک بیجان
در غرناطه، هر غروب
هر غروب کودکی میمیرد
هر غروب، آب مینشیند
و با دوستانش گپ میزند
مردگان بالهایی از خزه دارند
باد ابرآلود همچون باد بیابر
دو قرقاولاند که بر فراز برجها پرواز میکنند
روز، پسرکیست با زخمهایش
هیچ شاخهای از چکاوکی در هوا نمانده بود
هنگامکه من در مغار شراب به تو برخوردم
هیچ، نه حتا تکه ابری بر زمین مانده بود
هنگام که تو در رودخانه غرق شدی
کوه ـ آبه ای بر کوه افتاد
و دره با سگها و زنبقهایش لرزید
جسم تو در سایهی کبود دستهای من
مرده بر ساحل، فرشتهی سرما بود.
غزل عشق نامنتظر
کسی عطر ماگنولیای تاریک درونت را درنیافت
کسی بلبل مجروح عشق، میان دندانهایت را ندید
هزار اسب زیبای پارسی
در ماه پیشانیات خفته اند
آنگاه که من چهار شب
کمرگاه تو را
که دشمن برف است
در آغوش خود داشتم
نگاه تو میان گچ و یاسمین
شاخ گُلی بارور و بی رنگ بود
من درسینه همیشه برای تو میجستم
حروف سخت عاجی را
همیشه، همیشه
باغ من، باغ احتضار من بود
جسم تو، همیشه در گریز
خون تو، در دهان من
دهان تاریک تو، مرگ من.
غزل عشق ناامید
شب نمی خواهد که بیاید
تا تو نیایی
و من نیز نتوانم که بیایم
من اما خواهم آمد
با توده آتشینی از کژدم ها بر شقیقه ام.
تو اما خواهی آمد
با زبانی سوزان از باران نمک
روز نمی خواهد که بیاید
تا تو نیایی
و من نیز نتوانم که بیایم
من اما خواهم آمد
و میخک های جویده را برای غوک ها خواهم آورد
تو اما خواهی آمد
از مجراهای تاریک زمین
نه روز و نه شب می خواهند که بیایند
تا بسوزم من از اشتیاق تو۱
و بسوزی تو در اشتیاق من.
۱ در اصل چنین است:
تا بمیرم من برای تو
و بمیری تو برای من
غزل حضور ترسناک
میخواهم آب بی بستر بماند
باد بی درّه
میخواهم شب بی چشمهایش باشد
قلب من بیدرخشش طلا
گاوان با برگها همسخن شوند
کرمها در سایهها هلاک
مینای دندان مردگان برق زند
و زردی در ابریشم موج
میتوانم رنج شب زخمی را ببینم
که درمیآویزد با روز
و تحمل کنم زهر سبز نور شب را
و منحنی شکسته ای را که در آن زمان در رنج است
اما تو مگذارعریانی نابات عیان شود
همچون کاکتوسی سیاه، در میانهی نیها
مرا در حسرت سیارههای تیره رها کن
اما سرمای پشتت را هرگز به من نکن.
غزل عشقی که خود را نشان نمیدهد
با صدای زنگ ” بِلا”۱
تاجی از گل بر تو نهادم
غرناطه یک ماه بود
غرق در پیچکها
با صدای زنگ ” بِلا “
باغام را در “کارتاژ” ویران کردم
غرناطه یک آهو بود
رنگ سرخ بر بادنماها
با صدای زنگ ” بِلا “
در تنات شعله کشیدم
بی آنکه بدانم، چه کسی بود که میسوخت.
۱
در زبان اسپانیایی به معنای نگهبانی شبانه یا نگهبان شب است. de la Vela
۲
Kartagena شهری باستانی در سواحل دریای مدیترانه در منطقه مورسیای اسپانیا
غزل ریشهی تلخ
ریشهای تلخ است
و جهانی با هزار مهتابی.
[دریچهی آب را
نه هر دستی میتواند که بگشاید.]
به کجا، کجا میروی تو، به کجا؟
آسمانیست با هزار پنجره
ـ جنگ زنبوران سیاه ـ
ریشهای تلخ است
تلخ.
در کف پا
عمق چهره میسوزد
آنسان که تن جوان
هنگام که زخم تاریک شب فرود میآید.
عشق، تو ای دشمنمن
ریشهی تلخت را به دندان گیر.
در نشانی ی زیرین بشنوید: