چون خدا بنمودمان شر گُستری،
کاو نشانَد شیخ را بر منبری،
گشت باورمان که ما را این جهان
بی خدا گردد جهانِ بهتری!
وَ نشد، امّا، و شد خستو خِرَد
کز ره اش بُرده ست بی بُن باوری!
خیره در زیبایی ی کیهان، شدیم
عاشقِ خودزاده ی خودپروری!
بی خدا، انگار، نتوانیم زیست:
ساخت بایدمان خدای دیگری:
نوخدایی، زاده انسان را هم او،
بی که خود باشد به کارش داوری!
نوخدامان باد کیهانِ کهن:
کاو خدایی راست بی تا در خوری!
کآدمی را ساخته ست او راهجو:
بی کز آخوندش بسازد رهبری!
نوزدهم فروردین۱۳۹۸،
بیدرکجای لندن