ازدست های گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخنها میتوانم گفت
غم نان اگر بگذارد
این شعر شاملو همیشه به من یادآوری میکند که در شعارهای سیاسی همواره مسئله «غم نان» را در برخورد با رفتارهای اجتماعی مردم باید در نظر گرفت. در زبان فارسی مثلی داریم که میگوید:«آدم گرسنه دین و ایمان ندارد.» پدری که فرزندش گرسنه است به دنبال لقمه نانی دست به هر کاری میزند. حتی شاعر آزادی، شاملو در مقطعی از زندگیاش مجبور میشود به خاطر «غم نان» برای «فیلمفارسی» چیزی شبیه به سناریو بنویسد. بر این باورم که حرف سیاسی زدن در اجتماعی که نه عدالت اجتماعی در آن وجود دارد، نه آزادی و دموکراسی و نه حتی نهادهای عادلانهی حقوقی، اصلا سیاه و سفید نیست. همینطور قضاوت کردن افرادی که در اینگونه جوامع به هر شکل در جهت بهبودی شرایط میکوشند کاری نابجا است یا حداقل من چنین جسارتی نمیکنم.
اما این به آن معنا نیست که ما دیگر هیچ استاندارد و هدفی پیش رو نداشته باشیم و منتظر بمانیم تا شرایط که عادلانه شد و همه چیز سر جای خود بود تازه دفترچه حساب و کتاب را بیرون بیاوریم. نه. برعکس من فکر میکنم اتفاقا در شرایط سخت است که باید حساب و کتاب وجود داشته باشد اما نه به معنای قضاوت دیگران بلکه به معنای پاسداری از معیارها و خطکشیها. چرا که درست در شرایط خفقان است که خطوط درهم و برهم و کج و کوله میشوند و باید با نقد، دائما آنها را به مسیر درست آورد.
ما از سانسور و مبارزه با آن حرف میزنیم. اما واقعا تا چه میزان حاضریم که عملا با آن مبارزه کنیم؟ از میان این همه نویسنده و مترجم و هنرمند و روشنفکر کدامیک حاضرند که حاصل دسترنج و زحمات شبانهروزی خود را خارج از فضای رسمی، مستقیما و بدون واسطه در اختیار مردم بگذارند؟ کدامیک از آنهایی که از کالایی شدن هنر و فرهنگ ناراحت هستند حاضرند به رایگان هنر خود را در اختیار مردم بگذارند؟
چند نفر از ما حاضریم که سیستمی جدید و کاملا مستقل برای عرضه آثار فرهنگی به مردم ابداع کنیم؟ مثلا کتاب شعرمان را در فرمت پیدیاف در فضای مجازی به اشتراک بگذاریم با یک شماره کارت که مردم هر چقدر مایل هستند به آن حساب برای شاعر پول واریز کنند؟ آیا ما خودمان با در اختیار داشتن چنین امکانی سر کیسه را شل میکنیم؟ یا آنقدر کتاب دزدی برایمان در فضای مجازی شیرین است که دیگر به فکرمان هم خطور نمیکند که اینها صاحب دارند؟ البته کسانی هم هستند که خود از این حق گذشتهاند.
چند نفر از ما حاضریم همچون سلطانپور «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» را به صورت زیرزمینی چاپ کنیم و به دست مردم بدهیم و به خاطرش زندان برویم؟
حتما هستند کسانی که حاضرند همه این کارها را بکنند و به هیچ عنوان به دستگاه سانسور با مشارکت در آن مشروعیت ندهند. هستند کسانی که شأن آزادی قلم و بیان را در حدی میبینند که هرگز تن به سانسور نمیدهند و هیچ توجیهی را به رسمیت نمیشناسند. برای اینها میتوان نام مبارزان انقلابی در عرصه هنر و فرهنگ را در نظر گرفت چرا که با کل یک ساختار در ستیزند و فرقشان با دسته دیگر که آنها هم اتفاقا با سانسور مخالفند، در تن ندادن است. حال چطور و با چه امکانی و یا چه جسارتی این کار را میکنند مهم نیست. مهم این این است که همیشه باید کسانی باشند که خط اصلی مبارزه را در عمل پررنگ کنند تا خطوط دیگر، حساب و کتاب خودش را داشته باشد.
درست مثل چریکی که مهم نیست سلاحش را از کجا میآورد یا چگونه خرج زندگیاش را در میآورد؟ مهم این است که چریک، خط شکن است، فدایی است و پیشرو، و دیگران درجه و میزان حضورشان را در مبارزه برای فردای بهتر با او مقایسه میکنند.
فرق خط انقلابی و پیشرو با بقیه خطوط در همین است. حساب و کتاب هم همیشه وجود خواهد داشت، تحت هر شرایطی.
مهرداد خامنهای
۶ مرداد ۱۳۹۹
انقلاب یا رفرم، واژگون نمودن بد، یا بهتر نمودن خوب!
انقلاب یا رفرم، واژگون نمودن بر، یا بهتر نمودن خوب!
کمونیست یا خرده بورژوا!
کمونیست ها خواهان واژگون نمودن اوضاع – نظام موجود اجتماعی هستند، خرده بورژواها و بورژواهای حقوق بشری و دموکراسی خواه خواهان بهتر کردن آن می باشند! اینجاست فرق فرقی رادیکال و رفرمیست رادیکال؟!
به نظر من، برای یک چریک خیلی مهم است که سلاحش را از کجا تهیه می کند و نه اینکه مهم نباشد که سلاحش از مصادر بدست می آورد و یا از کمک های بیدریغ امپریالیستها. چریکی که فقط به سلاح داشتن فکر کند که عاقبت اش خوب اش سازمان آزادی بخش فلسطین میشود که عباس رئیس جمهورش می شود و در بدتر و در واقعی ترین حالت، چریک های داعش و طالبان و یا سازمان مجاهدین خلق ایران است.
و وانگهی آیا امپر پرویز پویان و مسعود احمدزاده، بهروز دهقانی، عباس مفتاحی و حتی صفائی فراهانی و بِیژن جزنی، محمد تقی شهرام و حمید اشرف و… دنیا خود را و روز خود را دنیای خوب و روز خوب می دانستند که با تغییراتی در آن؛ آن را بهتر نمایند؟ به فردای بهتر برسند یا اینکه دنیا خود را بد و بدتر می دیدند و می خواستند آن را واژگون نمایند و دنیای دیگری، دنیای کاملا دگرگونه بر ویرانه های آن بسازند؟ به نظر من، آنها در پی بهتر کردن و بزک کردن دنیای خویش نبودند، زیرا که می دانستند که نخست باید بد را لغو کنند و خوب را بر جایش بگذارند و بعد آن را بتوانند بهتر نمایند. دنیای کنونی، دنیائی زشت و وحشت آفرین و به قول گرامشی ” توحش متمدن است”. کسی که می خواهد که دنیای کنونی را بهتر کند، در بهترین یک رفرمیست خوب و اصلاح طلب رادیکال؟ است که در نهایت در همین نظام تحلیل می رود و اما، آنی که در پی تغییر بنیادی، واژگونی، لغو دنیای کنونی است، لقب انقلابی – رادیکال ریشه ای – وکمونیست زیبنده اش است.
در این رابطه نظرتان را به این دو فاکت از مارکس و انگلس جلب می کنم.
کارل مارکس در سال ۱۸۴۷ کتاب فقر فلسفه با این پاراگراف ها به پایان می رساند : “از میان تمام ابزار تولید، خود طبقات بزرگترین نیروی تولید را تشکیل می دهند. تشکیل عناصر انقلابی به عنوان یک طبقه، پیش شرط موجودیت کلیه نیروهای تولیدی ای است که اصلا توانسته اند در دامن جامعه کهنه نضج یابند.
آیا این به معنی آن است که بعد از سرنگونی جامعه کهنه، جامعه طبقاتی جدیدی به وجود می آید که به قهر سیاسی جدیدی منتهی خواهد شد؟ نه.
شرط رهایی طبقه کارگر، از میان بردن هر نوع طبقه است. این همان طور که شرط رهایی رسته سوم یعنی نظام بورژوایی از میان بردن همه رسته ها(۱) و (همه نظام ها) (۲) یود.
طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.
در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.
در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟
نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.
در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:
« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »
(ژرژ ساند ) (۱)
ص ۱۷۹ تا ۱۸۲
مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۸ مانیفست حزب کمونیست را به اتمام می رسانند : ” کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خود را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، ( یعنی بکارگیری قهر، یعنی با استفاده از قدرت کارگران مسلح و… حمید قربانی) وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.
پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! “، پایان مانیفست سال ۱۸۴۸.
اگر صحبت روی کتاب و حساب، معیار و خط و خط کشی است، امروز نوبت رادیکال انقلابی و کمونیست از یکطرف و “چپ” رفرمیست و باصطلاح رادیکال از طرف دیگر است. بین آنها که می خواهند دنیای کنونی را لغو نمایند، واژگون نمایند و از نو دنیای جدید- دنیای نوین بسازند، دنیای بدون طبقات، بدون مذهب، بدون دولت و دموکراسی از طریق جنگ انقلابی – جنگ طبقاتی – به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح و آنهائی که می خواهند دنیای در اندیشه “خوب” شان را از طریق پارلمان، دموکراسی برای همه ، دموکراسی شورائی، آزادی ، برابری ، حکومت کارگری و … بهتر کنند و نه واژگون نمایند. انقلاب یا اصلاح، بهتر یا واژگونی !
کمونیسم “بهتر ” شرایط موجود اجتماعی – جامعه ی سرمایه داری امپریالیستی استثمارگر مدرن نیست، اعدام نکنید و اما از گرسنگی بکُشید و بمب بر سرش برزید نیست، کمونیسم در یک جمله: انکار شرایط موجود اجتماعی است! و این جز حرکت طبقه ی کارگر، ولی سازمان یافته و مسلح، نیست!