جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

لذت بردن از هجو رشدی در رمان ‘کیشوت’ – کوشیار پارسی

دون کیخوت و سانچو پانزا، انوره دومیه، حدود ۱۸۶۸

خواندن پانزدهمین رمان سلمان رشدی لذت‌بخش است. ‘کیشوت’ در زمانه‌ای روی می‌دهد که رییس جمهوری به تکه گوشتی بر سفره‌ی کریسمس می‌ماند.

‘کیشوت’ یا به تلفظ درست اسپانیولی ‘کیخوت’ نام ِ آشنایی است. در این نوشته همان تلفظ فرانسوی ‘کیشوت’ به کار می‌رود.

به جهان ِ جادویی سلمان رشدی خوش آمدید.

‘کیشوت’ِ رشدی، چامه‌ی ستایش‌‍‌آمیز برای سروانتس است در زمانه‌ی ترامپ و برکسیت (Brexit) که احساس ِ زندگی چونان ستیز علیه آسباد است. صحبت از ‘زمانه‌ی-همه‌چیز- ممکن’ است که ‘مردانی که در تله‌ویزیون نقش رییس جمهور بازی می‌کنند می‌توانند رییس جمهوری بشوند’ و ‘دیگر ارزشی وجود ندارد که بشود بر سر آن توافق داشت’.

و چرا یک معتاد به تله‌ویزیون که به زحمت راه می‌رود، نماینده فروش دارو که کنار گذاشته شده، نتواند با عنوان خودگزیده‌ی ‘کیشوت’ (عنوانی که خود شایسته‌ی آن نمی‌داند) در ایالات متحده امریکا به جست و جو برود برای به دست آوردن بانویی بسیار مشهور، ستاره‌ی زیباروی تله‌ویزیون با نام ‘سلما ر.’.

و چرا او، این ‘پیر دیوانه’ی بی فرزند نتواند در شورلت کروز قراضه سفر نکند در سرزمین گردن سرخ (redneck)ها با پسر خیالی‌ش – سانچو – که دور از انتظار مادیت می‌یابد؛ نسبت به خود و پیرامون واکنش نشان می‌دهد و می‌خواهد صدای خود داشته باشد؟

تنها: این کیشوت شخصیت اصلی رمان در رمان است، ‘نمونه استعاری’ سرگذشت زندگی نویسنده‌ی پارانویید رمان جنایی که قصد دارد پا به راه نو بگذارد. نام مستعار سام دوشان (Sam DuChamp) گزیده تا هویت اصلی خود بپوشاند، ‘درست مثل فرخ بُلسارا از پارسیان هند که نام فردی مرکوری گزید.’

این سام دوشان ‘برادر’ نیز هست، بیگانه با ‘خواهر’ِ گریخته به لندن، در حالی‌که در روایت قاب از کیشوت ‘جَستانه‌ی انسانی’ (یا ترامپولین (trampoline) نامیده می‌شود. زمانه‌ی همه-چیز-ممکن، زمانه‌ای است که هر کسی با نام ِ من‌درآوردی در رسانه‌های مجازی فرد دیگری نمایندگی می‌کند.  

جهان ِ داغان

رشدی از هندوستان می‌رود به ایالات متحده و انگلستان، به ‘کشورهای داغان’ و از هر چیزی سود می‌جوید. از یادداشت پانویس تا اشارات فرهنگی، واج‌آرایی، تداعی،  بارش شهابی، چشمان ششم، موقعیت‌های شطرنجی، شکلک (ایموجی/ emoji)، روایت علمی-تخیلی، جیرجیرک‌های سخنگو، میلیاردر دانشمند و داروسازان فاسد.

‘کیشوت’ روایتی همه‌جانبه است، پر از اغراق. خود ِ رشدی با ‘جمله معترضه’ رو به خواننده راه بر اعتراض احتمالی می‌بندد: ‘می‌توان گفت که داستان‌ها نباید به هر سو کشانده شوند (…) اما این همه داستان امروزی ناگزیر است از گردهم آمدن، به هر سو رفتن، آخر گونه‌ای شکاف ایجاد شده در زندگی و روابط انسانی، خانواده‌ها از هم پاشیده‌اند، میلیون‌ها میلیون از ما سفر کرده‌اند به همه جای این جهان خاکی (اعتراف می‌کنم که زمین گِرد است، یعنی بی زاویه)، چه خودخواسته و چه به اجبار. این خانواده‌های از هم پاشیده شاید به‌ترین ذره ‌بین باشند برای دیدن این جهان داغان.’

آن‌که هجو و هزل با اغراق بسیار می‌پسندد، می‌تواند از خواندن این رمان لذت ببرد. ‘برادر’ در پایان ‘کیشوت‘ می‌کوشد  به  ‘خواهر’ بگوید همه‌ی آن‌چه در رمان‌اش از عشق ناممکن، رابطه پدر-فرزند، مهاجران هندی، نژادپرستی، جاسوسی سایبری، فناپذیری و پایان جهان می‌خواهد بگوید.

که می‌خواسته به پا خیزد در برابر درب و داغانی، فرهنگ اعتیاد کُشنده‌ی جان، درست مثل سروانتس که به زمان خود قد علم کرد در برابر چنین فرهنگی.

پاسخ خواهر؟ ‘پس چندان به فکر ترقی و این حرف‌ها نیستی.’

خواننده با عنوان ‘کیشوت’ زود پی‌می‌برد مطلب از چه قرار است: این کتاب باید با دون کیخوت سروانتس سر و کار داشته باشد.

پی‌یر منارد (Pierre Menard) هم دون کیخوت  را به زمانه‌ای بازنویسی کرد که مردم چون موش قطبی به ژرفای زمین فرو رفته بودند. رمان او به سال ۱۹۳۹ تا حد ممکن به اصل نزدیک بود. اسپانیولی دوران رنسانس آموخت، مذهب کاتولیک پذیرفت و تاریخ از یاد برد تا بتواند رمان سروانتس را واژه به واژه بازنویسی کند و با این کار اساس ِ رمان به تمامی دگرگون کند. منارد نویسنده‌ی خیالی‌ست البته، کشف ِ خورخه لوییس بورخس که نشان داد همان واژه‌گان در زمانه‌ی دیگر می‌توانند معنایی به تمامی دیگر داشته باشند.

کار ِ رشدی اما عکس ِ اوست.  هیچ کار به متن سروانتس ندارد، تنها عنصرهایی از آن به امروز می‌کشاند تا نشان دهد که نه واژه‌گان بلکه جان ِ دون کیخوت در سده‌ی بیست و یکم به زندگی ادامه می‌دهد. پی‌یر منارد ِ بورخس در کار رشدی شده است سام دوشان (اشاره‌ی طنزآمیز به نام مارسل دوشان، هنرمندی که با استفاده از اشیای کاربردی، کار هنری آفرید) که گونه‌ای کیشوت امریکایی است، در کشوری که واقعیت و تله‌ویزیون واقع‌نما در هم تنیده‌اند و نفرت نژادی به اوجی رسیده که تهدید آخر زمان را نزدیک‌تر از همیشه کرده است.

کیشوت ِ رشدی دچار آسیب مغزی و درست مثل باقی شخصیت‌ها بیمار است. از عواقب منطقی ِ جهانی که در آن می‌زییم. تله‌ویزیون زیاد تماشا کرده و جذب آدم‌های مشهور رسانه‌های مجازی است. همه‌ی برنامه‌های موسیقی، آشپزی و ورزش را تماشا می‌کند و قادر به جداکردن واقعیت از واقعیت مجازی نیست.  

این کیشوت هفتادساله‌ی زاده‌ی هند عاشق مجری تله‌ویزیونی سلما ر، جانشین احتمالی اُپرا وینفری شده است.

این‌جا جنگ میان گوسپندان درنمی‌گیرد، چنان که در کار ِ سروانتس، اما ماستادون (Mastodons)ها هستند که چونان جنگاوران همه چیزی به هم می‌ریزند. غول‌های وحشت‌ناکی که در خیابان‌ها حرکت می‌کنند و موسیقی‌شان تهدید جهان است. رمان زمانی واقعی می‌شود که کیشوت با پسرش سانچو در جنوب امریکا می‌رانند و بارها از سوی گردن‌سرخ‌های نژادپرست رانده می‌شوند. وقتی کیشوت از عشق حرف می‌زند، از او می‌پرسند: ‘از کدام سیاره‌ی کثیف آمده‌اید’؟ یا ‘عمامه و ریش‌تان کجاست؟ گورت را ببر به کشور خودت’.

واقعیت و غیرواقعیت در رمان به هم تنیده‌اند و رشدی هر چه بیش‌تر به ژرفای تخیل رفته است. از یک‌سو ستایش تخیل و از سوی دیگر تخیلی که مرده است. انگار چشمکی به سروانتس.

دون کیخوت ِ سروانتس در باره‌ی مردی بود که حاضر نبود جهان را آن‌گونه که هست، ببیند. هم‌او تخیل ِ رومانتیک جای واقعیت گُزید. یعنی: فرزند زمان ِ خویش. رشدی این را خوب دیده. اما دون کیخوت بازتاب روشن و سرسخت گذشته‌ بر اکنون بود.  بازتاب آن در کار رشدی اما سرسخت نیست. رشدی که پیش از این تخیل هیستریک‌اش بر واقعیت سنگین هند بازتاب می‌داد، این‌جا به غیرواقعیت ِ سبک‌سر ِ امریکای دونالد ترامپ پرداخته که کشوری است غیرواقعی. کاخ‌های وهمی هرگز به این اندازه شفاف نبودند و دون کیخوت با نیزه‌اش هرگز به این اندازه بی خطر نبوده است.   

و آخرین نکته: جمله‌های بلند ِ نفس‌گیر سلمان رشدی. مثل همین جمله‌ی آغازین رمان: ‘روزی روزگاری مسافر هندی‌زاده‌ای با سن ِ بالا و توانایی هوشی رو به ضعف، این‌جا و آن‌جا در نشانی‌های موقت در ایالات متحده امریکا می‌زیست که به خاطر  تله‌ویزیون بی مغز، بخش زیادی از عمر به زیر نور ِ زرد رنگ اتاق‌های بی‌سلیقه‌ی متل‌ها می‌گذراند تا به حد اغراق تله‌ویزیون تماشا کند، و در نتیجه به شکل غریبی به آسیب مغزی دچار شده بود.’ نیز: استفاده‌ی نویسنده از یاداشت‌های قدیمی‌ش درباره‌ی سریال‌های تله‌ویزیونی که حالا دیگر کسی یادش نیست. حیف.

نوامبر ۲۰۱۹  

https://akhbar-rooz.com/?p=42478 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x