پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

انقلابی راستین کیست؟ – عباد عموزاد

طالقانی که بود و چه کرد؟ چرا او اینچنین جای خویش را در تاریخ باز کرد و به اعماق قلوب همه کسانی که ارزشهای انسانی را ولو اندکی پاس می دارند رخنه نمود؟ چه شد که اینگونه مرزهای فرقه ای و قومی و مسلکی و ملی و گروهی را شکافت و در سینه های همه کسانیکه بویی از انسانیت و شرف برده اند، جاودان شد؟ آیا بخاطر داشتن قدرت و حیثیت و “دم و دستگاه” ویژه ای بود؟ آیا بخاطر وابستگی به گروه و قشر و صنف خاصی بود؟ آیا بخاطر ملبس بودن به لباس ویژه ای بود؟ آیا بخاطر تخصص در علوم و آشنایی با فنون خاصی بود؟ آیا باین خاطر بود که به مسلک و فرقه بخصوصی تعلق داشت؟ آیا …؟

برای یافتن پاسخ به این پرسش ها پیش از هر چیز باید دید که انقلابی راستین کیست و طالقانی بر اساس گفته ها و کرده ها و بینش و منش خویش تا کجا با ویژگی های یک انقلابی راستین سازگار است.

یک انقلابی راستین با وضع موجود در ستیز است، وضع موجود چیست؟ وضعی است که ریشه در گذشته دارد، ریشه هایی که در اعماق جامعه و تاریخ محکم شده و بواسطه ارزشهای فرهنگی و روابط اجتماعی مشخصه آن مشروعیت و حقانیت و بداهت خود را از تکرار قرن ها و نسل ها و کمیت پیروان یافته است، مبارزه عمیق و همه جانبه با آن کاری بس دشوار است. انقلاب راستین در تغییر فرم ها و قالب ها و یا حداکثر تغییر روابط خلاصه نمی شود، بلکه تا اعماق درون جامعه و افراد ادامه می یابد و انسانهایی نو و جامعه ای نو را از بطن جامعه کهنه که با ارزش های “گشن بیخ” هویت یافته است، می زایاند. پس انقلابی راستین نیز کسی است که به انقلاب با چنین معنایی نه تنها در ذهن معتقد است، بلکه با تمام وجود در قلب و روح خود مومن است و در آن راه بطور عملی و عینی گام بر می دارد.

انقلابی راستین نه تنها بطور ذهنی و اعتقادی ضرورت تحول و دگرگونی در نظام ارزش ها را باور دارد، بلکه در جهت آن حرکت می کند و نه تنها به عمل “تغییر” در وجوه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن می پردازد، بلکه خود را نیز در فرایند حرکت بطور وجودی دگرگون می سازد و ماوراء ارزش ها و اعتقادات و عادات سنتی و موروثی رایج و مرسوم قرار می دهد. یک انقلابی، درست به همین دلیل که انقلابی است، ماوراء زمان و مکان و “ماوراء طبقات” است، چرا که طبقات و گروه بندی ها و قشربندی ها و صف بندی های موجود، هر یک بگونه ای نمودار وضع موجود و ناشی از شرایط اجتناب ناپذیری هستند که از گذشته بر افراد تحمیل شده اند، و انقلاب یعنی دگرگون کردن این روابط، قالب ها، شکل بندی ها و گروه بندی ها و ارزش های حاکم بر آنها، و بنابرین کسی که در جهت نفی و نابودی آنها گام بر می دارد، باید بر آنها سوار گردد و ماوراء آنها قرار گیرد.

یک انقلابی راستین اگرچه از لحاظ خاستگاه طبقاتی و گروهی بهرحال متعلق به یکی از طبقات موجود در جامعه است، ولی در حرکت اجتماعی و انسانی به کمک خودسازی و به کمک مبارزه و جهاد و ایمان و هجرت، از آنچه او را با ویژگی های طبقه، صنف، قشر و گروهبندی مزبور، هم هویت و از دیگران مشخص ساخته است، می برد، وابستگی ها را از خود دور می کند، با حقیقت، آرمان و جهت گیریی که ماوراء آنها است همسو می شود و با فطرت ناب انسانی که باید تحقق یابد، پیوند می خورد.

یک انقلابی درست به همان علت انقلابی بودنش که آگاهی و استقلال و آزادی و نفی وضع موجود از ویژگی های اساسی آنست، با قالب ها و فرم ها و گروه بندی های رایج موجود که عوامل از خود بیگانگی انسان از جوهر راستین انسانی هستند به ستیز بر می خیزد، با آنچه بی حضور انسانها از گذشته بر آنها تحمیل شده است و خود در انتخاب آنها نقشی نداشته اند، در می افتد، آنچه را از گذشته به ارث رسیده آگاهانه ارزیابی می کند، با معیار های اصیل مکتبی و انسانی که ماوراء رسوبات ذهنی تحمیلی و وابستگی های گروهی و طبقات است، محک میزند و آنچه را درست و خوب است، بارور و پخته می سازد و آنچه را نادرست و غیرضروری است، بی باکانه بدور می افکند و ارزش های اصیل و نو را جایگزین آنها می سازد.

از اینرو یک انقلابی واقعی، که جهت گیریش با آرمانها و حقوق بالقوه دراز مدت محرومین طبقات جامعه همسو است. خود نه تاجر است، نه سرمایه دار، نه کاسب است و نه روحانی، نه دانشمند است، نه هنرمند، نه کارگر است و نه دهقان، چراکه هر یک از این ها به گروه یا طبقه جا افتاده ای در جامعه که دارای ویژگی های به ارث رسیده و ناآگاهانه و تحمیلی و بطور جبری پذیرفته شده خود هستند، تعلق دارند، و یک انقلابی، ارزش ها و ویژگی های خود را، خود انتخاب می کند. یک انقلابی دارای ایدئولوژی است و ایدئولوژی مقوله است ماوراء علم و منطق و فلسفه و هنر و تکنیک. ایدئولوژی مقوله ای است ماوراء فرهنگ و اعتقادات سنتی و موروثی. ایدئولوژی مقوله ای است ماوراء فقه و اصول و کلام و تفسیر. ایدئولوژی از درون حرکت خود بخودی طبقات مولد و در ادامه جبری مبارزات صنفی بیرون نمی آید، ایدئولوژی بینایی و آگاهی راهیابی است که توسط کسانی عرضه می شود که از تشخصات، وابستگی ها و اجبارات موجود گروهی و طبقاتی جدا شده اند و به آگاهی اجتماعی و نیز خود آگاهی فردی انسانی ماوراء گروهی رسیده اند، و این ایدئولوژی با ایدئولوژی توجیه گر موجودیت و منافع طبقات حاکم و با ارزش ها و ویژگی های رایج در میان اقشار موجود جامعه نه تنها متفاوت که متضاد است.

یک انقلابی راستین از تشخص های آکادمیک، لباسی، تخصصی و گروهی مبری است، زیرا که هر یک از تشخص ها و امتیازات او را بنحوی به شرایط موجود وابسته می سازد و در او خودخواهی و تنگ نظری و انحصار طلبی پدید می آورد، جوهر انقلابی را دگرگون می کند و اشعه نافذ پویایی و خودجوشی انسانی را در او به محاق تاریکی می برد و دینامیسم انقلابی را در درون قشر ضخیم تعصبات گروهی و ملکیت های انحصاری به سکون و ایستایی می کشاند. یک انقلابی ممکن است دارای تخصصی هم بوده باشد، ولی انقلابی بودنش نه از متخصص بودن او بلکه برعکس از ضدیت او با تخصص گرایی بر می خیزد. کسی که در تخصص علمی و مذهبی و فنی و هنری خود درجا می زند، هیچگاه یک انقلابی راستین نمی تواند باشد، زیرا تخصص گرایی از یک سو او را در یک بعدی می سازد و از جوهر فطری چند بعدی انسانی دور می کند و از سویی دیگر به او آچنان خودخواهی و خود مطلق سازی می بخشد که به او اجازه نمی دهد ماوراء آنچه در آن انحصار و انجماد یافته است، بیاندیشد و ببیند و به دیگرانی که دارای آن تخصص ها نیستند بهای لازم را بدهد و از سویی دیگر در زندان و در گورستان روابط و وابستگی ها و پیوندها و منافع و امتیازات صنفی و گروهی ناشی از تخصص ها اسیر می گردد و می پوسد و می میرد. بعنوان مثال یک انقلابی می تواند هنرمند هم باشد، ولی یک هنرمند(به معنای متخصص صرف در هنر) انقلابی نیست، زیرا که به هنر نه فقط در عمل بلکه از نظر ارزشی، اصالت می دهد و بی آنکه خود بخواهد و بداند برای هنرمند، نشانی و رتبه ای و امتیازی برتر از دیگران قائل است. یک متخصص اقتصاد، یک فیزیکدان، یک کاسب، یک نظامی و … نیز چنیند، اینان تا به آن ماوراء تخصص نرسیده باشند، آنچه برایشان اصالت دارد و در درجه اول اهمیت قرار دارد، حفظ و تامین منافع، مزایا، ترزش ها، امتیازات، اعتبارات و حیثیت های گروهی و آکادمیک و تخصصی و … است. یک فیلسوف نیز چنین است. از دیدگاه او فلسفه تنها یا اصلی ترین راه کشف حقیقت است و فیلسوفان برگزیدگانند. یک فقیه نیز جهان و جامعه و انسان را از دریچه فقه می بیند و نیز یک روحانی، برای قشر و طبقه خود اصالت و برتری قائل است.

افراد هیچ قشر یا طبقه ای تا وقتی در بند الزامات و جبرهایی هستند که از پیش بر آن قشر یا طبقه تحمیل شده است، انقلابی نیست و نمی تواند باشد، چراکه بدرجات تحت سیطره شرایطی هستند که از روابط کهن ناشی شده است. هیچ فردی تا وقتی که آگاهانه بر ارزش های کهن نشوریده و وضع موجود را مورد انتقاد و اعتراض فعال قرار نداده است، و تا وقتی که قائل به حفظ روابط و شرایط پیشین باشد، انقلابی نیست، ولو اینکه با رژیم و قدرت حاکم نیز بستیزه برخاسته باشد، چرا که ستیزش با رژیم حاکم می تواند فقط ناشی از عقده ها و به بازی گرفته نشدن ها و کمبودها و عقب افتادگی های گروهی باشد نه بخاظر نفس ارزش ها و آرمانهای انسانی و نفس حقیقتی ایده آال و نفس مبارزه با دشمنان استقلال و آزادی و عدالت و آگاهی.

طالقانی خود بارها بر این نکته تاکید داشت. او در جایی می گوید:

” در طریق انقلاب آلودگی و خودنمائی و خودخواهی و خود بینی مرحله دیگری است از شکست و توقف حرکت انقلابی…فرد انقلابی، جمعیت انقلابی، پیشرو انقلابی که فقط توجه به مسیر انقلاب باید داشته باشد، دامن خود را هم باید نیالاید، مبادا آلوده به گناه، آلوده به مال پرستی، آلوده به موضع گیری ها در برابر دیگران، آلودگی های خودخواهی، خودبینی ها، صنف پرستی ها، گروه پرستی ها ….”

و یا:

” وقتی که موسی دروادی طور سرگردان شد، ندای فاخلع نعلیک شنید. برای انجام رسالت باید از پوستین ات خارج شوی، دیگر عمامه و لباس نباید در تو تاثیر کند. تو انسانی انقلابی هستی، تو تابع پیغمبر انقلابی هستی که یک روز “خود” به سر می گذاشت یکروز “قلنسوه”، یک روز عمامه می پیچید به مناسبت ها. دیگر مسئله لباس مطرح نیست.”

یک انقلابی دارای ذهن، اندیشه و احساس پویا است. او ماوراء قالب ها و صورت های عقیدتی مرسوم چه کهنه و چه نو قرار می گیرد. برای او اسم ها اصالت ندارند، او به رسم ها پایبند است. برای او ارزش ها و آرمانهای انسانی اصیل هستند. از اینرو از ورای کثرت های ظاهری در عقاید و افکار به توحید درونی در آرمانها می رسند. آرمانهایی که از بطن فطرت بر می خیزد و ویژه عقیقده فلسفه خاصی نیست.

براین اساس طالقانی در ارزیابی افراد و گروه ها به پیگیری و سخت کوشی آنها در راه تحقق استقلال و آزادی تاکید داشت و نه به قالب های اعتقادی آنها؛ از اینرو مظهر وحدتی شد که از عمق فطرت مشترک توده ها بر می خیزد. او در پی یافتن خطوط مشترکی بود که میان همه انقلابیون و عناصر مسئول و آزادی خواه و حق طلب و عدالت جو وجود دارد، نه ادعاها و اعتقادات ذهنی.

او قیام به قسط را یکی از خطوط مشترک می شمارد و می گوید: “قیام به قسط برای همه انسانها است، محدود به یک گروه و یک مرز و مردمی که دارای یک مذهب و آرا و نظریات خاصی باشند نیست”.

مبارزه طالقانی بعنوان یک انقلابی که از وابستگی های صنفی و گروهی، تشخص طلبی های فقهی و علمی، احساسات آنی و تند، کینه های خام، تعصب های کور، تمایلات ناخودآگاه و تمام عواملی که آگاهانه و ناخودآگاهانه مبارزه انقلابی را ترمز می کنند بریده بود و این با نیروی محرکه شناخت و آگاهی صورت می گرفت. او دشمن نامردی ها، نابرابری ها، زورگویی ها و تنگ نظری ها بود و ناچار در وهله اول عشق به مردم، عشق به جوهر تکامل پذیر توده ها و عشق به حقیقت او را به مبارزه وا می داشت، عشقی که از ارتباط عمیق او با هستی، همپیوندی زلال و ریشه ای او با جهان و ایمان ژرف او به خدا(و نه بتهای ذهنی که بنام خدا پرستیده می شود) بر می خاست. از این نظر او به کفر و ایمان از دیدگاهی صوری و ذهنی نمی نگریست، بلکه او تبلور راستین ایمان را در عقیده و عمل بخاطر برداشتن زنجیرها از دست و پا و مغز مردم و تبلور کفر را در ستمگری و تایید و توجیه آن تلقی می کرد. او همه کسانی را که در راه برقراری قسط و استقرار آزادی بپا خاسته بودند، با هر عقیده و مرامی، ادامه دهندگان راه انبیا و اولیا می دانست و از آنجا که حرکت و مبارزه شان را جوشیده از وجدان و فطرت انسانی می شمرد، برای آنان احترامی ژرف قائل بود.

طالقانی در جایی در مورد مبارزین و انقلابیون چنین می گوید: ” …وجدانشان اینها را برانگیخته، یک دین مشخص روشن محرک ندیده اند و دین اوهام و خرافات آنها را منحرف و ناراضی کرد. آزاد نبودن را هم احساس می کردند، خوب کجا بروند؟ همین آقایان افسرهای توده ای در زندان خودشان بارها می گفتند: ما مکتبی نداریم، وسیله برای فریاد نداشتیم، به توده پیوستیم. این مسئله را باز هم بگویم من بشخصه به این جور مردم فداکار و مقاوم که کشته دادند، ۲۵ تا ۳۰ سال در زندان بودند، از جهت انسانیت نه از جهت مکتب و وابستگی به مکتب خاص، به آنها احترام می گذارم”.

در مقابل در معرفی کافر بجای تکیه بر اعتقادات بی محتوای ذهنی، بر نمونه های عینی تکیه می کرد: ” هیچ کافری کافرتر از آن نیست که حق مردم را از بین می برد و قانون را می شکند و به غصب بر مردم سلطه پیدا می کند.”

بیهوده نبود که او هر انقلابی را جهت گیری ضد استبدادی، ضد استثماری و ضد استعماری داشته باشد، یک انقلاب اسلامی می دانست و مانند تنگ نظران خشک مغزی که به منظور اصالت دادن به وجود و عقاید خویش و جلب نظر عموم و خفه کردن صدای مخالفین و منتقدین، به اعتقادات ذهنی و گرایش های عاطفی ناخودآگاه و سنتی و موروثی تا آنجا اهمیت می دهند که حتی ارزش ها، آرمانها و نیازهای فطری انسانی را نادیده می گیرند و معتقدین به افکار و عقاید دیگر را هر چقدر هم در راه آرمانهای انسانی فداکاری و سخت کوشی کرده باشند، کافر می شمارند، به تقسیم بندی های صوری و قشری متوسل نمی شد.

علاقه مردم به طالقانی ناشی از مرعوبیت و سلطه نیست، چون طالقانی برای آنان همواره قابل دسترس بود و هست، در زندگی و در مرگ، در زندان و در آزادی. این علاقه ناشی از وابستگی او به قشر خاصی نیست که چه بسا افراد که با وجود تمام تبلیغات و تلقینات و تحمیلات فکری و عاطفی و با وجود رابطه و وابستگی تنگاتنگ با روحانیت هرگز نتوانستند حتی جزئی از مقام شامخی را که او در قلوب مردم بدست آورد، کسب کند. او دقیقا به این خاطر در اعماق وجدان توده های مردم و انسانهای آزاد حضور یافت که خود را از تشخصات کاذب گروهی و صنفی آزاد کرد و به واقع مردمی شد.   

از دید طالقانی تنها یک انقلاب همه جانبه در ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و فکری قادر به دگرگونی این ارزش های است که تا مغز استخوان مردم نفوذ کرده است و در چنین انقلاب و مبارزه ای ناچار عوام زدگی و عوام فریبی بمانند کثافتی ضد انقلابی باید بکناری گذاشته شود، بطوری که یک انقلاب واقعی که خود را از قالب ها، پیوندها و روابط کاذب و تحمیلی رها کرده است و ماوراء زمان و مکان تاریخی و اجتماعی و فرهنگی خود قرار گرفته و بر شرایط سوار شده است، هیچگاه در مقابل ارزش های منحط و انحرافی سکوت و تمکین نکند و نیز مردم را با دادن دلخوشی های تو خالی نفریبد و به ساده دلی و خوش خیالی دچار نسازد. سخنی از طالقانی در این زمینه آموزنده است.

طالقانی هیچگاه نه بشیوه های تملق گویانه و چاپلوسانه متوسل شد و نه به روش دیالکتیک سوردل. او کوشید تا هر کس و هر گروهی را نطور که هست بشناسد، همه را همانطور که هستند و واقعا شایستگی دارند، ارزیابی کند و به هیچ فرد و گروهی بیشتر یا کمتر از شایستگی و توانایی، امتیاز و بها ندهد. او نه به مردم باج می داد و برای حفظ وجاهت و قدرت ضعف های آنان را نادیده می گرفت و عیب ها حسن معرفی می کرد و نه عناصر متفکر و آزادیخواه و مبارز و انقلابی و روشنفکر را می راند و نفی می کرد و نه به بی عملی و بی اثری محکوم و وادار می نمود.

او از روحانیون انگشت شماری بود که نه فقط ۱۵ خرداد به بعد بلکه قبل از آن و حتی قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و حتی در دوره دیکتاتوری رضاخانی زمانی که مجموعه روحانیت حرکت اعتراضی چشمگیری نداشت و حتی مدتی ها پیش به نوعی سازش و مماشات رسیده بود پای را از محدوده ویژگی ها و مصالح و ارزش های کاذب صنفی و گروهی بیرون نهاد و به مبارزه سیاسی حتی بصورت شرکت فعال در گروه های سیاسی و دوشادوش عناصر غیر روحانی روی آورد، بی آنکه تعهد و تقید در چهارچوبهای منظم سیاسی تشکیلاتی را دون شان خود بداند و با تکیه بر حیثیتی کاذب از آن سرباززند. او برای مبارزه نیاز به مرید نداشت، چرا که معتقد بود زمانیکه حق پایمال می شود، حتی یک نفر، بشرط اینکه به آگاهی رسیده باشد، باید در برابر باطل بایستد. او استبداد را در تمام وجود و اشکالش رسوا کرد و نفی نمود و کوشید تا استبداد و دیکتاتوری دیگری تحت نام و لباس دین ایجاد نگردد.

عباد عموزاد

https://akhbar-rooz.com/?p=45410 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کیا
کیا
3 سال قبل

متاسفانه تمام نیرو های مذهبی در این انقلاب اسلامی سکوت را بر اجماع با بقیه مبارزان که مذهبی نبودند ترجیح دادند ، در غیر اینصورت به اینجا نمیرسیدیم ،که اکنون هستیم!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x