این مقاله نسخه ای گسترش یافته از سخنرانی فاستر بتاریخ ۱۲ جولای ۲۰۲۰ در جلسهٔ پایانی «فورُم اصلی» از هفتمین فورُمِ جنوب – جنوب در مورد ماندگاری: تغییرات اقلیمی، بحرانهای جهانی، و بازتولید جوامع، است. این کنفرانس / وبینار توسط Lau Kin Chi و Sit Tsui در داتشگاه لینگنان هنگ کنگ سازمان یافته بود.
هر تلاش جدی برای نوسازی سوسیالیسم امروزه باید با پرداختن به «نابودسازی خلاقانهٔ» همهٔ بنیان های موجودیتِ اجتماعی توسطِ سرمایه داری آغاز گردد. از اواخر دههٔ ۱۹۸۰، جهان به کامِ عصری از سرمایه داری فاجعه درافتاده است، که با انباشتِ فاجعهٔ قریب الوقوع از هر کران تعریف گردیده که نتیجهٔ عواقبِ ناخواستهٔ باورِ جاهلانه به «سرمایه» بوده است. از این منظر، «سرمایه داری فاجعه» امروزه با همگرایی بحرانهای جهانی ۱- اکولوژیکی۱ ۲- اپیدمیولوژیکی۲ ۳- و بحرانِ اقتصادی پایان ناپذیر تجلی می یابد. ویژگی های اصلی «امپراطوری امروزینِ هرج و مرج» راباید به موارد ذکر شده اضافه نمود که شاملِ سیستمِ غایی استثمار امپریالیستی به کار گرفته شده توسط «زنجیره های جهانی کالایی»؛ مرگِ حکومت های لیبرال دمکراسی نسبتاً پایدار با خیزشِ نئولیبرالیسم و نئوفاشیسم، و با ظهور عصر جدیدی از ناپایداری هژمونی جهانی توأم با خطرات جنگی نامحدود، می باشد.
بحرانِ اقلیمی نمایانگرِ آن چیزی است که اجماع دانشمندان شرایطِ «قیاس ناپذیر» می خواند، به گونه ای که هرگاه انتشار خالص کربن در نتیجهٔ سوزاندنِ سوختهای فسیلی در چند دههٔ آینده به صفر کاهش نیابد، ادامهٔ تمدن صنعتی و نهایتاً بقای نوع بشر با تهدید مواجه خواهد شد. هرچند، بحران کنونی در تغییرات اقلیمی خلاصه نمی گردد، این تغییرات همسو با دیگر محدودیت های سیاره ای، مجموعاً شکاف جهانی اکولوژیکی در سیستم کرهٔ زمین – به مثابه مکانی امن برای بشریت – را تعریف می نماید. این شاملِ : ۱- اسیدی شدن اقیانوسها ۲- انقراض گونه های زیستی ( به همچنین تنوعِ ژنتیکی) ۳- نابودی زیست بومهای جنگلی ۴- از بین رفتن منابع آبِ آشامیدنی ۵- مختل شدنِ چرخه های نیتروژن و فسفر ۶- پخش سریع مواد سمی (شاملِ مواد اتمی) و ۷- شیوعِ خارج از کنترل ارگانیسمهای از نظر ژنتیکی تغییر یافته می گردد.
گسستنِ محدودیت های سیاره ای، ذاتی سیستمِ انباشت سرمایه بوده که هیچ مانعِ غیر قابلِ حذفی را در مسیر پیشرفتِ کمی نامحدود و تصاعدی خود به رسمیت نمی شناسد. از اینرو، رهایی از نابودگری کنونی همه جانبهٔ شرایط اجتماعی طبیعیِ حیاط که سرمایه در دستور کار دارد، بدون رهایی از شرِ خود سیستم سرمایه داری ممکن نیست. آنچه اساسی است، آنگونه که مزاروش در کتابِ «ورای سرمایه» یادآور شد، آفریدنِ یک سیستمِ نوینِ«بازتولیدِ متابولیک اجتماعی» است. در نتیجه سوسیالیسم، ولی با برداشتی نوین، به مثابه جایگرین سرمایه داری در قرن بیست و یکم در چشم انداز قرار گرفته، بگونه ای که سوسیالیسمِ واقعاً موجودِ قرن بیستم را در تئوری و عمل، نقادانه به چالش بطلبد.
قطبی شدن سیستم طبقاتی
اکنون بخش های کلیدی سرمایهٔ انحصاری – مالی در آمریکا، موفق گردیده است عناصری از (در درجهٔ اول) طبقهٔ متوسط سفید پوست را برای شکل دادن به یک ایدئولوژی ناسیونالیستی – نژادپرستانه و زن ستیز به حرکت در آورد. نتیجه، شکل یابی یک طبقهٔ سیاسی نئوفاشیستِ نوظهور است، که متکی به تاریخ طولانی نژادپرستی ساختاری که از میراث های برده داری، استعمارِ اقامت گزین، و نظامیگری جهانی / امپریالیسم است. روابطِ این نئوفاشیسمِ در حالِ جوانه زدن با شکل بندی از قبل موجودِ سیاسی نئولیبرالی یادآورِ روابط «برادران متخاصم» است که مشخصهٔ آن نیرنگ بازی شدید برای تصاحب قدرت است که با سرکوبِ طبقه کارگر همراه می باشد. این شرایط است که اساسِ برکشیده شدن میلیاردر و ملاکِ با نفوذ نیویورک به مقام رهبری به اصطلاح راست افراطی را تشکیل داده، و به تحمیل سیاستهای راست گرایانه و یک رژیم جدیدِ اقتدارگرا انجامیده است. حتی در صورتی که بخش نئولیبرالِ هیئت حاکمه در انتخابِ پیش روی ریاست جمهوری پیروز گردد، ترامپ را از کاخ ریاست جمهوری رانده و بایدن را جایگزین او نماید، اتحادی نئولیبرالی – نئوفاشیستی، که بازتاب دهنده نیاز درونی طبقات حاکم می باشد، به احتمال قوی اساسِ قدرت حکومتی را تحت سلطهٔ سرمایهٔ انحصاری – مالی شکل خواهد داد.
همزمان با این تشکل یابی سیاسی ارتجاعی نوین در ایالات متحده، جنبشی برای سوسیالیسم نیز تجدید حیات می یابد، که ریشه در اکثریت طبقهٔ کار و روشنفکران ناراضی دارد. مرگِ هژمونی آمریکا در اقتصاد جهان، که با جهانی سازی (گلوبالیزاسیون) تولید شتاب گرفته است، اشرافیت کارگری در میان بخش های برخوردار طبقهٔ کار را تضعیف نموده، و به تجدید حیات سوسیالیسم انجامیده است. تودهٔ مردم در ایالات متحده، خصوصاً جوانان، توسط آنچه مایکل د. ییتس۳ «نابرابری بزرگ» نامیده است به چالش کشیده شده اند، و با به وخامت گراییدن سریع چشم اندازها مواجه بوده، و خود را در شرایط بی ثباتی و نومیدی می بینند، که افزایش چشمگیرِ «مرگهای ناشی از نومیدی» شاخص آنست. آنان بگونه ای فزاینده با سیستم سرمایه داری که هیچ امیدی به آنان عرضه نمی دارد بیگانه گشته و به سوسیالیسم به مثابه تنها سیستم نابِ جایگزین جذب می گردند. گرچه شرایط ایالات متحده آمریکا منحصر بفرد است، نیروهای عینی مشابه که روندِ تجدید حیات سوسیالیسم را به پیش می رانند در دیگر بخشهای سیستم نیز وجود دارند، در درجهٔ اول در جنوب سیاره، و در عصری که کسادی پایای اقتصادی، مالی شدن، و تخریبِ اکولوژیکی عالمگیر در جریان است.
اما، گرچه ظاهراً سوسیالیسم مجدداً در متنِ مشکلاتِ ساختاری سرمایه و قطبی شدن روزافزونِ طبقاتی، در حال رشد است، این سؤال پیش می آید: چه نوع سوسیالیسمی؟ سوسیالیسم قرن بیست و یکم چگونه از سوسیالیسم قرن بیستم متمایز خواهد بود؟ اکثر آنچه در ایالات متحده و دیگر جاها در مورد سوسیالیسم گفته شده، حالاتی از سوسیال دمکراسی بوده است، که در پی اتحادی با لیبرالهای متمایل به چپ و نظم جاری است، تا در تلاشی عبث سرمایه داری را با تشویقِ مقررات گذاری ها و رفاه اجتماعی در جهت مخالف نئولیبرالیسم، از کارکردِ بهتری برخوردار نماید، آنهم در شرایطی که نئولیبرالیسم خود میدان را به نئوفاشیسم وامی گذارد. این جنبشها در همان اغاز راه و در زمینهٔ تاریخی کنونی محکوم به شکست بوده، از آنجاییکه فقط بر دمکراسی انتخاباتی تکیه دارند، و ناگزیر به امیدهایی که برانگیخته اند خیانت می نمایند. خوشبختانه، امروزه شاهدِ رشد سوسیالیسمِ نابی نیز هستیم که ورای مبارزات انتخاباتی، فعالیت توده ها را افزایش داده و آنان را به فرارفتن از مرزهای سیستم موجود و بازسازی همه جانبهٔ اجتماع ترغیب می نماید.
ناآرامی های پنهان در لایه های زیرین جامعهٔ آمریکا، در قیام های پایان ماه می و ژوئن امسال بروز یافت، و بگونه ای بی سابقه از زمان جنگ داخلی آمریکا، بشکلِ تظاهرات توده ای همبستگی و با شرکت میلیونها نفر در خیابانها، با حضور سفید پوستان زحمتکش، و بخصوص جوانان سفید پوست، که در شمارگان بالا مرزهای نژادی را در نوردیدند، تجلی یافت و اعتراضِ خود به قتلِ جرج فلوید که بجز سیاه بودن جرمی نداشت، را ابراز داشتند. این واقعه که در بحبوحهٔ پندمیک کووید ۱۹، و رکو اقتصادی ناشی از آن، اتفاق افتاد، روزهای خشمگین ماه ژوئن آمریکا را شکل داد.
در همانحال که جنبش برای سوسیالیسم حتی در آمریکا که «مرکز بربریت» سیستم است، در نتیجه نیروهای عینی، قدرت می گیرد، از پایه و اساسِ کافی ذهنی برخوردار نمی باشد. رها نمودنِ ایده آلهای سوسیالیسم، چنانچه دیدگاهِ کمونیستی کارل مارکس به روشنی بیان داشته بود، توسطِ سوسیالیسم قرن بیستم، مانعِ اصلی در فرموله نمودن اهدافِ راهبردی سوسیالیسم در جهان امروز است. برای فهم این مسئله، لازم است که از تلاشهای اخیر چپ برای تشریح مفهوم کمونیسم بر مبنایی فلسفی، فراتر رفت – و پاسخی برای این سؤال یافت که در دههٔ اخیر به برخوردی تجریدی با ایده آل کمونیستی، فرضیهٔ کمونیستی، و افقِ کمونیستی توسطِ آلن بادیو و دیگران، منجر شده است. یک نقطهٔ شروع تاریخی حقیقی استوار مورد نیاز است، تا بر دو فاز تئوری توسعهٔ سوسیالیستی / کمونیستی تمرکز نماید، آنچنانکه در «نقد برنامه گوته» مارکس و «دولت و انقلاب» لنین بدان پرداخته شده بود. مقالهٔ پاول ام. سوییزی «کمونیسم یک ایده آل» که بیش از نیم قرن قبل، در اکتبر ۱۹۶۳، در مانتلی ریویو انتشار یافت اکنون در این زمینه متنی کلاسیک بحساب می آید.
کمونیسم مارکس به مانندِ ایده آل سوسیالیستی
در «نقدِ برنامه گوته» – نگاشته شده در مخالفت با دیدِ اکونومیستی و کارگر – محورِ شاخه ای از سوسیال دمکراسی آلمان که از افکار لاسال تأثیر می پذیرفت – مارکس دو مرحله در مبارزه برای آفریدن جامعهٔ تولید کنندگانِ همبسته را مشخص نمود. مرحلهٔ نخست با «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» آغاز و بازتابِ تجربهٔ جنگ طبقاتی کمون پاریس بود و دوره ای از دمکراسی کارگران را نمایندگی می نمود، دوره ای که هنوز «نواقص» جامعهٔ طبقاتی سرمایه داری را در خود داشت. در این مرحلهٔ نخست، نه تنها گسستی از مالکیت خصوصی سرمایه داری اتفاق می افتد، که گسستی نیز از دولت سرمایه داری به مثابه ساختار فرمانروایی سرمایه داری رخ می دهد. بمانندِ یکی از معیارهای طبیعتِ محدودِ گذار سوسیالیستی در این مرحله، تولید و توزیع بطورِ ناگزیر تابعِ اصل «به هر کس به اندازه کارش» خواهد بود، که شرایطِ نابرابری، حتی در اوانی که مقتضیات فرارفتن از آن تکوین می گردد، را تداوم می بخشد. در مقابل، در مرحله بعدی، اصل حاکم بر جامعه به «از هر کس به اندازهٔ توانش و به هرکس به میزانِ نیازش» و حذفِ سیستم مزدبگیری تغییر خواهد یافت. بگونه ای مشابه، هنگامی که نخستین مرحلهٔ سوسیالیسم / کمونیسم نیازمند شکل یابی یک ساختار فرماندهی سیاسی در دورانِ انقلابی است، هدفِ مرحله بعد محو تدریجی دستگاه دولت، به مثابهِ دستگاهی برفرازِ جامعه که روابط آشتی ناپذیری با آن دارد، و جایگزینی آن با شکلی از سازماندهی سیاسی است که فردریک انگلس از آن بعنوان «جامعه» یاد می نماید که در هماهنگی با تولید سازمان یافته توسط همان اجتماع است.
در مرحله واپسین و بالاتر گذار به سوسیالیسم / کمونیسم، نه تنها دارایی ها در مالکیت عموم خواهد بود، که سلولهای تشکیل دهندهٔ اجتماع بر پایه ای اشتراکی بازسازی گردیده و تولید در دستان تولیدکنندگان همبسته خواهد بود. مارکس اظهار می دارد که در این شرایط، کار نه تنها وسیلهٔ امرار معاش که «خود …. نیاز اولیهٔ زندگی» خواهد بود. تولید با هدفِ دستیابی به ارزشهای مصرف (ضروریات زندگی – م.) و نه ارزشهای مبادله (کالاهای زائدی که برآورندهٔ ضروریات زندگی نیست – م.) سازمان خواهد یافت، همسو با جامعه ای که در آن «توسعهٔ آزادنهٔ هر کس»، «شرطِ توسعهٔ آزادنهٔ همگان خواهد بود». الغای جامعهٔ طبقاتی سرمایه داری و بنای جامعهٔ تولید کنندگان همبسته به استثمار طبقاتی پایان داده، و تضادِ بین کار فکری و یدی و همچنین تضادِ بین شهر و روستا را از میان بر خواهد داشت. خانوداهٔ پدرسالار بر اساس اسارتِ بانوان نیز به پایان خواهد رسید. سوخت و سازی(متابولیسمی) نوینِ بین انسان و کرهٔ زمین، از اساسی ترین ویژگیهایی است که در آنچه مارکس از مرحلهٔ بالاتر جامعهٔ تولید کنندگان همبسته تصویر نموده است، بچشم می آید. در کلی ترین اظهار او در مورد شرایطِ مادی حاکم بر جامعهٔ نوین، آمده است: در روندِ خلقِ شرایطِ توسعهٔ انسانی پایدار، «آزادی در این فضا (حیطهٔ ضروریات طبیعی)، فقط در صورتی ممکن خواهد بود که انسانِ اجتماعی، تولید کنندگانِ همبسته، متابولیسم طبیعت را بگونه ای عقلایی اداره نموده ……. و با کمترین میزانِ مصرف انرژی آنرا تحقق بخشند».
لنین ماهرانه بحث مارکس در مورد مراحل آغازین و واپسین گذار را درک و در «دولت و انقلاب» و دیگر آثارش از آنها بعنوان مرحلهٔ اول و دوم کمونیسم یاد نمود. او در ادامه بر آنچه «تفاوت علمی بین سوسیالیسم و کمونیسم» نامید تأکید نمود، که آنچه معمولاً سوسیالیسم نامیده می شود توسطِ مارکس «اولین» یا مرحلهٔ پایین تر جامعهٔ کمونیستی خوانده می شد، در جایی که عنوان کمونیسم، به معنای «کمونیسمِ کامل» بگونه ای مناسب برای مرحلهٔ بالاتر تغییر مورد استفاده قرار می گرفت. گرچه لنین این تمایز را در ارتباط تنگاتنگ با تجزیه و تحلیلِ (آنالیزِ) مارکس قرار داد، در مارکسیسم رسمی بعد از او، این امر با جدیت به دو مرحلهٔ کاملاً مجزا تقسیم، و مرحله کمونیسم کاملاً از فاز سوسیالیسم منفک و به آرمانشهری تبدیل گشت که دیگر بخشی از مبارزهٔ جاری نبود. براساسِ فهمِ خشک از مرحلهٔ سوسیالیسم و اصل واسطهٔ «به هر کس به اندازهٔ کارش»، جوزف استالین جنگی ایدئولوژیک را علیه ایدهٔ برابری به راه انداخت، و از برابری به مثابه «پوچی خرده بورژوایی و مرتجعانهٔ درخورِ گروهی از راهبانِ اولیه» و نه شایستهٔ جامعه ای سوسیالیستی که بر مبنای مارکسیسم سازمان یافته است، می دانست. همین موضع در اتحاد جماهیر شوروی، به گونه های متفاوت، تا زمان میخائیل گورباچف ادامه یافت.
از این رو، چنانچه مایکل لبوویتز در «ضروریات سوسیالیسم» خاطر نشان می سازد به جای مبارزه ای دائمی جهت فراتر رفتن از آنچه مارکس «نواقصِ» به ارث رسیده از جامعهٔ سرمایه داری نامید، تفسیر رسمی مارکسیسم در نیم قرن از ۱۹۳۰ تا ۱۹۸۰ تفکیکی را در بنای جامعهٔ پسا – سرمایه داری به دو مرحله قائل شد که بگونه ای اقتصادی در ارتباط با سطح رشد نیروهای مولده بودند. تغییراتِ اساسی در روابط اجتماعی، که به عنوان جزء جدایی ناپذیر گذارِ سوسیالیستی، مورد تأکید مارکس بود در روند کنار آمدن و قبول نواقصِ جامعهٔ سرمایه داری به دست فراموشی سپرده شدند. در نقطهٔ مقابل آن، مارکس بر پروژه ای اصرار می ورزید که هدفش بنای جامعهٔ تولیدکنندگانِ همبسته «از آغاز»، به مانندِ جزئی از روندِ بنای سوسیالیسم بود، حتی اگر ضرورتاً چنین روندی ناهموار باشد.
به کنار نهادن این ایده آل سوسیالیستی که با درکِ مارکس از مرحلهٔ بالاتر کمونیسم گره خورده است تا پایان راه جوامع بلوک شرق، که با پایان حیات انقلابی آنها و بازسازی اشکال طبقاتی به رکود گرفتار آمدند، به طرزی پیچیده با تغییر شرایط مادی و طبقاتی ادامه یافت که به سقوط نهایی آنها منجر گردید، هنگامی که طبقهٔ جدید یا نومن کلاتورا کُلِ سیستم را منحل نمود. چنانچه سوییزی در ۱۹۷۱ ادعا نمود، «مالکیت دولتی و برنامه ریزی برای تعریفِ سوسیالیسمی دوام پذیر کافی نیست، سیستمی که در برابرِ خطرِ پسرفت ایمن، و قادر به ادمهٔ راه تا رسیدن به دومین مرحلهٔ جنبش کمونیستی باشد. «چیزی بیش از این نیاز بود: مبارزه ای مداوم برای آفرینش جامعهٔ انسانهای برابر».
برای مارکس حرکت بسوی جامعهٔ تولیدکنندگان همبسته اساسِ راه سوسیالیستی بود که در «آگاهی کمونیستی» نهفته است. با این وجود، هنگامی که سوسیالیسم در چهارچوبِ محدودِ اقتصادی تعریف گردد، به خصوص در فرمِ خاص آن در شوروی از سالهای ۱۹۳۰ و به بعد، که در آن نابرابری اساسی مورد دفاع قرار می گرفت، جامعهٔ پسا – انقلابی ارتباطش با مبارزهٔ دوگانه برای آزادی و نیازها را از دست داده و از اهدافِ بلند مدتِ سوسیالیسم، که معنا و انسجامش را در وهلهٔ اول مدیونِ آن بود، فاصله گرفت.
براساسِ این تجربه، واضح است که تنها راه بنای سوسیالیسم در قرن بیست و یکم پذیرش این مفاهیمِ ایده آلِ سوسیالیستی / کمونیستی است که تئوری و عملِ درخورِ انقلابی برای پاسخگویی به نیازهای فوری زمان حال را فراهم آورد، در حالی که منظور نمودنِ نیازهای آتی را نیز مدِ نظر داشته باشد. اگر بحرانِ جهانی اکولوژیکی درسی به ما آموخته باشد، آن است که یک متابولیسمِ اجتماعی نوین با کرهٔ زمین نیاز است، جامعه ای از نظر اکولوژیکی پایدار که برابری اصولی جزء لاینفک آن است. این می تواند در دستاوردهای خارق العادهٔ اکولوژیکی کوبا دیده شود، چنانچه اخیراً توسطِ ماریسیو بِتانکور در اثرش «اثرات اکولوژی کوبا بر مهار شکافِ متابولیک» در «تغییرِ زیست محیطی سیاره ای» نشان داده شده است. این در راستای آنچیزی است که جرج لوکاچ «دگرگونی دوگانهٔ» لازم، ناظر بر روابط اجتماعی انسانها و رابطهٔ انسان با طبیعت، می خواند. پروژه ای اینچنین رهایی ساز باید الزاماً از مراحل گوناگون انقلابی گذشته، که نمی تواند از قبل پیش بینی گردد. در عین حال برای تضمین موفقیت آن، یک انقلاب باید، از رهگذرِ سیستمی انداموار (ارگانیک) با هدف تأمین نیازهای ذاتی بشر، که ریشه در برابری اصولی و مقررات گذاری عقلایی متابولیسم اجتماعی انسان با طبیعت دارد، خود را غیرقابلِ بازگشت نماید.
آزادی به مثابه ضرورت
با توسعهٔ فلسفهٔ هگل، انگلس به گونه ای زبانزد در «آنتی دورینگ» ادعا نمود که آزادی واقعی در گرو تشخیصِ ضرورت است. تغییر انقلابی نقطه ای بود که در آن آزادی و ضرورت در عمل واقعی تلاقی می یابند. گرچه چیزی بعنوانِ نیازِ جاهلانه ورای دانشِ بشر وجود داشت، وقتی نیروهای عینی در نظر گرفته شدند، ضرورت دیگر جاهلانه نبوده، و راههای نوینی در مقابلِ عمل انسانی و آزادی قرار داد. نیاز و آزادی همدیگر را تغذیه نموده، و دورانهای جدیدِ تغییرِ اجتماعی و فراتر رفتنِ تاریخی را می طلبیدند. در ارائهٔ این اصلِ ماتریالیسم دیالکتیکی، لنین با ذکاوت دریافت که «ما ضروریات طبیعت را در پدیده های آب و هوایی نمی بینیم. ولی در همانحال که این ضروریات را درک نمی نماییم، میدانیم که وجود خارجی دارند». می دانیم که روابط انسان با هوا و طبیعت، در کُل بگونه ای ناگزیر با تغییر روابط تولیدی حاکم بر کردار ما، تغییر می یابند.
امروزه دانش بحرانِ اقلیمی اَنتروپُجِنیک۴ و حوادثِ آب و هوایی حاد انسانها را از حیطهٔ ضروریات جاهلانه بدر آورده و مبارزهٔ جماعات انسانی برای آزادی و بقا در رویارویی با سرمایه داری فاجعه را می طلبد. چنانچه مارکس در متنِ شکاف متابولیک تحمیلی در نتیجهٔ استعمارِ قرن ۱۹ بریتانیا یادآور شد، این بحران ِاکولوژیکی ایرلند را در مقابلِ سؤالِ «نابودی یا انقلاب» قرار می دهد. در اَنتروپُسِن، شکافِ اکولوژیکی ناشی از توسعهٔ اقتصادِ سرمایه داری اکنون به مقیاسی فراروییده است که با چرخه های بیو – شیمیایی سیاره برابری می نماید. در همانحال علمِ به این واقعهٔ عینی به ما امکانِ درکِ انقلابی ضروری در بازتولیدِ متابولیک اجتماعی انسان و طبیعت را نیز ارائه می نماید. در این چهارچوب، مفهومِ «جامعهٔ تولیدکنندگان همبستهٔ» مارکس نباید چون مفهومِ خیالپردازانهٔ دوردستی یا ایده آلی تجریدی، که به مانندِ پایه و بنیانِ دفاعِ لازم بشر در حال و آینده، و مظهرِ نیاز مداومِ رابطه ای پایدار با سیاره، در نظر گرفته شود.
اما عامل تغییر انقلابی کجاست؟ جواب این است که ما شاهدِ ظهورِ پیش شرط های مادی آن چیزی هستیم که می تواند یک پرلتاریای جهانی زیست محیطی خوانده شود. کتابِ «شرایطِ طبقهٔ کارگر انگلستان» اثر انگلس که در ۱۸۴۵ انتشار یافت، شرح و آنالیزِ شرایط طبقهٔ کارگر، زمان کوتاهی پس از شورشهای ۱۸۴۲ (معروف به Plug Plot Riots) و در اوجِ چارتیسم رادیکال، در انگلستان بود. انگلس محیطِ طبقهٔ کارگر را نه بسادگی از نظرِ شرایط کارخانه، بلکه بیشتر از منظرِ توسعهٔ شهری، آب آشامیدنی، امکاناتِ بهداشتی، خوراک و مواد غذایی، و پرورشِ فرزندان مورد بررسی قرار داد. تمرکز بیشتر بر محیطِ اپیدمیولوژیکی کلی تحمیلی توسط سرمایه داری بود (آنچه انگلس «کشتار اجتماعی» نامید و نورمن بیثون بعدها «مرض دوم» نامید) که با میزانِ زیاد گسترش بیماری و تلفات جانی بیشمار همراه بود. مارکس بیست سال بعد با تأثیرپذیری مستقیم از انگلس و در نتیجه مطالعات اپیدمیولوژیکی خودش در حالی که «کاپیتال» را به رشتهٔ تحریر در آورد، شکاف متابولیک را نه فقط در از دست رفتنِ کیفیت خاک، بلکه بطور مساوی چنانچه خودش اظهار داشت، از نظر «پندمیکهای دوره ای» بوجود آمده در خودِ اجتماع، مورد توجه قرار داد.
و این امر به ما می گوید – و نشانه های فراوان دیگری نیز می توانیم بیابیم، از انقلابات روسیه و چین تا مبارزات امروزه در جنوب سیاره – که مبارزات طبقاتی و لحظات انقلابی نتیجهٔ بهم آمیختگی ضروریات عینی و تقاضایی برای آزادی است که از شرایط مادی هم اکنون اقتصادی، که در ضمن در وسیعترین معنا زیست محیطی نیز می باشند، بر می خیزد. شرایط انقلابی بنابراین به احتمال قوی هنگامی اتفاق می افتند که ترکیبِ شرایط اقتصادی و اکولوژیکی تغییر اجتماعی را ضروری گردانده، هنگامی که نیروهای اجتماعی بحد کافی توسعه یافته اند که این تغییرات را ممکن گردانند. در این مورد، هرگاه از دیدِ مواضع جهانی به قضیه نگریسته شود، مسئلهٔ پرولتاریای زیست محیطی با امرِ کشاورزی دهقانی اکولوژیکی و مبارزات مردمان بومی همپوشانی داشته و از آنها جدایی ناپذیر است. بهمچنین، مبارزه برای عدالت زیست محیطی که اکنون جنبش زیست محیطی را در سطحِ جهان بحرکت در آورده در واقعِ امر مبارزه ای متعلق به طبقهٔ کار و سایر مردمان دنیا است.
پرولتاریای زیست محیطی از این نظر می تواند چون نیروی در حال ظهوری در سراسرِ جهان نگریسته شود، چنانچه در دوران حاضر از مبارزهٔ اکولوژیکی – اپیدمیولوژیکی علیه کرونا مشاهده می گردد. با این حال، جایگاه اصلی عملِ انقلابی اکولوژیکی در آیندهٔ نزدیک در جنوب سیاره خواهد بود، که با واقعیاتِ خشنِ «امپریالیسم در عصرِ انتروپسن» مواجه است. چنانچه سمیر امین در «امپریالیسم مدرن، سرمایهٔ انحصاری مالی، و قانونِ ارزش مارکس» می گوید سه گانهٔ ایالات متحده، اروپا و ژاپن هم اکنون در حال استفاده از ظرفیت بیولوژیکی کرهٔ زمین با مقیاسی چهار برابر بقیهٔ دنیا هستند، که به انقراضِ اکولوژی می انجامد. این میزانِ غیرقابل ادامهٔ مصرف منابع در شمال سیاره فقط به این دلیل ممکن گردیده که: «بخش زیادی از ظرفیت بیولوژیکی جوامع در جنوبِ سیاره توسط این سه گانه تصرف و مصرف گردیده است. بعبارتی دیگر، گسترشِ کنونی سرمایه داری در حالِ نابودی سیاره و انسانها است. نتیجهٔ منطقی این گسترش نسل کشی حقیقی مردمان در جنوب سیاره – به مثابه ازدحام جمعیت – یا حداقل محکوم نمودن آنان به فقر دائماً فزاینده خواهد بود. یک رشته افکار اکوفاشیستی توسعه یافته است که به این گونه «راه حلهای نهایی» مشکلات، مشروعیت می بخشد».
یک سیستم نوین بازتولید متابولیسم اجتماعی
روندِ انقلابی بنای سوسیالیسم که هدفش آفرینش سیستم نوینِ بازتولید اجتماعی در تبعیت از نیازهای ضرورت و آزادی است، نمی تواند بدونِ یک «اصلِ راهنمای» کلی و «معیارهایی برای موفقیت» به مثابه جزئی از راهبردی دراز مدت اتفاق افتد. اینجاست، که همسو با مزاروش، مفهومِ برابری اصولی یا جامعهٔ برابرها، و همچنین دمکراسی اصولی در مبارزاتِ امروز مطرح می گردد. چنین رویکردی نه فقط در مقابلِ سرمایه در مرکز بربریت آن ایستاده که با هر تلاش نهایتاً بیهوده ای برای توقف در میانهٔ راه گذار به سوسیالیسم نیز مقابله خواهد نمود. امانول کانت دیدگاه غالب لیبرال را کوتاه زمانی پس از انقلاب فرانسه این چنین بیان داشت که «برابری کلی انسانها چون شهروندانِ یک حکومت، با بزرگترین نابرابریهایی همزیستی دارد که حاصل از میزانِ داراییهای آنان است…….. از اینرو، برابری کلی انسانها همراه با نابرابری بزرگی در برخورداری از حقوقی است که شاید تعدادشان زیاد باشد ». در این مسیر، برابری فقط فرمالیته است، و چنانچه انگلس می گوید فقط بر روی کاغذ وجود خواهد داشت، نه فقط در رابطه با قراردادِ کار بین سرمایه دار و کارگر، که حتی در قرارداد ازدواج بین زن و مرد. آنطور که مارکس نشان داد چنین اجتماعی در متن خود «حقِ نابرابری را چون هر حقِ دیگری» برقرار می نماید. ایدهٔ برابری اصولی، که با مفهوم کمونیسم مارکس سازگار است، همه اینها را به چالش می طلبد. این ایده تغییری را در سلولهای تشکیل دهندهٔ اجتماع طلب می نماید، که دیگر نمی تواند دربرگیرندهٔ افرادِ تملک گرا، و یا سرمایه های شخصی، که با حکومت سلسله مراتبی تقویت می گردد، بوده و بجای اینها لازم است بر اساسِ تولیدکنندگان همبسته و حکومت اشتراکی باشد. برنامه ریزی واقعی و دمکراسی اصیل فقط می توانند بر مبنای قدرتِ نشأت گرفته از پایین اجتماع آغاز گردند. تنها بدین وسیله است که انقلاب غیر قابل بازگشت می گردد.
درکِ صریح این چالش و اندیشهٔ اصلی سوسیالیسم قرن بیست و یکم با این شرایط بود که خطرات خارق العاده ای را از جانبِ انقلاب ونزوئلا به رهبری چاوز متوجهِ نظم حاکم نمود. جمهوری بولیواری، سرمایه داری را از داخل با خلقِ قدرت کمونی و سردمداری مردمی به چالش کشید، مفهومی از انقلاب را به مانند آفرینش جامعه ای ارگانیک، و یا نظم متابولیک اجتماعی نوینی، را بوجود آورد. چاوز، با ادامه آنالیز مارکس و مزاروش، و با کمک لبوویتز، مفهومِ «سه ضلعی اولیهٔ سوسیالیسم» را به میان کشید، که شاملِ: ۱- مالکیت جمعی، ۲- تولید اجتماعی سازمان یافته توسط کارگران، و ۳- تأمین نیازهای اجتماع بود. مبارزه برای برابری اصولی از اموری بود که این مثلث برای تحقق آن منظور شده بود، که نابرابریهای نژادی و جنسیتی، امپریالیستی و دیگر روشهای سرکوب را، به مثابه اساسِ لازم برای حذف جامعهٔ نابرابرها، از میان بر می داشت.
در «کمونیسم چون یک ایده آل»، سوییزی بر بروزِ اشکالِ جدیدِ کار در جامعه ای که بهره وری فراوانِ انسانی را به طرزی منطقی به کار می گیرد، تأکید نمود. و مشخص نمود که حالاتِ فراوانی از کار به کلی ناپدید گشته (برای مثال کار در معادن ذغال سنک و …..)، و تا جایی که امکان داشته باشد شغل ها باید جالب و خلاق گردند، مانند تعداد بسیار کمی امروزه چنین هستند. کاهش چشمگیر اتلاف و تخریب که ذاتی تولید و مصرفِ سرمایه داری است، فضایی را می گشاید تا وقت آزاد شده در راههای خلاقانه تری بکار گرفته شود.
«در جامعهٔ برابرها – که در آن روابطِ همگان با وسایل تولید یکسان و مسئولیتِ مشابهی برای کار و خدمت به رفاه جمعی وجود دارد – همهٔ «ضروریاتی» که اولویت اقلیتی – و تبعیت اکثریت را می طلبد – بسادگی ناپدید گشته، و با تأمین نیازهای انسانهای رها گشته که با احترام متقابل و همبستگی با هم می زیند، جایگزین می گردد…… جامعه و انسانهایی که آنرا شکل می دهند یک کُلیتِ دیالکتیکی را می آفرینند: هیچکدام بدون تغییر دیگران نمی توانند تغییر یابند. و کمونیسم به مثابه یک ایده آل اجتماع و انسان نوینی را خلق می نماید».
به سادگی و ورای یک ایده آل، چنین اصل سازمانگری که در آن برابری اصولی و دمکراسی اصولی با درکی سوسیالیستی / کمونیستی همسو است، نه تنها برای خلقِ مسیری سوسیالیستی که برای تأمین بقای جمعیت کرهٔ زمین، ضروری است. برغمِ کتابها و رمانهایی که رنجها را به تصویر کشیده اند، غیرممکن است که فاجعهٔ زیست محیطی را که مردم جهان با آن مواجه خواهند بود، بخصوص آنانی که در قاعدهٔ سلسله مراتبِ امپریالیستی قرار دارند، تصویر نمود اگر نابودی خلاقِ سرمایه دارانهٔ متابولیسم بین انسان و کرهٔ زمین تا اواسط قرن حاضر متوقف نگردد.
مقاله ای در سال ۲۰۲۰ِ با عنوان «آیندهٔ شرایط مناسبِ اقلیمی انسان» در «شرح مذاکرات آکادمی ملی علوم» خاطر نشان می سازد که بر اساسِ گرایشات کنونی، تا سال ۲۰۷۰ سه و نیم میلیارد نفر در شرایط غیر قابلِ زیست گرمایی، که با اوضاع کنونی صحرای آفریقا قابل مقایسه خواهد بود، قرار خواهند داشت. حتی چنین پیش بینی نمی تواند، مقیاسِ نابودی را که اکثریت جامعهٔ بشری در صورت ادامهٔ وضع موجود سرمایه داری با آن دست به گریبان خواهند بود، منعکس نماید. تنها جواب درخور ترکِ فوری کاشانهٔ در حال سوختن و بنای مأمنی جدید است.
انترناسیونال کارگران و مردمان جهان
هرچند تعداد بیشماری از مردم در مبارزات بسیاری علیه سرمایه داری در سراسر جهان مشارکت دارند، مبارز برای برابری اصولی، شامل مبارزه علیه نژادپرستی، جنسیت، و طبقه، به مبارزه با امپریالیسم در مقیاس جهانی پیوند خورده است. از اینرو، نیازمندِ سازماندهی جهانی جدیدِ کارگران بر اساسِ مُدلِ انترناسیونال اول مارکس هستیم. چنین ِانترناسیونالی برای قرن بیست و یکم نمی تواند بسادگی در بر گیرندهٔ فقط گروهی از نخبگانِ روشنفکر از شمالِ سیاره در فعالیت های بحث گونهٔ فُرُمِ اجتماعی جهان، ویا مختص به ترغیبِ رفرم های سوسیال دمکراتیک قانونگذاری مانندِ انترناسیونال سوسیالیست ها و مترقی ها، باشد. این تشکل نیاز دارد که متشکل از کارگران و مردم بوده، و از آغاز ریشه در اتحاد جنوب – جنوب داشته تا مبارزه علیه امپریالیسم را در مرکزِ نافرمانی سوسیالیستی علیه سرمایه داری قرار دهد، چنانچه توسط شخصیتهایی چون چاوز و سمیر امین مطرح شده بود.
چاوز در سال ۲۰۱۱ درست قبل از بیماری نهایی اش، در تدارک برای انتخابات آتی، آنچه را که انترناسیونالِ جدید نامید ( ومشخصاً نه پنجمین انترناسیونال) مطرح نمود که متکی بر اتحاد جنوب – جنوب بود و اهمیتی جهانی به سوسیالیسم در قرن ۲۱ می بخشید. این انترناسیونال اتحاد بولیواری مردمان آمریکا را به سطحی جهانی گسترش می داد. گرچه، این امر هیچگاه رخ نداد چون حال چاوز سریعاً به وخامت گراییده و نهایتاً به درودِ حیات گفت.
در همان حال، مفهومی مجزا از تلاش امین سربرآورد، کار با فُرُم جهانی برای سیستمهای جایگزین. امین مدتها طرحی برای پنجمین انترناسیونال را در نظر داشت، ایده ای که حتی در ماه می ۲۰۱۸ عرضه نمود. ولی در جولای ۲۰۱۸ فقط یکماه پیش از مرگش، این طرح به آنچه او انترناسیونالِ کارگران و مردم می خواند تغییر یافت، با این درک که فقط انترناسیونالی کارگر – محور بدون در نظر گرفتن شرایط مردم برای به چالش کشیدن امپریالیسم ناکافی خواهد بود. امین اظهار داشت که این انترناسیونال نه فقط یک جنبش، که سازمانی خواهد بود که هدفش:
«اتحاد مردم زحمتکشِ جهان، و نه فقط آنانی که شایستگی نمایندگی پرولتاریا را دارند، خواهد بود …… شاملِ همه مزدبگیران در بخش خدمات، دهقانان، کشاورزان، و مردمان سرکوب شده توسطِ امپریالیسم مدرن. بنای این انترناسیونال باید با احترام و به رسمیت شناختنِ تمایزها، چه در مورد احزاب، اتحادیه های کارگری، و دیگر سازمانهای مردمی مبارز شکل گیرد و استقلالِ واقعی آنها را تضمین نماید ….. در غیاب چنین پیشرفت انقلابی، حاکمیت هرج و مرج در جهان، عملکردهای بربر منشانه و نابودی کرهٔ زمین ادامه خواهد یافت.
ایجاد یک انترناسیونال البته در خلاء اتفاق نخواهد افتاد، و چون نتیجهٔ روندِ بنای سازمانهای مردمی متحد، نیازمند شفافیت و گویایی در این باب است که در میان رده های پایین اجتماع گسترش یافته، و در ارتباط با جنبش های انقلابی بوده، و مشخصهٔ دیگرش قطع ارتباط با سیستم سرمایه داری در همه جای جهان باشد. از دیدِ امین این اتفاق بدون نوآوری از جنوب سیاره برای ایجاد اتحادی وسیع رخ نخواهد داد، چنانچه در تلاش های اولیهٔ مبارزات متشکل جنبش های جهان سوم در کنفرانس باندونگ در ۱۹۵۵ و مبارزه برای نظم بین المللی اقتصادی نوین رخ داد. سه عنصر اساسی – جنبشهای مردمی، قطع ارتباط با سرمایه داری، اتحادهای کشوری و قاره ای – همگی در مفهومِ مبارزهٔ ضد امپریالیستی امین اهمیت حیاتی دارند. امروزه اتحاد با جنبش اکولوژیکی جهانی نیز لازم است.
امین اصرار ورزید که وجه مشخصهٔ چنین مبارزهٔ جهانشمولی علیه سرمایه داری و امپریالیسم باید جسارت و جسارت بیشتر، گسستن از مختصاتِ سیستم در هر نقطه ای، و یافتن راه ایده آل در مسیرِ اصلِ «از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به میزانِ نیازش»، چون تعریفِ اساسی جوامع انسانی باشد. امروزه ما در عصر تلاقی مبارزات برای آزادی و ضروریات به سر می بریم، که به مبارزهٔ نوینی در این زمینه منجر گردیده است. گزینه پیش روی ما ناگزیر است: «نابودی یا انقلاب».
۶ سپتامبر ۲۰۲۰
یادداشت ها:
- زیست بوم شناسی
- علم امراض مسری
- Michael D. Yates
- Anthropogenic – مربوط به برخورد و تماس بشر با طبیعت و اثری که عمل انسانی بر آن می گذارد.
منبع: مانتلی ریویو – سپتامبر ۲۰۲۰ – جان بلامی فاستر
پیروز عزیز،
با اجازه شما، این گفتگو را به پایان ببریم. مطمئن نیستم در چه مواردی با هم موافقیم، و کجا راهمان از هم جدا می شود. صادقانه بگویم، نمی توانم بفهمم مخالفت اصلی شما با چیست، و این ادامهٔ گفتگو را برایم غیرممکن می گرداند. با تشکر مجدد و با آرزوی سلامت و موفقیت شما.
جناب مانا,
ممنون از اینکه مرا تا این حد تحمل کردید. امید که دانشمندان و روشنفکران و نظریه پردازان با فرضییه های جدید خود هرچه زودتر فرمول نجات بشر را کشف و به مرحله اجرا در آورند. من هم تنها با ساز شکسته خود در این ارکستر انبوه, نغمه مخالف را سر داده و نفس هم نفسی می جویم که شاید تا دیر نشده توجهی شود و حال من حال فرد تریاکی یست که در پائین به آن اشاره کرده ام. با تشکر مجدد. موفق باشید.
پیروز عزیز
مقالهٔ ترجمه شده هم، همان نگرانیهایی را مطرح می نماید که شما خاطر نشان فرموده اید. که چه اشتباهاتی در گذشته موجب شده است که امروز در جایگاه فعلی باشیم. و مقاله از دیدِ نویسنده، به اصلی ترین و اساسی ترین علت ناکامی های همهٔ پروژه های پیشین سوسیالیستی پرداخته است.
شصت و اندی سال از عمر من می گذرد و آن جوانِ ساده انگار چهل سال پیش نیستم که گمان برم، مسئلهٔ انقلاب در تصاحب قدرت توسط حزبی انقلابی خلاصه شده و همهٔ مشکلات متعاقب آن بسادگی حل خواهند شد. امروز خوب میدانم که گذر از فرماسیونی به فرماسیونهای جدید نه در طی چند سال یا دهه، که قرنها زمان می برد. در حالاتی، عناصری از هر دو فرماسیون نو و کهنه دهه ها در کنار هم زیسته اند. از اولین تلاشها برای گذار به سرمایه داری در قرن سیزدهم تا غلبهٔ نسبتاً کامل روابط تولیدی سرمایه داری بیش از سه قرن سپری شده است. گذار به سوسیالیسم نیز از این قاعده مستثنی نیست. با این تفاوت که سرمایه داری بیش از هر فرماسیونی پتانسیل بازتولید دارد، همچنانکه در شوروی و چین دیده ایم. همهٔ آنچه تا کنون بنامِ سوسیالیسم تجربه شده است، بخشی از گذری طولانی و تاریخی است.
بشریت از همهٔ این تجربه ها درس گرفته است. امروزه راجع به زیست بومها و آسیبهای وارده آموخته ایم. میدانیم که فرصت زیادی برای تصحیح خطاها نمانده است. میدانیم منابعمان محدود است و اتلاف غایی این منابع نمی تواند ادامه یابد. برای حفظ و انتقال سیاره ای قابل زیستن به نسلهای بعد، آموخته ایم که روحیه و رویه های اصراف و اتلاف را باید کنار بگذاریم. و می دانیم که هیچیک از این امور با سرمایه داری و شیوه های آن سازگار نیست. اسم سیستم جایگزین را هر چه می خواهید بگذارید، ولی نجات سیاره و تداوم حیات درآن، مستلزم فرارفتن از سرمایه داری است. شما امکان دیگری را می شناسید؟
جناب مانا,
جان کلام همان است که فرمودید “اسم سیستم جایگزین را هر چه می خواهید بگذارید، ولی نجات سیاره و تداوم حیات درآن، مستلزم فرارفتن از سرمایه داری است.” و نا گفته همه میدانیم که تنها راه “انداختن زنگوله به گردن گربه”, “اتحاد” و “به هم پیوستن” میباشد, ولی اشکال در این است که گرچه همگی این “لای لای را میدانیم اما خوابمان نمی برد”. امکان اینکه این همه دانشمند و روشنفکر و به تبع آن, خلایق یکی از راه های پیشنهادی را انتخآب و متحد شوند صفر است. به گمان من فروش خانه نساخته و راه نرفته به خلقی که “عقلش به چشمش است”بسیار مشکل تر از فروش خانه ساخته شده است. بنا بر این اگر, اگر بشود “قاچ زین را گرفته” و راهی رفته را – با همه بدی های و خوبی های عیان آن – انتخاب کنیم و “تاخت و تاز” را به نسل های آینده موکول نمائیم شاید به جایی برسیم که “کاچی به از هیچی ست”. ولی ظاهرا حصول چنین آرزویی مستلزم “ساخت عالمی نو و ز نو آدمی” ست و لاجرم, عجالتاً تنها امید باقی مانده “سرنگونی فواره” است.
پیروز عزیز،
کدام تغییری را در تاریخ جهان سراغ دارید که آنگونه که فرموده اید، رخ داده باشد؟ عالم و آدم، دانشمند و عامی، همه و همه برای نیلِ به آن اتفاق نظر داشته و یک راه واحد را برگزیده باشند؟ و اگر چنین پدیده ای نداشته ایم، چرا تغییر بعدی را منوط به آن می نماییم؟
و در مورد دیگر نگرانی بیان شده، فعلاً که اکثریتِ قابل توجهی از مردمان جهان، بر این باورند که لازم است راه رفته را، با همهٔ بدیها و خوبیهایش حفظ نمایند، یعنی سیستم سرمایه درای را. چرا باید مشکلی داشته باشیم که اقلیتی چنین نیندیشند و خلاف آن بنویسند؟ و اگر در نهایت متحد نمودن مردمان حول اندیشه های تغییر، چنانچه فرموده اید، ناممکن باشد، نگرانِ چه چیزی باید باشیم؟
با سپاس مجدد از پیامهایتان، و با احترام به نظرات شما، اذعان دارم که در مواردی با هم اختلاف نظر داریم. برایتان آرزوی موفقیت دارم.
جناب مانا,
با تشکر از ادامه گفتگو جهت تفهیم و امید به تفاهم, فرمودید” فعلاً که اکثریتِ قابل توجهی از مردمان جهان، بر این باورند که لازم است راه رفته را، با همهٔ بدیها و خوبیهایش حفظ نمایند، یعنی سیستم سرمایه درای را. چرا باید مشکلی داشته باشیم که اقلیتی چنین نیندیشند و خلاف آن بنویسند؟”
همه بحث بر سر ایجاد نوع حکومتی ست که “سرمایه داری” نباشد, و به نظر من علت عمده ای که “اکثریت قابل توجهی از مردم جهان به راه سیستم سرمایه داری” افتاده اند, کوتاهی گفتار و کردار “اقلیتی” ست که بجای ایجاد اتحاد, با اختلاف و انشعاب بر سر جزئیات, موجب سلب اعتماد و نا امیدی خلق گردیده و “آب به آسیای دشمن ریخته اند”.
دیگر آنکه در تمام انقلابات موفق دنیا, اکثر قریب به اتفاق “عالم و آدم، دانشمند و عامی، همه و همه برای نیلِ به آن اتفاق نظر داشته و یک راه واحد را برگزیده اند” که نمونه های آن انقلاب فرانسه, روسیه, چین, کوبا و شاید معدودی دیگر برای رسیدن به هدف معین بوده است.
و سر انجام منظور من از انتخاب “راه”, بر گزیدن راهی سوسیالیستی و یا به “هر اسم دیگری ست”. انتخاب با شما و من و هر فرد دیگری ست که از وضع موجود به جان آمده و در پی چاره است.
“نگرانِ چه چیزی باید باشیم؟”, نگران ادامه راهی که ما را به اینجا آورده است, Analysis paralysis.
ادامه,
جناب مانا میفرمایند” و اگر در نهایت متحد نمودن مردمان حول اندیشه های تغییر، چنانچه فرموده اید، ناممکن باشد، نگرانِ چه چیزی باید باشیم؟”
نگران بدتر شدن. دیگر آنکه “آدمی به امید زنده است” حتی در نا امیدی. حال امثال من حال تریاکی ست که در پای منقل انگشت کوچک را تکان میداد. پرسیدند چکار میکنی گفت ورزش میکنم. گفتند اینکه ورزش نیست. گفت اگر این را هم نکنم که مرده ام.
‘برنامه گوته’! که چند بار هم تکرار شده برنامه گوتا است.گوته شاعر بزرگ آلمانی، گوتا شهری کوچک در آلمان. با تشکر از زحمت ترجمه و تاکید درست عنوان مقاله “نوسازی ایده آل سوسیالیستی”، آقای بلامی فاستر ضمن حرف های درست، در “شمال’ نشسته و از “جنوب” و جنوبی ها می خواهد که انقلاب کنند و این مرتبه بر خلاف “سوسیالیسم قرن بیستم” یک راست به فاز بالایی کمونیسم بروند! به عبارت دیگر “سوسیالیسم قرن بیست و یکم” باید به سوسیالیسم قرن نوزدهم باز گردد! متاسفانه تصور این است که “انقلابیون” مارکسیست غربی هر چه بنویسند درست و لازم به ترجمه.
ممنون جناب جعفری
در ترجمه های بعد از کلمهٔ «گوتا» استفاده خواهم کرد. من پانزده سال از فاستر خوانده ام و هیچگاه این امر به ذهنم متبادر نشده بود که دستورالعملی برای کسی یا جایی صادر نموده باشد. بهر حال انسانها برداشتهای متفاوتی از مطالب دارند.
با سپاس مجدد از تصحیح اشتباه من.
ممنون از پیروز عزیز که وقتی به خواندن این ترجمه، کامل یا نصف و نیمه، اختصاص داده اند. دوستانی چون ایشان که غم و هَم شان درک اموری است که در جوامع انسانی می گذرد، از طبقه ای نیستند که منافعی برای به خطر افتادن با این ایده ها داشته باشند.
بنابراین، اظهار نظر ایشان ریشه در سرخوردگی ناشی از ناکامی های قبلی دارد که بنام این ایده ها رقم خورد، دردِ مشترک همهٔ ما، و ایشان را برای این امر نمی توانن ملامت نمود. فقط ذکر یک نکته را لازم می بینم. احاطهٔ مارکسیستها به ایده آلهای سوسیالیسم/کمونیسم هیچگاه به اندازهٔ امروز نبوده است. آیا این بدین معنا است که دیگر خطایی و یا اشتباهی در تلاشهای آتی نوع بشر برای بنای سوسیالیسم رخ نخواهد داد؟ جواب قطعاً منفی است. دوست داشته باشیم یا نه، بنای جامعهٔ جایگزین از مسیر پر پیچ و خم و دشواری خواهد گذشت که با آزمون و خطا توأم خواهد بود. راه دشواری است ولی نباید هراسید. وقت و انرژی ما، به چه کاری ارزنده تر از نجات سیاره و گونه های زیستی آن، می تواند اختصاص یابد؟
جناب مانا,
با تشکر از توجه, حدود ۷۰ سال از برقرای رژیم چین و ۶۰ سال از بر قراری رژیم کوبا میگذرد و ۳۰ سال پس از فرو پاشی رژیم شوروی – و بسیار پیش تر از آن – تئوریسین ها همچو عنکبوت, شب و روز به تنیدن تار مشغول و “چپ” هر روز پراکنده تر از دیروز است. خلاء شصت سال پس از انقلاب کوبا را چه جنبش چشم گیری پر کرده است؟ فایده تداوم این Analysis paralysis چیست؟ آیا راه بهتری وجود ندارد؟
“بزک نمیر بهار میاد, خربزه با خیار میاد”.